چه ایده‌ای ارزش نوشتن دارد؟

چه ایده‌ای ارزش نوشتن دارد؟

روی کاناپۀ وسط هال دراز کشیده‌ام. چشم‌هایم را بسته‌ام تا وسوسۀ خواندن را از خودم دور کنم. باید چیزی بنویسم. دنبال ایدۀ تازه‌ای می‌گردم. فرآیند انتخاب کلافه‌ام کرده: ایده‌ها بسیارند و نمی‌دانم‌ کدامیک ارزش نوشتن دارند.

چشمم را باز می‌کنم، گربه را می‌بینم که مثل بقچۀ نان مادربزرگم، روی میز تلویزیون جا خوش کرده. باز چشمم را می‌بندم. جستجو می‌کنم. توی ذهنم مثل سالن فشن است، ایده‌ها می‌آیند، چند قدم آهسته راه می‌روند، لبخندی می‌زنند و می‌روند.نه، نه، نه، هیچ‌کدام از چیزهایی که در سرم می‌گذرد چندان متمایز و خاص نیستند که یکی را انتخاب کنم. من این ایده‌های لاغرو و توخالی را نمی‌پسندم!

باز چشمم را باز می‌کنم. دستم را می‌برم سراغ کتاب روی میز. تکه‌ای از خطابۀ نوبل جورج سفریس به چشمم می‌خورد:

«من اعتقاد دارم دنیای معاصر که همواره در شکنجۀ ترس و تشویش زندگی می‌کند براستی به شعر نیاز دارد. شعر ریشه در تنفس آدمی دارد و چه بر سر ما می‌آید اگر راه تنفس بر ما ببندند؟ شعر هنر اعتماد است-وخدا می‌داند که بیشتر مفاسد و شرارت‌های ما دقیقاً معلول فقدان اعتماد در میان ماست.» (+)

آیا همین یک تکه می‌تواند کمکم کند؟

من باید به ایده‌هایم اعتماد کنم. حتی ایده‌هایی که ظاهراً مشکوکند یا چندان چنگی به دل نمی‌زنند. من نمی‌توانم با بی‌اعتمادی به ایده‌ها، انتخاب را برای خودم سخت کنم.

اصلاً مگر انتخاب کار سختی است؟

بله، روانشناسی به نام بری شوارتز، طی چند سال اخیر تلاش کرده تا بگوید، انتخاب از میان گزینه‌های متعدد ذهن را خسته و مستأصل می‌کند.

مثلاً اگر هر روز به این فکر می‌کنی که باید چه لباس‌هایی بپوشی؛ یا هر بار که سوار تاکسی می‌شوی و به این فکر می‌کنی که کمربندت را ببندی یا نه؟ ذهنت به فشار می‌افتد؛ دائم سبک و سنگین می‌کند تا بهترین گزینه را انتخاب کند؛ و همین توان ذهنت را تحلیل می‌برد.

چاره:

دربارۀ خیلی چیزها تصمیمت را بگیر؛ صدور یک حکم قطعی برای همیشه.

مثلاً:

از یک پیراهن، چند دست بخر، که هر روز به فکر انتخاب رنگ مناسب نباشی. (ماجرای تی‌شرت زاکربرگ) یا قانون بگذار که هر بار سوار تاکسی شدی، بدون توجه به کوتاهی و بلندی مسیر کمربندت را ببندی.

اگر هر روز بخواهی برای هر چیزی درگیر فرایند انتخاب بشوی، فشار ذهنی تو را از پا می‌اندازد.

باری، در نوشتن نیز، درد ما نداشتن ایده نیست، مسئله، تنش انتخاب از میان انبوه ایده‌هاست. چه باید کرد؟

اولین ایده‌ای را که به ذهنت می‌رسد بنویس. اگر به درد نمی‌خورد، بعدی. نمی‌توانی کل انرژی‌ات را برای انتخاب بهترین ایده هرز بدهی. آن‌وقت رمقی برای نوشتن، که توان ذهنی بالایی می‌طلبد نخواهی داشت.

چند سال پیش، در یک آزمایش، اول گروهی را در معرض انتخاب یک نوع مربا از بین 6 نوع مربا گذاشته بودند؛ و سپس در آزمایش دیگری افراد را در معرض انتخاب مربا از میان 24 نوع مربا قرار داده بودند.

نتیجه: بیشتر افراد گروه دوم، به دلیل گزینه‌های بیشتر و متنوع‌تر، کلاً قید خرید مربا را زده بودند. فلج انتخاب.

تقلای بیش از حد برای انتخاب ایده‌ای که ارزش نوشتن دارد؛ احتمالاً به ننوشتن منجر می‌شود.

 

 فکر می‌کنم بعد از مطالعۀ این نوشته، مطلب زیر هم برای شما سودمند باشد:

از تلخی نوشتن تا شیرینی آفریدن

دورۀ آنلاین نویسندگی خلاق | وبینارهای نوروزی در مدرسه نویسندگی

شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین

10 پاسخ

  1. درود شاهینِ جان!
    من گاهی برای نوشتن یک مطلب توی وبلاگ از بین 5 یا 6 ایده دو یا سه مطلب آماده می کنم و این حدود دو سه ساعت از وقتم رو می گیره. بعدش انتخاب از بین این دو سه تا، شاید یک ساعت و نیم دیگه ازم انرژی و وقت می گیره تا بالاخره قانع بشم که یکی بهتره و منتشرش کنم.
    آیا این یک مسئلۀ طبیعیه یا نه؟ و چه باید کرد؟ شما راهنمایی کنید!

    1. همین درسته سعید جان
      من هم گاهی ده تا گزینه رو سبک و سنگین میکنم تا به نتیجه برسم.

  2. واقعا نوشتن خیلی سخته
    چیزهایی که تو سایتتون می نویسید فوق العاده ان!
    موفق باشید

  3. آخ آخ چقدر خوب نوشتید آقای کلانتری.
    چند وقت هجوم ایده ها امونم رو بریده، انگار سدی که مانع این طغیان بشه خراب شده.
    مشغول نوشتن شعر و داستان یکهو با خودم میگم نه این یکی درست و حسابی تره.
    اینقدر انفجار ایده این روز ها برایم زیاد شده که از دست دادن اون ها رو مایه تاسف میدونم و آرزو می کنم کاش زمان بایست.
    پ. ن: راستی عیدتان شاد و سلامت

    1. سلام محمد عزیز
      عید تو هم مبارک
      سال شاد و پربرکتی رو برات آرزو می‌کنم.

  4. “… شعر ریشه در تنفس آدمی دارد…” راستی که دنیا بدون عشقبازی های حافظ و رقص عارفانه ی مولانا و حماسه سرائی های فردوسی، قابل تصور نیست. نفس در سینه تنگ می گردد اگر روزی نتوان در گلستان سعدی قدم گذارد و زمین و زمان بهم میریزد اگر خمسه ی نظامی را از عالم هستی گرفت. و چه صفائی دارد نفس کشیدن در باغ هفت اورنگ جامی.
    اما برسیم به واژه ی انتخاب در زندگی که به نظر می رسد چندان در انتخاب آن دخالتی نداشتیم. به عبارتی مجبوریم که همیشه انتخاب کنیم که در حد معقول چیز بدی نیست ولی وای به روزی که هدف اصلی مان را فراموش کنیم یعنی کثرت به جای وحدت حاکم بر زندگی مان شود و بیفتیم در دام انتخاب. همیشه در تردید به سر می بریم و دچار آشفتگی می شویم. در این دنیا انتخابی در کار نیست وقتی باید اول و آخر هر کاری خدا باشد. به قول سیمین بهبهانی: ز انتخاب فرو مانده ام که عشق و عفاف – دو کفه ایست که با هم برابر آویزد.

  5. با سلام خدمت استاد . جدیدا به عبارت ” توده انبوه کلمات ” فکر می کنم و گاهی از یک کلمه شروع می کنم . رج به رج می نویسم حتی اگر کلمات در نگاه اول بی ربط به نظر بیایند . بعد از مدتی نوشتم نظم در بی نظمی خود را نشان می دهد . یکی از کلمات رهبر می شوند و بقیه را دنبال خود می کشد . و بعد نظم پیدا می شود . منظم و مرتب می شود .

  6. درود.

    مشکل خوبی رو عنوان کردید. خوب به این معنا که مبتلابه بسیاری از ماست و جالب اینجاست که در اکثر مواقع کاری برای حل آن انجام نمیدهیم.

    صدور یک حکم قطعی هنگامیست که ما دارای یک اصول قطعی باشیم. بسیاری از انتخاب های ما از روی هوس و احساسات هستند که خاصیت اینها زودگذر بودن و تغییرات عدیده است و ایضا پشیمانی ها.
    اگر انتخاب های ما بر اساس اصول و ملاک های عقلانی (عقلانی به این معنا که ازروی فکر قبلی و با توجه به امکانات، نیازها و اهداف تعیین شده باشند) باشند انتخاب های ما نیز به تبع آن عقلانی خواهند بود که پشیمانی و اتلاف انرژی کمتری در پی خواهند داشت.

    مشکل اینجاست که بسیاری از ملاک های ما بایستی در طول زمان و با تجربه های زیاد به دست آیند و یا اصلاح شوند. مثل خرید لباس و یا ازدواج که در ابتدا خواسته های مشخصی داریم اما ممکن است با دیدن مدل ها و کیس های مختلف نظرمان در مورد برخی ملاک ها عوض شود.

    خلاصه اینکه اگر اصول مشخصی داشته باشیم آنگاه میتوانیم تصمیمات بهتر و ماندگارتری بگیریم که در نهایت حد اقل پشیمان نمیشویم. و اصول ثابت و ماندگار هم با تفکر حاصل میشود که معنای آن این است که متفکرین و عقلا ثبات بیشتر و سرعت بیشتری در انتخاب ها و تصمیمات دارند و با هر مد و موجی رنگ عوض نمی کنند.

    آفتابتان تابان.

    بدرود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *