مهران موسوی

چند نوشتۀ خواندنی دربارۀ نوشتن

پیش‌حرف: مهران موسوی زیبا و خلاقانه می‌نویسد. کانال او (خلل‌فرج) از معدود جاهایی است که به‌محض تازه‌شدن سراغشان می‌روم. او در معرفی کانالش نوشته:

این کانالی است که من، نویسنده‌ی بی‌مقدار، مهران موسوی، در آن نوشته‌هایم را منتشر می‌کنم. گاهی متن‌های شبه‌داستانی می‌نویسم و گاهی در مورد کتاب‌ها، ویرایش و نشر. ممکن است درباره‌ی چیزهای دیگر هم بنویسم. خوب می‌دانم محدودیت کانال چیست ــ اینکه امکان گفت‌و‌گو با خواننده فراهم نمی‌شود. ولی، خب، چه چاره؟

نوشته‌های زیر را از میان مطالب کانال موسوی برگزیده‌ام:

اگر معلم نویسندگی بودم (به‌ ‌خدا نیستم)، چند درس بزرگ و مشعشع به شاگردانم می‌دادم و اگر این درس‌ها را یاد نمی‌گرفتند، با لگد از کلاسم بیرون‌شان می‌کردم:
ــ نمی‌شود با دایره‌ی لغاتی که قطرش سیصد کلمه است مطلب (درخور) نوشت.
ــ بعضی «که»ها را درون متن می‌شود حذف کرد، بی‌آنکه جمله از نظر دستوری غلط بشود.
ــ املای درست انگشت «شست» همین است، نه «شصت».
ــ وقتی می‌خواهیم در متنی مزه بریزیم (حتی اگر آن متن جدی باشد) و مثلاً به سس یا غذایی فرنگی اشاره کنیم، خیلی مسخره و مبتذل است بنویسیم سس برزیلی یا سوفله‌ی تایلندی. به‌جای این کار، باید آن سس یا غذا را توصیف کنیم، از شکلش گرفته تا مزه‌اش. اگر در متن‌مان لازم است به غذای عجیب‌و‌غریبی اشاره کنیم و تا حالا لب به هیچ غذای عجیب‌و‌غریبی نزده‌ایم و عجیب‌و‌غریب‌ترین غذایی که خورده‌ایم کشک‌و‌بادمجان بوده، خیلی بهتر است که غذای عجیب‌و‌غریبی از خودمان اختراع کنیم و در متن‌مان توصیفش کنیم. این خیلی بهتر است از اینکه هی بنویسیم سوفله‌ی تایلندی و پای سیب بلژیکی و آبگوشت هندی.
ــ آخرین کسی که، به‌حق، سیگار را «گیراند» مرحوم احمد محمود بود. سیگار را روشن کنیم.
ــ خیلی راحت می‌شود این‌طور نوشت: «لحظه‌ای خاموش ماندم.»، به‌جای این‌که بنویسیم: «برای لحظه‌ای خاموش ماندم.»
ــ اگر به‌جای «تِرِکمون» واژه‌ی دیگری پیدا نمی‌کنیم، از بی‌عرضگی خودمان است.
ــ «روی» کتابی نقد ننویسم؛ روی صندلی، روی زمین، روی نیمکت یا حتی روی هوا نقد بنویسیم.
ــ نقد را «به عمل نمی‌آورند»؛ نقد را می‌نویسند، یا می‌کنند.
ــ «نشستی داشته باشیم» نه، «نشستی برگزار کنیم».
ــ اگر حتماً را حتمن بنویسیم و رهبر را ره‌بر، لزوماً نویسنده‌ی بزرگ‌تری نمی‌شویم (مسخره‌تر از همه: گاهن).
ــ هر گونه ارجاع به سریال‌های تلویزیون، خوانندگان دوزاری، گزارشگران ورزشی، بازیگران سینما و فوتبالیست‌ها ممنوع. نام بردن از هنرپیشه‌های هالیوود، ارجاع به سریال‌ها و فیلم‌های امریکایی و تشبیه وضعیت قهرمان داستان به اوضاع آدم‌های آن فیلم‌ها و سریال‌ها ممنوع. نوشتن جمله‌هایی مثل «مثل آل پاچینو توی فیلم بوی خوش زن…» ممنوع. به‌خصوص استفاده از اسم وودی آلن ممنوع. ضمن اینکه لوکیشن داستان نباید کافه باشد، نباید بیابان بی‌آب‌‌وعلفی باشد که وسطش یک آلونک ــ با یک کلانتر پیر ــ علم شده. لوکیشن داستان نباید خیابان انقلاب تهران باشد، همین‌طور چهارراه ولی‌عصر و کریمخان و بلوار کشاورز. کلاًوجزئاً خیانت ممنوع، مثلث عشقی ممنوع، انشانویسی ممنوع، اظهارفضل ممنوع، ترهات‌نویسی ممنوع‌.
ــ با خواندن همشهری‌جوان و مجموعه‌آثار نویسندگان زیر بیست‌ونُه سال ایرانی نمی‌شود نویسنده شد.
مرسی. تمام شد.
ناخن را مانیکور می‌کنند، متن را تنقیح. متن به پیرایشگاه می‌رود تا آراسته بشود، ناخن به آرایشگاه می‌رود تا قشنگ بشود. متن پاکیزه است، ناخن خوشگل‌شده. مغزِ ناخنِ متن چرکین نیست، دراز و لاک‌خورده هم نیست. به متن چیزی نمی‌آویزند، بزکش نمی‌کنند، یاوه در آن فرو نمی‌کنند. متن کریه نیست، انباشته از نقطه و ویرگول نابجا نیست. نقطه‌ها دقیقاً بر جایی کوبیده شده‌اند که باید کوبیده می‌شدند، مثل میخ‌های تابوت شیطان. ویرگول‌ها را دست نقاش کشیده، بعد از آنکه ساعت‌ها به منظر تابلوش خیره مانده است. اگر هم نشانه‌ای ــ نقطه‌ای یا ویرگولی ــ نابه‌جا به کار رود، آن را در پیرایشگاه با لبه‌ی تیز تیغ می‌تراشند و متن را زخمی می‌کنند ــ متن‌های زخمی خواندنی‌ترند. اما متن نیاز به جراحی ندارد. متنی را که نیاز به جراحی دارد باید به گور سپرد و کسی را به خرج نینداخت. بلوک‌های متن ــ پاراگراف‌ها و فصل‌ها ــ مثل آجرهای قصر پادشاه، با چشم تیزبین معمار و شاغول طلایی‌اش، رج‌به‌رج بالا می‌روند. در این راه بی‌انتها، در این معماری بزرگ، این نویسنده، این معمار دلبند، چه کتاب‌ها، چه لغت‌نامه‌ها و دانشنامه‌ها، که دور و بر خود جمع نخواهد آورد.
زیر آفتاب خوش صبح، نور بر متن می‌تابد، چنان‌که بر ناخن و تابوتِ شیطان. متن چه نوری جذب خواهد کرد، ناخن چه پژمرده خواهد شد، تابوتِ سیاهِ چوبی چه نوری بازمی‌تاباند.
چند جور متن ملال‌آور:
ــ متنی درباره‌ی یک عکس که یکهو با توضیح یا توصیفی درباره‌ی سوژه‌ی اثر شروع می‌شود: «خیره شده بود به خشتک پاره‌اش و انگار در این دنیا نبود» (حالا خیره شدن سوژه به خشتکش محل شک است)؛ «چای را با صدای بلند هورت می‌کشید و توجه همه را در کافه به خود جلب کرده بود» و…
ــ هر متنی درباره‌ی هر عکسی، مگر متنی شامل نام عکاس، لوکیشن عکاسی، و سال برداشتن عکس.
ــ شعری که به‌همراه تصویر نامرغوب شاعر به‌دست یک گرافیست ناشی و به‌کمک فتوشاپ سرهم‌بندی شده باشد، در فرمت جِی‌پی‌جی.
ــ هر متنی، حتی به‌قلم احمد شاملو یا تی‌. اس. الیوت، اگر «تزئین» شده باشد با عکس کسی روی تخت درمانگاه و سِرم به بازو یا عکس کسی که دارد در کنار پورشه و دوست‌دخترش قیمه‌ی نذری تخس می‌کند.
ــ متنی درباره‌ی فوتبال که نویسنده‌اش طوری درباره‌ی مسی و رونالدو نوشته گویی اولی بورخس است و دومی فرناندو پسو‌آ.
ــ متنی که در آن‌ «بدون شک»، «به‌عقیده‌ی نگارنده»، «صاحب این قلم»، «فوق‌العاده»، «استاد گرانمایه» و… به کار رفته باشد.
ــ متنی که در آن‌ «دخلی ندارد به»، «تِرِکمون»، «سُکیدن» و… به کار رفته باشد.
ــ متنی که در آن «پای کار»، «گعده»، «رصد کردن» و… به کار رفته باشد.
ــ متنی که نویسنده‌اش درباره‌ی واژه‌ی بی‌نمک «هکسره» طوری می‌نویسد گویی تنها مشکل زبان فارسی همین است. و متنی شامل سیاهه‌ی هکسره‌ها در کتاب‌های ناشر معتبر شهر.
ــ متن‌هایی که به‌قصد تمسخر متن‌های به‌اصطلاح شبه‌روشن‌فکری نوشته می‌شوند و ادعا می‌کنند متن‌های شبه‌روشن‌فکری انباشته‌اند از اصطلاح‌هایی که نویسنده هم معنی‌شان را نمی‌داند و آن نویسنده از کسانی، مثلاً آدورنو یا باختین، نام می‌برد که یک خط از آثارشان را هم نخوانده. اما این متن‌های لابد ضدِ شبه‌روشن‌فکری متوجه نیستند که خطر بزرگ‌تری ایجاد کرده‌اند: این اعتقاد که اصلاً نیازی به خواندن آثار باختین، آدورنو یا هر دانشمند علوم انسانی دیگری نیست و هرکس آن‌ها را بخواند و بیاموزد و در نوشته‌اش به کار ببرد دارد مسخره‌بازی درمی‌آورد و خر رنگ می‌کند و می‌خواهد با یک سری زیبارو طرح رختخواب بریزد.
ــ متنی که رسم‌الخط من‌درآوردی دارد و نویسنده‌اش گمان می‌کند هرچه خطش معوج‌تر باشد، نوشته‌اش عمیق‌تر به‌نظر می‌رسد: «راهُ‌رسم زنده‌گی را هم‌آهنگ با فصل تازه‌ی زیست‌ش جا ـ به ـ جا کرد.»
ــ متنی انباشته از فتحه، کسره، ضمه و حتی الف مقصوره: «و حتیٰ این مَسئله را، باید، در جُستاری مُفصل‌تر بَرْرسیدْ.»
ــ متن‌هایی که نویسنده‌شان در استفاده از علائم نشانه‌گذاری امساک نمی‌کنند: «و، این، خود، می‌تواند، براساس آموزه‌های عرفان، وجهی، البته با توجه به وجوهِ پیشینِ آن، مشوقانه داشته باشد.»
می‌نشینم و به داستا‌ن‌نوشتن خودم نگاه می‌کنم. هوا بالای سرِ داستان‌نویسم متراکم شده، چین‌های صورتم عمیق‌تر شده‌اند. تا حالا فقط خودم را در آینه دیده بودم، یا در عکس‌ها، با چهره‌ای پیرتر از سنم. در آینه انگار مشتی پسته‌ی پوک خورده باشم و بعد فهمیده باشم پسته‌ها کرمو هم بوده‌اند. چهره‌ی داستان‌نویسم کرموتر از همیشه است، انگار هیچ‌وقت قرار نیست داستان پیش برود. چهره‌ی مرد داستان‌نویسِ آماتورم را می‌بینم و خوشحالم داستان‌نویس نیستم، آن‌هم داستان‌نویس آماتور. وقتی به داستان‌نویس نگاه می‌کنم ــ داستان‌نویسی که داستانش پیش نمی‌رود ــ احساس جوانی می‌کنم. باید آینه‌ای دست بگیرم و وقتی دارم به داستان‌نویسم نگاه می‌کنم هر از چندی رویم را برگردانم طرف آینه و ببینم این‌بار چه شکلی‌ام، وقتی‌که دیگر داستان‌نویس نیستم. دلم به حال داستان‌نویس می‌سوزد. وقتی داستان می‌نویسد، سرعت پیرشدنش بیشتر می‌شود. رگ پیشانی‌اش بیرون زده، دیوار پشت ‌سرش می‌خواهد ترک بردارد. اما من آسوده لم داده‌ام بر کاناپه‌ی روبه‌روی میز داستان‌نویس. او من را نمی‌بیند، غرقِ اوهام خویش است، دارد داستان می‌نویسد، یا دست‌کم این‌طور فکر می‌کند ــ داستانِ مردِ داستان‌نویسی که دارد صحنه‌ی عشق‌بازی خودش را تماشا می‌کند، و بعد صحنه‌ی قدم‌زدن خودش در باغی سیاه. داستان‌نویسم در داستانش از کارهایی که در زندگی‌اش هرگز نکرده می‌نویسد، گویی می‌خواهد به مراد دلش برسد. اما من کاری را که دوست دارم بیرون از متن مرتکب می‌شوم. دوست دارم به داستان‌نویسی هنگام داستان‌نوشتن نگاه کنم. تازه خیلی هم خوشبختم که آن داستان‌نویس خودمم. من آسوده‌ام، نویسنده بیدار است. تا صبح باید بیدار بماند. کلمه‌ها از لای انگشت‌هایش لیز می‌خورند. دارم می‌بینم که بر زمین ریخته‌اند. داستان‌نویسم تقلا می‌کند، اما من لمیده‌ام.ـ

8 پاسخ

  1. بسیار ارزنده و کارا ، نکات زیادی ازش یاد گرفتم .
    بویژه اونجا که گفت : خوانندگان دو زاری ، به خشتک پاره اش نگاه کرد ، … خخخ🤣😆

  2. چقدر دلنشین می‌نویسند. قشنگ مشخصه که یه تیکه از قلب‌شون رو هم با کلمات‌شون روی صفحه میارن. حتی شاید تمام قلب‌شون رو.
    این اواخر متوجه یه چیزی در خودم شدم که خوندن یا دیدن اثر خوب، حرف خوب یا کار خوبی از آدما، منو به آدما و دنیا امیدوارتر می‌کنه. حتی اگر اون فرد رو مستقیم هم نشناسم، میدونم که یه نفر وجود داره که هنوز پای خوبی و خوب بودن ایستاده. این در زمانه‌ی ما، معجزه نیست؟

    1. آفرین زهرا، چه نگاه قشنگی. یه یادداشت دربارۀ همین موضوع بنویس، البته اگه تا الان ننوشتی.

  3. سلام وعرض ادب ،
    هربار که به سایتتون سرمیزنم با کوله باری از نکات مفید میروم . اول به سمت سایت خودم مقایسه میکنم البته غیاث مع الفارق است . اما چه بهتر که بخواهم الگوبرداری کنم میخواهم الگوی شمارا داشته باشم. از خودم میپرسم مطالبت اینقدر مفید هست ؟

    1. سلام خانم پایا
      ارادتمندم.
      خوشحالم که اینجا هستید.
      همیشه از خوندن کامنت‌های شما خوشحال می‌شم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *