چند یادداشت از آزاد عندلیبی

همیشه از یادداشت‌های آزاد عندلیبی نکات ظریف و ارزشمندی می‌آموزم. از آقای عندلیبی خواستم تا برخی از یادداشت‌هایشان را اینجا بازنشر کنم:

متن‌های پر از ویرگول معمولاً نتیجهٔ ضعف مؤلف‌مترجم در فارسی‌نویسی شسته‌روفته است. به متن ویرگول‌زده باید مشکوک بود دست‌کم تا وقتی که صحت و دقتش مسجل نیست. متن ترتمیز معمولاً ویرگول لازم ندارد. هرچقدر بیشتر بشود ارکان نحوی جمله و ریتمِ کلام را معیار گرفت خلاصی از شر ویرگول‌ راحت‌تر می‌شود. ریتم بخودی‌خود جای درنگ و شتاب را مشخص می‌کند. ویرگول‌گذاری گاهی هم نتیجهٔ ترسِ نویسنده از بدفهمی خواننده است. ویرگول برخلاف زبان‌های انگلیسی و اسپانیایی جزو نحو زبان فارسی نیست و در اکثر موارد می‌توان از نوشتنش صرف‌نظر کرد. خصلت ترکیبی و پیوندی زبان فارسی دست نویسنده را برای ساختن جملهٔ بی‌ویرگول باز می‌گذارد و پرداختنِ جملات ”پروستی“ چندان نیاز به ویرگول‌کاری ندارد. تمرین و تراشکاری و شمّ زبانی لازم دارد. بیهقی نمونهٔ نبوغ‌آسای این تجربه است پیش از آنکه ویرگول پا به جهان نوشتار بگذارد و ”Punctuation“ جایگاهش را تثبیت کند. امیدوارم روزی بتوانم این ویژگی را در ترجمهٔ آن رمانِ تک‌جمله‌ایِ نفس‌گیر محک بزنم. برای اینکه به ”ویرگول‌هراسی“ یا ”ویرگولوفوبیا“ متهم نشوم این را هم بگویم که لزوماً همهٔ متن‌های ویرگول‌دار نتیجهٔ ضعف نویسنده نیست. ویرگول اگر به‌موقع و سر جای خودش بنشیند کارراه‌انداز است و وقفه‌ای جدّی در روند خواندن متن نمی‌اندازد. ترجمهٔ صحیح و دقیق بخشی از متون کلاسیک فلسفه و ادبیات را وام‌دار همین نشانهٔ فروتنِ کوچک‌ایم. ویرگول بی ویرگول، مگر آنجا که باید!
نویسندهٔ امروز اگر نتواند درست تایپ کند، چیز مهمی کم دارد ــــ نمونه‌خوانی و نسخه‌پردازی و ویرایشِ صوری دانستن پیشکش. چاپ کتاب نویسنده‌ای که با اصول و بدیهیات حروفچینی آشنایی به هم نرسانده باشد، در بهترین حالت چند ماه بیشتر طول می‌کشد. ویراستارش جان‌به‌لب می‌شود تا فقط از پس لایهٔ صوری زبان متنش بربیاید. نویسنده‌ای که با نشانه‌گذاریِ صحیح سجاوندی ـــ از نقطه‌ویرگول و گیومه بگیر تا نیم‌فاصله و ساختارِ فی‌نفسه و پیوندیِ حروف و غیره ـــ آشنا نباشد، لحن را هم نمی‌تواند دربیاورد. در عمدهٔ موارد، نویسنده‌ای که اقلاً تا حدّی سخت‌گیری و وسواس نوشتاری ندارد به ظرایف زبانی هم آگاه نیست. نویسنده‌ای که از وب و شبکه‌های اجتماعی استفاده می‌کند اما تا مدت‌ها راست‌چین چپ‌چین کردن و پاراگراف‌بندی و تنظیم فاصلهٔ سطرها و غیره را بلد نیست، شلخته است. توان تطابق با جهانِ امروز و مخاطب جدیِ ریزبین و خرده‌گیر را ندارد. سردبیری که اینها یا بخشی از اینها را بلد نیست نیز بهتر است برود یک دوره نمونه‌خوانی و حروفچینی یاد بگیرد و بعد بیاید سروقت ویرایش و عیارسنجی متن‌ها.
ــ خاطرهٔ نزدیک: م. فرزانه که بیش از نود سال از عمرش می‌گذرد ایمیلش را طوری شسته‌روفته تایپ کرده است که چند بار باز کرده‌ام خوانده‌امش.
ــ خاطرهٔ کمی دورتر: نجف دریابندری از روزی که نخستین تق‌تقِ کیبورد را تجربه کرده بود، دیگر هیچ‌گاه روی کاغذ ترجمه ننوشت. ترتمیز و مرتب تایپ می‌کرد.
ــ در فیس‌بوک: سردبیر سابقِ مجلهٔ سابق هنوز یک متن صحیح و تمیز ننوشته است که چشم‌آزار نباشد. با گزینهٔ «ادیت» هم بیگانه است و ضروری‌اش نمی‌داند. مخاطب باید با مقادیری حدس‌آزاری نوشته‌هایش را بخواند.
ــ استنتاج لحظه‌ای: بخش چشمگیری از فرزندان جهان گوتنبرگ در گذار به جهان مک‌لوهان لنگ مانده‌اند. لازم است کسانی آستین بالا بزنند فوت‌وفنِ سادهٔ زیستن در این جهان را با ایشان در میان بگذارند. املا و نوشتن را از ایشان آموختیم، حالا وقت جبران است. حرص خوردن کافی نیست!
