چرا «کسب جمعیت از آن زلفِ پریشان» نکنیم؟ 

 

خبر دارید لابد که هر روز دستِ‌کم یک ساعت بی‌وقفه و آزادانه می‌نویسیم و به هم #گزارش_رشد می‌دهیم. دوستی نوشته بود:

«یک ساعت بی‌وقفه نوشتن چه تأثیری داره وقتی متن انسجام نداره، از موضوعی به موضوعی پرت می‌شه؟»

 

نخست اینکه این یک ساعت بنا نیست لزومن نامسنجم باشد. شما می‌توانید خودتان را توی چارچوب حبس کنید و نوک انگشتتان را هم آن‌ور خط نگذارید.

 

مهم‌تر اما:

انسجام همیشه امتیاز نیست.

(شاید خود کلمه‌ی «انسجام» چنان شیک و دلرباست که وامی‌داردمان به جدی‌گرفتنش. 😉)

می‌فهمم البته، کی دوست دارد نوشته‌اش را پریشان بخانند؟

اما چرا به این نمی‌اندیشیم که زیباییِ بخش چشم‌‌گیری از آثار ادبی به خاطر پریشانی آن‌هاست.

پریشانی را با شلختگی یکی نگیریم. همه چیز را نباید مثل مقاله‌های دانشگاهی فرمول‌بندی کرد. پریشانی در ذات برخی موضوعات است؛ درونه‌ و برونه‌ی برخی متن‌ها راه به انسجام نمی‌دهد و اصلن باید پریشان باشد.

 

اما فرض کنیم که هدفمان نوشتن متنی منسجم است. چرا خیال می‌‌کنیم متن منسجم از همان لحظه‌ی آغاز نگارش باید منسجم باشد؟

گرفتاریِ بسیاری از سرخوردگان عالم نویسندگی همین تلقی نادرست و توقع نابهنگام است.

 

بدون خلق توده‌ی پُر و پریشانی از متن، چیزی برای ایجاد انسجام نخاهیم داشت.

 

یک ساعت نوشتن، آزادانه و بی‌وقفه نوشتن، هر روز و هر روز نوشتن، آفریدن مجالی‌ست برای گفت‌وگویی خردمندانه با خود. کدام گفت‌وگوی عمیق و حسابی شبیه دستورالعمل‌های کتاب‌های «خودآموز گفت‌وگوی مؤثر» پیش می‌رود؟ گفت‌وگو یعنی استقبال از پریشانی بلکه راهی برای درک و شناخت گشوده شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *