برای واژهی آفوریسم (aphorism) تا به حال معادلهایی همچون گزینگویه، کوتهکلام، بیان موجز، سخن حکیمانه و کلمات قصار و … انتخاب شده است.
آفوریسم (aphorisme) از aphorismos لاتین و ریشهای یونانی (horismos) میآید به معنای «محدود کردن افق».
درست مثل زیر آفتاب نگه داشتن عدسی ذرّهبین و متمرکز کردن نور خورشید بر یک نقطهی کوچک و آتش افروختن از آن، آفوریسمها هم میتوانند «بمبهای مکتوب» باشند، در نهایت ایجاز، ضربههای تکاندهندهای به ذهن بزنند، مدتهای مدید آن را به خود مشغول دارند، الهامبخش و راهنمایی سرنوشتساز در سیر زندگی و سفر فکر گردند – یا به تعبیر دوستی منتقد ادبی، مثل مادهای سکرآور، خلسهای ناگهانی و ناپایدار، اما ژرف و بینقص در مخاطب برانگیزند. (+)
آفوریسم گونهی ادبی جذابی است که به گمانم تناسب زیادی هم با دنیای دیجیتال دارد. در روزگاری که شتابزدگی، خواندن کتابها و مقالههای بلندتر را برای عموم افراد دشوار و تحملناپذیر کرده، شاید بتوان با پناه جستن به آفوریسم بسیاری از ایدهها و افکار را در سطح وسیعتری به مخاطبان انتقال داد.
شاید بتوان گفت آفوریسم یعنی یک قطعه فکر.
خواندن این مقاله از اندرو هوی میتواند نگرش عمیقترین دربارهی آفوریسم (گزینگویه) ایجاد کند:
دورههای امروزی تاریخ فلسفه در دانشگاهها، به بررسی متفکران برجسته تمدن غرب، همچون دستهای باشکوه از فیلسوفان، از افلاطون و ارسطو، تا دکارت و کانت و هگل و نیچه اختصاص یافتهاند. این بزرگترین اذهانِ همه دورانها، ایدههای خود را در چارچوب مجلداتی قطور، آکنده از تعاریفِ پیراسته، استدلالهای دقیق و نقدهای پیوسته ارائه کردهاند. آموزگاران فلسفه نیز بر پایۀ این متون، روایتهای اصلیِ این ایدههای فلسفی را به نسلهای جدید جویندگان دانش میآموزند.
ایمانوئل کانت چهرهای است که این سنت فلسفی را بهخوبی نمایندگی میکند. فیلسوف آلمانی در صفحات پایانی نقد عقل محض (۱۷۸۱)، تاریخ فلسفه را از افلاطون تا ارسطو و پس از آن، تا لاک، لایبنیتس و خودش، بهمثابۀ تلاشهایی برای برساختن نظامی [فلسفی] روایت میکند. کانت خودش را چیزی نمیداند، جز یک معمار زبردستِ اندیشهها:
مقصودم از معماری، هنر نظامسازی است. زیرا وحدت نظاممند همان چیزی است که باورهای عمومی را به قامت علم درمیآورد.
معنای این سخن آن است که علم مجموعهای از اندیشههای اتفاقی و باریبههرجهت را در قالبی سازگار و نظاممند بازسازی میکند و صرفاً پس از این بازسازی است که فلسفه میتواند به نظریه یا روشی برای داوری میان دانش و نادانش بدل گردد. از این رو بدون نظام، فلسفۀ واقعی نیز در کار نخواهد بود.
اما آیا ممکن است چیزی بیش از آنچه در فلسفۀ کانت یافتنی است، وجود داشته باشد؟ چه خواهد شد اگر تاریخ فلسفه را نه از چشمانداز نظامهای اندیشه، بلکه با تلقی جایگزینی بنگریم که به پارهها و گزیدههای اندیشه توجه بیشتری نشان میدهد؟
بهعنوان نمونه گفتۀ هراکلیتوس را در نظر آورید که «ذاتْ پنهانشدن را دوست دارد»؛ یا این سخن پاسکال که «سکوتِ جاودانِ این فضاهای نامتناهی مرا به هراس میافکند»؛ یا این گزینگویۀ نیچه که «اگر بنا باشد معبدی بر پا شود، باید معبدی ویران گردد». هراکلیتوس پیش از و در برابر افلاطون و ارسطو، پاسکال پس از و در برابر دکارت و نیچه پس از و در برابر کانت و هگل ایستادهاند. آیا میتوان حرکت تاریخ اندیشه را بر مدار گزینگویهها تحلیل کرد؟
بخش قابل توجهی از تاریخ فلسفه در غرب را میشود بهمثابۀ تلاشهایی برای برپایی نظام روایت کرد. حال آنکه بخش بزرگی از تاریخ گزینگویهها را میتوان چونان هشدار، ایستادگی و روی گرداندن از این کلانسیستمها، از طریق خلق پارههای ادبی، به شمار آورد. فیلسوف خطوط پیوستهای از استدلال را به نقد میکشد یا بنا مینهد؛ اما گزیدهگو خطوط پراکندهای از شهود را به شکل ترکیبی ادبی میسراید. یکی از این دو در زنجیرۀ منطق حرکت میکند و دیگری این زنجیره را پاره میکند و درمیگذرد.
•••
گزینگویهها پیش از تولد فلسفۀ غرب نیز وجود داشتهاند. در یونان باستان، گفتههای کوتاه اناکسیمندر، کسنوفانس، پارمنیدس یا هراکلیتوس نخستین تلاشها برای تفکر نظرورزانه را بنیان نهادند و درعینحال، سنتی را تأسیس کردند که افلاطون و ارسطو مخالف سرسخت آن بودند. گفتههای مبهم آنها از تحلیل گفتار میگریزد و در چارچوبِ نظم سیستماتیک قرار نمیگیرد. با آنکه هیچکس در خردمندانه بودن این گفتهها تردید نداشت، افلاطون و ارسطو با گونهای دودلی به آنها مینگریستند. زیرا چنین به نظر میرسید که این سخنان بی هیچ دقتی بر زبان آمدهاند و گفتههایی پراکنده و مشوش از زبان مردانی بس زیرک و دانا هستند.
به عنوان مثال افلاطون در نقد هراکلیتوس چنین میگوید:
اگر از اینان سؤالی بپرسید، عبارتی رازآلود را از انبان خود بیرون میکشد و به سویتان پرتاب میکند و اگر تلاش کنید او را به ارائۀ توضیحی از آنچه گفته وادارید، عبارت دیگری را دریافت خواهید کرد، پر از پیچوتابِ غریبِ زبان.
افلاطون این راهبرد هراکلیتوسی را مشکلزا میداند، چرا که چنین متفکری پیوسته به خلق گزینگویههای تازه میپردازد تا از داوری و نتیجهگیری بگریزد. در چنین چارچوبی، هراکلیتوس دستِکم به دو شیوۀ بنیادین در برابر افلاطون میایستد: نخست آنکه نظریۀ تغییر دائمیِ او در تقابل با نظریۀ صور افلاطونی است و دوم آنکه اندیشۀ او ظاهراً در به نحوی انفرادی، تکگویانه و ضدانسانگرایانه بر مخاطب اثر میگذارد، حال آنکه افلاطون همواره متفکری اجتماعی، اهل گفتگو و پذیرا به نظر میرسد.
نقد افلاطون بر شیوۀ گزینگویانه و رازآلود سلف خویش، نشانگر مرحلهای مهم در روند تکامل فلسفه باستانی است که در آن، حرفهای الهامآمیز جای خود را به گفتار استدلالی میدهد، تفکر از ابهام به سوی وضوح میرود و در نتیجه، سبک گزینگویانه به سود استدلال منطقی به حاشیه رانده میشود. بهاینترتیب، از دوران سقراط به بعد، فلسفه را نمیتوان بدون برهان و استدلال تصور کرد.
من معتقدم میشود در برابر افلاطون از هراکلیتوس دفاع کرد. زیرا سردرگمی برآمده از گفتههای معماگونه لزوماً به ویرانی تفکر نمیانجامد، بلکه میتواند منجر به پژوهشهایی مولّد بشود. برای نمونه گفتۀ مشهور زیر را در نظر بگیرید:
ذات پنهانشدن را دوست دارد.
(یا)
ذات معمولاً خود را پنهان میکند.
این چند واژه سیلی از تفسیر و پرسش به راه انداختهاند: ذات چیست؟ پنهانشدن چیست؟ دوستداشتن چیست؟ پیر هدو۱، فیلسوف فرانسوی در حجابِ ایزیس۲ از دستکم پنج تفسیر ممکن از این عبارت سخن میگوید: دانستنِ معنای حقیقی هر چیز دشوار است؛ معنا میخواهد پنهان شود؛ ذات منشاء هر چیز است و جستوجوی ردپای آن دشوار است؛ مرگ از پیِ زادن میآید؛ و نمودها فریبندهاند. ذات هراکلیتوس (و بهطور کلی ذات زبان) دوست دارد پنهان شود. بر این پایه میتوان نتیجه گرفت که گزینگویهها پنهانشدن را دوست دارند و تفاسیر روشنساختن را.
الگویی که هراکلیتوس دربارۀ ذات به کار میبرد را میتوان دربارۀ هر نوع گزینگویی گفت. گزینگویهها به دقت و خوانش کاملتر دعوت میکنند و همزمان در برابر هر خوانشی میایستند، و به این ترتیب از هر خوانندهای میخواهند تا دست به تعبیر و تفسیر (هرمنوتیک) بزند. پارهگفتهها نسبت به فلسفۀ استدلالی تناقضآمیز و ابتدایی به نظر میرسند؛ زیرا معماگونه و پیچیدهاند و کاری نمیکنند جز برانگیختن ما به تفکر دربارۀ خواستگاه و ذات اشیا.
هر گزینگویهای مستلزم تفسیر است و در این تفسیر، خواننده به مشارکت در کنش فلسفی فراخوانده میشود. او دعوت میشود که خود نیز فلسفه بورزد. ازاینرو گزینگویهها همزمان پیش از فلسفه حضور دارند، در برابر آن میایستند و پس از فلسفه ادامه مییابند.
دکارت در قرن هفدهم فلسفۀ جدید را با ارائۀ قوانین و جهتگیریهای مورد نیاز برای اندیشیدنِ شفاف آغاز کرد. بااینحال و چند دهه پس از او، پاسکال اصلاحاتی اساسی در پیشنهاد او ایجاد کرد. شاید او «شرط بسته بود» که نظم قاعدهمند، بیش از حد جدی گرفته شده است. پاسکال از هر جهت یکی از نوابغ عصر خود بود. او در سنین جوانی در هندسه و جبر تلاشهای مؤثری کرد و در اواخر دهۀ بیستم زندگی، بعد از یک بیماری سخت، وارد گفتگویی دینی شد که ده سال پایانیِ عمر کوتاهاش را صرف آن کرد تا در تلاشی بیثمر، نوعی «دفاعیۀ دینی» برای توجیه مسیحیت فراهم کند. تلاشهایی که پس از مرگی نابهنگام در ۱۶۷۰ تحت عنوان اندیشهها۳ منتشر شد.
کوشش پاسکال در سراسر زندگیاش به تلاشی بیپایان برای فروکاستن واژهها به گوهر اصلی آنها تبدیل شد، به هدف جستوجوی نیستیِ ناب و فراخواندن خواننده به مرزها. برای او هر چیز متناهی نوعی پارهگفتار به شمار میرود، زیرا چیزها قطعاتی هستند برکنده از نامتناهی. به همین ترتیب، ماهیت تناهی آن گونه است که حتی میزان عظیمی از پارهگفتارها نیز در گردآوردن و بهزبانآوردنِ تمامیتِ نامتناهی ناتوان است؛ چراکه «افزودن یک واحد به نامتناهی، به هیچ روی آن را افزایش نمیدهد؛ درست همان گونه که افزودن یک متر به طولِ بینهایت آن را بیشتر نمیکند». فقدان نظم در پاسکال به رسمیت شناختنِ ناکامی ذهن انسان در فهم امر نامتناهی است. از این رو اندیشهها اثری است که در چارچوبِ بوطیقای پارهگفتار عمل میکند.
پس از مرگ پاسکال در ۱۶۶۲، بیش از ۸۰۰ ورقپاره در سطوح متفاوتی از بینظمی از او بر جای ماند. این پارهگفتارها، تا حدود زیادی، پیامد نفی اصرار دکارت بر نظم و وضوح هستند. مثلاً این سخن که «قلب را دلایلی است که عقل بدان راه ندارد»، یکی از روشنترین نمونهها است. نقد اصلی پاسکال به دکارت این است که او فلسفه را به نظامی «بیش از حد عقلانی» فروکاسته است. از دید پاسکال این گزاره که «میاندیشم، پس هستم»، بر زمینی لرزان بنا شده، زیرا «خودی» که دکارت به عنوان بنیاد هر نوع خردورزی مطرح کرده است، چیزی نیست جز ذاتی کممایه. این گونه است که پاسکال وضعیت انسانی را اینطور میبیند:
چه جانوری، چه آشوبی … کرم خاکی ضعیف، مخزن حقایق، گنداب تردید و خطا، شکوه و تفاله کیهان!
در واقع، مجموعۀ باشکوه و گردآمده در اندیشهها را میتوان بهعنوان نمونهای از ایستادگی تاریخی و درخشان در برابر اعتماد همهجانبه به عقل دکارتی مطالعه کرد.
•••
دیالکتیک فلسفه و گزیدهگویی در آلمان سدۀ نوزدهم به اوج خود رسید. پس از کانت، متفکرانی همچون فردریش شلگل، آرتور شوپنهاور، سورن کیرکگور و نیچه از قالب کوتاهنویسی بهره گرفتند تا با پرسشِ «چگونه فلسفه ورزیدن» دست و پنجه نرم کنند، بدون آنکه بر نظامهای فلسفی تکیه کنند. رمانتیکها عاشق ویرانهها، آثار ناتمام و سایهها بودند؛ مانند نقاشیهای کاسپر دیوید فردریش، سمفونی ناتمام شوبرت یا توجه وسواسگونه به عصر کلاسیک. این آیین گزیدهگویی در حقیقت واکنشی به خواست بیپایان کانتی برای نظامسازی بود. رمانتیکها در تقابل با شیوههای متداول برای بازنمود دانش استعلایی، بر این نکته تأکید داشتند که تنها راه برای چنین بازنمودی، حرکت در مسیر امر جزئی است. بنابراین نسبت میان تفکر گزینگویانه و سیستماتیک، از دید آنها همان نسبت میان امر خُرد (جزئی) و کلان (کلی) است.
مجله آلمانی داس آتینیوم۴ در مجموعهای از مقالات، نقدها، گفتگوها و مانیفستهای گیجکننده، در فاصلۀ سالهای ۱۷۹۸ تا ۱۸۰۰، رمانتیسیسم را بهمنزلۀ واکنش زیباشناختیِ یکپارچه و جایگزینی فلسفی برای ایدئالیسم بنا نهاد. پارهگفتارهای این مجله از یک سو «هر فرد را بهمثابۀ یک نظام، یا حداقل در حد یک روح یا بذر» قلمداد کردند و از سوی دیگر، «هر گفتگو» را «زنجیره یا حلقهای از پارهگفتهها» دانستند که «داشتن یک نظام و نداشتن آن» را «به یکسان برای روح مرگبار» میسازد و آمیختن این دو را پیشنهاد میکند.
نیچه به عنوان یکی از آخرین متفکران این شیوۀ تفکرِ رمانتیک در غروب بتها مینویسد:
من به همۀ سیستمسازان بدگمانم و از ایشان رویگردان. خواست سیستمسازی خلاف درستکرداریست … گزینگویی، نغزگویی، که من نخستین استاد آن در میان آلمانیانام، همان فرمهاي «جاودانگی»اند؛ بلندپروازي من آن است که در ده جمله چیزی را بگویم که کسی دیگر در یک کتاب میگوید؛ که کسی در یک کتاب هم نمیگوید.۵
دوران آغازینِ زندگی فکری نیچه در مقامِ متخصصِ متون کلاسیک، به گردآوردن پارهگفتارهای متفکران نخستین یونان گذشت و بر اساس همین دانش قابل توجه بود که در ۱۸۶۹، زمانی که ۲۴ سال سن داشت، به مرتبۀ استادی در فیلولوژی یونانی در دانشگاه بازل دست یافت.
زمانی که نیچه در اواخر ۱۸۷۰ شغل دانشگاهی خود را در پژوهشهای کلاسیک ترک کرد، متنشناسی گزینگویهها در نگاه او به فلسفۀ گزینگویه بدل شد. بهاینترتیب، او به جای مطالعۀ گزینگویهها، خلق آنها را به قلم خود در پیش گرفت. نیچه در بارورترین بخش از حیات خود، میان دو اثر انسانی، زیاده انسانی (۱۸۷۸) و آنک انسان (۱۸۸۸)، هزاران هزار پارهگفتار و گزینگویۀ نغز تصنیف کرد و این سبک گزینگویانه رفتهرفته به شیوۀ مطلوب نیچه بدل شد. چنانکه پیامبر چنین گفت زرتشت با زبانی سخن میگوید که یادآور سبک معماگونه و دیونیسوسی در ادب حکیمانۀ یونان است.
در واقع فرم ادبی مبتنی بر گزینگویی شیوهای بود که نیچه در آن به خوانندگان خود میآموخت که نظریه یا چشمانداز خاص نیچهای را بیچونوچرا نپذیرند، بلکه فلسفۀ زندگیِ اختصاصی خود را بیافرینند. او در این رابطه مینویسد: «در کتابهای گزینگویانه، مانند نوشتههای من، شمار زیادی عبارات فراموششده و زنجیرههای فکری در میان گزینگویههای کوتاه پنهان است». معنای این سخن آن است که نیچه بنا ندارد لقمه را جویده و در دهان خواننده بگذارد. روش او چیزی از گونۀ گفتار هراکلیتوسی است؛ سخنانی جهنده و سخت و کوتاه، پندهایی پیشگویانه و تیرهایی که به قلب خوانندگان مینشیند تا عادات فکری آنها را بر هم بریزد و از میان بردارد. خوانندگان در برابر متون او باید کار بیشتری انجام دهند و آنچه را «میان و پس پشت» واژگان تیز و برّان او پنهان است، جستوجو کنند. نیچه در یکی از همین بینشهای شکافنده در غروب بتها مینویسد:
دربارۀ چیزی واژۀ کافی داریم که آن را دیگر از سر گذرانده باشیم. گفتاری نیست که ذرهای خوارشماری در آن نباشد … گوینده همین که زبان باز کرد خود را عامّی کرده است.
نیچه میخواهد ما را به تفکر دربارۀ پیوند سست میان افکار درونی، سخن و نوشتار برانگیزد. تولید اندیشه، یا همان حرکت از ایدههای ذهنی به سوی ایدههای بیانشده در نوشتار، هرگز بیخلل صورت نمیگیرد و همیشه نوعی مسئلۀ وفاداری در انتقال از ایده ذهنی به متن در کار است. از این رو است که درونیترین اندیشههای ما به چنگ زبان نمیآیند و گزینگویه حقیقی در واقع ورای واژگان است. به بیان ظریف شلگل:
پارهگفتار باید همچون یک اثر هنری به طور کامل از جهان پیرامون خود ایزوله و همچون خارپشت خودبسنده باشد.
این مقایسه میان خارپشت و گزینگویه به هیچ روی امری تصادفی نیست، چراکه نمونههای دیگری از ارجاع به این جانور، از جمله در پارهگفتار آرخیلوخوس۶، یافتنی است. همان تمثیلی که آیزایا برلین بعدتر آن را این گونه به ما شناساند:
روباه چیزهای بسیاری میداند، حال آنکه خارپشت تنها یک چیز میداند.
گرچه گزینگویه در تعریف خود نوعی بیان موجز است، تقریباً همیشه در روندی مداوم از تکرارهای بیشمار، تکثیر میشود. گزینگویه همچون خارپشت، بنا به ماهیت خود، جانوری منزوی است، اما میلِ او به از ریشه درآوردن هر نوع درازگویی است، میلی نهچندان پنهان برای نابودی همسایه، به نحوی که قدرتِ انحصاریاش به بالاترین حد برسد.
•••
البته گزینگویهها نوعی ذهنیت گلهوار را نیز در خود دارند. از حکمتهای ادبی سومر و مصر تاکنون، گزینگویهها نیروی خود را مدیون گلچینهایی بودند که مردم جامعه گرد آورده بودند. هر گزینگویه ممکن است به بهترین شکل، آنگونه که شلگل مدعی است، «کمالی در خود باشد»، اما همچنین به نقطهای در شبکهای تبدیل میشود که اغلب فراسوی مرزهای ملی میرود، و در عینحال میتواند شهرت و اعتبار خود را هم دائماً گسترش دهد. اینگونه است که بهترین گزینگویههای مدرن هرگز بهمنزلۀ جملهای تکین نوشته نشدهاند، بلکه نویسندگانِ این سبک، از فرانسوا دو لا روشفوکو۷ و گوته تا جرج کریستوف لیختنبرگ، پاسکال و نیچه، دفترچههای بسیاری داشتهاند، پر از گزینگویههایی که اغلب در به پایان رساندن آن به دردسر افتادند.
لذا با آنکه گزینگویه ممکن است نوعی جوجهتیغی هژمونیک تلقی شود، مجموعهای از گزینگویهها بیشتر به شمار زیادی از روباههای کوچک و زیرک شبیهاند.
از لحاظ ریشهشناختی، گزینگویه (aphorism) ترکیبی است از پیشوند یونانی apo به معنای «از، دور از» و horizein به معنای «بستن و محدود کردن». اصطلاح افق (horizon) که با این واژۀ یونانی همریشه است، در لغتنامۀ وبستر چنین توصیف شده است:
الف. پیوند ظاهریِ زمین و آسمان
ب. دایره بزرگی بر کره آسمانی که از تقاطع کره آسمانی و صفحهای مماس با سطح زمین، از چشمانداز ناظر، شکل میگیرد.
رسیدن به افق همیشه ناممکن است؛ چراکه افق همواره بهشکلی محتوم و ذاتی عقب مینشیند. افق بهمثابۀ موضع استعلایی، همچون خطی است بدون آغاز و انجام که مرز میان دیدنی و نادیدنی را تعیین میکند.
گزینگویهها نحوۀ بیان خاصی دارند، محدودهها را معین میسازند و معنای خود را بنا مینهند. هر تعریف مطلوب از محدوده و بیرون و درونْ خودآگاه است؛ همچنانکه تعریف یک چیزْ در نهایت محدود ساختن آن است. انحنای زمین، مانند فرمِ اندیشه، بهمعنای این است که همواره محدودهای پیش روی ما حضور دارد. گزینگویه در این بستر معنایی، از تناهی ما نشان دارد که پیوسته در برابر افقی گریزان ایستادهایم. بر این اساس، اندیشه در فراروی از افق زمان ناتوان است.
ما در دورههای پرآشوب و دشوار ممکن است توان تمرکز بر متنهای پرحجم و سنگین را نداشته باشیم. متونی همچون این یا آن۸، اثر درخشان کیرکگور، این فیلسوف پارهگفتارها، که در دو مجلد قطور و ۱۲۰۰ صفحهای در دانشگاه پرینستون ترجمه شده است. پدیدارشناسی روح هگل که ۶۰۰ صفحه است، جمهوری افلاطون نیز ۵۰۰ و نقدهای سهگانه کانت در مجموع ۲۴۰۰ صفحه است. میشل فوکو نیز کتابهای حجیمی را به نگارش درآورده که زایش کلینیک، تنبیه و مجازات، نظم اشیا و دیرینهشناسی دانش از آن جملهاند. او در سالهای پایانی عمر خود به ژانر کوتاهتری روی آورد که در عصر باستان هاپونماتا۹ خوانده میشد. نمونههایی از این شیوه را در گفتار رواقیان، اپیکوریان و عیسی (ع) میتوان یافت. او در «خود نویسی»۱۰ دربارۀ سبک «واگویه» مینویسد:
در این دوران، فرهنگی در کار بوده که میتوان با نام «نوشتار شخصی» از آن یاد کرد: یادداشتبرداری از خواندهها، گفتگوها و تأملاتی که شخص شنیده، داشته یا به کار گرفته است؛ یادداشتنویسی دربارۀ این یا آن موضوع مهم (آنچه در یونان واگویه خوانده میشد) که با گذر زمان بارها خوانده میشود تا محتوای آن دوباره در دسترس قرار گیرد…
بر این اساس، پروای خود داشتن، به معنای تفکر دربارۀ گزینگویهها و اندیشیدنی گزینگویانه است.
نیچه در «حکمت شادان» نوشته است:
ما از آنها نیستیم که تنها از میان کتابها و در پی برانگیخته شدن با آنها میاندیشند. عادت ما این است که خارج از خانه بیندیشیم؛ در راه رفتن، بالا پریدن، صعودکردن، رقصیدن. و ترجیحاً در کوههایی تنها یا در نزدیکی دریا؛ جایی که حتی مسیرها نیز اندیشهبرانگیزند.
در عصر همهگیری کووید-۱۹ و گرفتاری انسانی، بسیاری از ما در خانه حبس شدهایم. آیا گزینگویهای خوشساخت، ملایم و لطیف دقیقاً همان چیزی نیست که راه میرود، میجهد، صعود میکند و میرقصد؟ شاید با خواندن گزینگویههای بیشتر، و سرودن گزینگویههای خودمان، بتوانیم هنر زیستن در این عصر تاریک را تقویت کنیم. اما از همه اینها گذشته، واقعا چه کسی در گردش بیرونِ خانه هگل میخواند؟!
پینوشتها:
• این مطلب را اندرو هوی نوشته است و در تاریخ ۱ ژوئن ۲۰۲۰ با عنوان «In praise of aphorisms» در وبسایت ایان منتشر شده است. وبسایت ترجمان آن را در تاریخ ۱۷ تیر ۱۳۹۹ با عنوان «در ستایش گزینگویهها» و ترجمۀ علی حاتمیان منتشر کرده است.
•• اندرو هوی (Andrew Hui) استادیار ادبیات در کالج ییل در سنگاپور است؛ هوی نویسنده آثاری همچون بوطیقای ویرانهها در ادبیات رنسانس (The Poetics of Ruins in Renaissance Literature) و نظریهای دربارۀ گزینگویه (A Theory of the Aphorism) است.
[۱] Pierre Hadot
[۲] Veil of Isis (2004)
[۳] Pensées
[۴] Das Athenaeum
[۵] در بخشهای مرتبط با کتاب «غروب بتها» ترجمه داریوش آشوری بازگو شده است [مترجم].
[۶] شاعر یونانی
[۷] de La Rochefoucauld
[۸] Either/Or
[۹] Hupomnemata: میتوان آن را به یادداشت یا واگویه بازگرداند [مترجم].
[۱۰] Self-Writing
اگر به آفوریسمخوانی و آفوریسمنویسی علاقه دارید، سری به صفحات زیر بزنید:
قدرت گزینگویه؛ از کنفسیوس تا توییتر
جملات کوتاه و کلمات قصار |یک گلچین از گزینگویهها
جملات کوتاهی دربارۀ جملات کوتاه
نگاهی تازه به نوشتن و نویسندگی | گزینگویههای دکتر محمد فقیری
توصیههای خود را بنویسید | انواع پندنویسی+نمونهها
ذهن زمستانی رامین جهانبگلو | تاملاتی دربارۀ زندگی در جهانی ناپایدار
قلمانداز دائمی دربارۀ یک جمله: آنچه مرا نکشد قویترم میکند
یک تمرین ساده برای نوشتن جملات قصار زیبا
پرمصرفترین جمله قصاری که خواندهام
از دفترچه یادداشت یک شیفتۀ نویسندگی
حرفای گنده گنده | اگر خواندن و نوشتن نتوانسته تو را نجات بدهد…
3 پاسخ