معرفی می‌کنم… یکی از قربانیان نثر ژورنالیستی دو سه دههٔ اخیر: ”که“. سه واج که آخری‌ش تلفظ هم نمی‌شود. یک لحظهٔ صوتی: کـِـ. یک فروکشِ آنیِ ریتم و پرتابِ دوباره به پیش. یک اتصال کوتاه در زنجیرهٔ پُرسرصدای جمله. و به همین اندازه مظلوم. تنهاتنها یا در ترکیب با لغاتِ دیگر دست‌کم چهارده‌پانزده معنا دارد. بله، دست‌کم! در معادل‌سازی و در لحن‌سازی برای داستان و روایت کارراه‌انداز است. چفت‌وبستِ جمله را معمولاً محکم می‌کند. گاه در ایجاز جمله مؤثر است. وقتی متن زمزمه شود یا بلندبلند خوانده شود نقشِ کلیدی‌اش را توازن و تعادلِ خودِ جمله نشان می‌دهد. طنینش در ذهن شدیدتر است از طنینش در بیان و شاید یک دلیلش همین است که مترجم‌مؤلفِ هم‌روزگارِ ما معمولاً از قلمی‌کردنش اکراه دارد. ناآشنایی با سابقهٔ نثر کلاسیک و معاصر فارسی هم در این ”که‌گریزی“ مفرط بی‌تأثیر نیست. مُشت‌مُشت معادل‌های لغوی و ساخت‌های نحویِ قلم‌انداز از قِبل حذف یا زوال این آچارفرانسهٔ به‌تمام‌معنا در متن‌ها برآمده و چشم را می‌زند. من ترجیح می‌دهم که رسانه پایش را از روی گلوی نثر نویسندگان بردارد. برنداشت، قلمش می‌کنم! هر کجا مختصات نثرِ بی‌بی‌سی‌زده می‌بینم بوی زوال و گسستگی از جریان تپندهٔ نثر مدرن فارسی را می‌شنوم. زیرنویس‌های سیماصدا و بی‌بی‌سی و شرکا وهنِ زبان و نثر فارسی‌ست. این نثر باسمه‌ای دست‌کم دو دهه است که متاستاز کرده و به متن‌های غیرخبریِ فارسی نیز سرایت کرده است. گرفتنِ بینی همیشه تنها راه نیست که. گاهی باید درسته کیسه کرد برد گذاشت سر کوچه. پای از زانو به پایین سیاه‌شده را محضِ یک انگشتِ سالم حفظ نمی‌کنند. می‌برند می‌اندازند دور.
پیشنهادِ آنی‌ای که معمولاً به نویسنده‌مترجم می‌دهم: هروقت که در ”نوشتنِ که“ مردد شدید جمله را بلندبلند بخوانید ببینید که ریتمش در بیان بهتر است یا در ذهن. وُ بعد تصمیم بگیرید. که نثرِ ما ”بی‌که“ مباد!
کمتر واژه‌ای در زبانِ فارسی هست که به‌اندازهٔ ”آتش“ در ترکیب با وندها و اسم‌ها و صفت‌ها واژه و ترکیب ساخته باشد. زادگانِ این سرزمین با آتش ماجراها داشته‌اند:
آتشِ آسمان، آتش‌افرازه، آتش‌فروزی، آتش افروختن، آتش‌زنه، آتش‌افروزنه، آتش‌افروزه، آتش‌افروزینه، آتش‌انداز، آتش‌انگیز، آتش‌باد، آتش‌بار، آتش‌باره، آتش‌به‌جان، آتش‌برزین، آتش‌برگ، آتش‌بند، آتشِ بی‌دود، آتش‌بید، آتش‌پا، آتش‌دست، آتشِ پارسی، آتش‌پاره، آتش‌پرست، آتش‌پیکر، آتش‌تاب، آتش‌تاو، آتش‌چرخان، آتش‌گردان، آتش‌خان، آتش‌خانه، آتش‌خو، آتش‌خوار، آتش‌خواره، آتش‌خواه، آتش‌خواهی، آتش دادن، آتش‌دستی، آتشِ دهقان، آتش‌رنگ، آتش‌رنگ، آتش‌زا، آتش‌زاد، آتش‌زبان، آتش‌زنه، آتش‌سرخ‌کُن، آتش‌سری، آتش سگ، آتش‌سِیر، آتش‌سوز، آتش‌شناس، آتش‌شناسی، آتش‌برگ، آتش‌طبع، آتشِ طور، آتش‌عنان، آتش‌فام، آتش‌فرازه، آتش‌فروز، آتش‌فروزنه، آتش‌فشان، آتش‌فشانی، آتش‌کار، آتش‌کاو، آتش کردن، آتش‌کش، آتش کشیدن، آتش‌گر، آتش‌گون، آتش‌گیر، آتش‌گیرانه، آتش‌گیره، آتش‌مزاج، آتشِ زرتشت، آتشِ موسی، آتش‌ناک، آتش‌نشان، آتش نشاندن، آتش‌نشانی، آتش‌نعل، آتش‌نفس، آتشِ نمرود، آتش‌نهاد، آتش هماردبیره، آتش‌وار، آتش‌بازی، آتش‌بان، آتشت، آتشک، آتشکده، آتشکی، آتشگاه، آتشگه، آتشه، آتشی، آتشیزه، آتشین، هفت‌آتش، آتش‌پیشه، پیشه‌آتش، خط آتش‌خوان، آتش‌زبان، آتش شدن، دو آتش، دوآتشه، سپرآتش، سنگِ آتش، آتش‌پر، فسرده‌آتش، گل‌آتشی، میرآتش و…
اضافه می‌کنم: آتش‌خون، آتش‌وَش، آتش‌چشم، آتش‌بو، آتش‌برق.

 

9 پاسخ

  1. سلام و عرض ادب
    جناب کلانتری، در مورد ویرگول بنظرتون یعنی کتابی مثل “یک عاشقانه آرام” از نادر ابراهیمی که زیاد از ویرگول داخلش استفاده شده هم از ضعف نویسندش بوده؟!!!

    1. سلام وحید عزیزم
      اینجوری به موضوع نگاه نکن.
      این نگاه خیلی سطحیه که بیایم اسم یه کتاب و بپرسیم آیا به دلیل استفاده از ویرگول نویسنده ضعف داره.
      اصلن ویراستاری کتاب و تعیین رسم‌الخط اون اغلب اوقات به عهده‌ی نویسنده نیست و کار ویراستار و ناشره.
      در ضمن از کجای یادداشت آقای عندلیبی به این نتیجه رسیدید که استفاده از ویرگول نشانه‌ی ضعف نویسنده‌ست؟
      به مطلب زیر نگاه کنید تا ببینید ویرگول چطور بخشی از سبک نویسنده‌س و چقدر هم خوبه:
      شکسته‌ نوشتن واژه‌ها آیا کاری درست است؟

      پی‌نوشت:
      چه نیازی بود بعد علامت سؤال سه تا علامت تعجب بذارید؟

      1. بله کاملا حق با شماست و خیلی سطحی با این موضوع برخورد کردم.
        جناب کلانتری اون سه تا علامت تعجب نشانگرِ سنگینیِ تعجبم نسبت به سوالی بودنِ پیامم بود 🙂 البته عذرخواهی میکنم، چون میدونم شما بارها گفتین که اینقدر بی مورد از علامت تعجب داخل نوشته ها استفاده نکنید. در ضمن ممنون از پاسخگوییتون، بهرحال بنده در نوشتن و خواندن (کتاب) کاملا ناشی هستم و همیشه از راهنمایی ها و آموزش های شما استاد عزیزم جهت بهتر شدن استفاده میکنم.

        1. عزیز دلمی وحید نازنین
          خواهش می‌کنم.
          کتابی که ازش اسم بردی منم دوست دارم، یادمه چند سال پیش رفته بودم یکی از روستاهای نزدیک چالوس و از صبح تا شب تو یه ویلا تنها بودم و از اول تا آخر این کتاب رو یکجا خوندم و خیلی به دلم نشست.
          برات بهترین‌ها رو آرزو می‌کنم.🌷

  2. درود بر شاهین خان کاردرست!
    چقدر نکته‌های قابل تامل داشت. راستش همیشه تعجب می‌کردم که دکمه صفحه کلید استاندار فارسی برای تایپ ویرگول چه جای سختی انتخاب شده ! آیا منظورش این بوده که کمتر استفاده کنیم؟ همیشه کامانقطه را زده‌ام توی سرش که با یک حرکت ساده انگشت کوچک دسترسی دارد! بلند خوندن واقعا دری است از درهای بهشت. کاری که گوش با سبک سنگین متن میکنه چشم اصلا بلد نیست.

  3. چه یادداشت های شیرینی! مطالبی که می شد خیلی خشک و رسمی و فاقد تاثیرگذاری در یکی دو جمله نوشت رو ایشون چقدر قشنگ بیان کردن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *