گاهی برایم مینویسی از مسخره شدن میترسی؛ از مسخره شدن خودت و نوشتههایت. میگویی چند باری آنچه نوشتهای توی جمع خواندهای و دستت انداختهاند، و با خودت گفتهای: دیگر قلم غلاف!
من برایت یک آفوریسم نقل میکنم. این جمله را نه یک سخنران انگیزشی که یکی از عمیقترین متفکران و نویسندگان جهان گفته است:
کسی که از مسخره شدن میترسد، نه خوبتر از آنچه هست میشود و نه بدتر؛ او هرگز از استعدادهایش به طور کامل استفاده نمیکند و حتی اگر نبوغ داشته باشد باز محکوم به معمولی بودن است.
-امیل سیوران
چند ماه اول این سایت، هر بار که انگشتهایم را میگذاشتم روی کیبورد وحشت میکردم. چند لحظۀ اول فکر میکردم نکند چیزی بنویسم که دیگران مسخرهام کنند، و بعد چند دقیقه میافتادم به تمسخر خودم و وضعیتی که در آن بودم، و در نهایت کل زندگی و دنیا به نظرم مسخره میرسید؛ دور کامل مسخرگی!
بعداً با نوشتن کمی سر عقل آمدم. اول اینکه فهمیدم دیگران سرگرم کار خودشانند و ننشستهاند تا پای من روی پست موز برود و ریشخندم کند، دیگر اینکه به خودم گفتم عمر آدمیزاد کوتاهتر از آن است که استعدادها و فرصتهای نیمبند خودش را به خاطر ترس-هر ترسی-بگذارد روی طاقچه خاک بخورد.
اصلاً از مسخره بودن چه باک! به کارمان برسیم.
یک پاسخ