1
اگر میتوانستم تو را بر قلبم حکاکی کنم
اگر میتوانستم تو را در خویش پنهان سازم
چه بسیار شاد باید میبودم!
2
برای خودم کار نوشتن را در این چهار جمله خلاصه کردهام:
زیاد و خوب بخوان.
راحت بنویس.
سخت بازنویسی کن.
برای انتشار عجله نکن.
3
وقتی به شاعر بزرگ اکتاویو پاز گفتند که تو در قرن وحشتاکی زیستهای؛ آیا میتوانی چیزی خوبی از قرن بیستم بگویی، گفت:
همینقدر که جان سالم به در بردهام کافی است. میدانی که تاریخ یک چیز است و زندگی فردی ما یک چیز دیگر. قرن ما قرن وحشتناکی بوده است-یکی از غمانگیزترین دوران حیات بشر-اما زندگیهای ما کموبیش همان است که همیشه بوده. زندگیهای خصوصی، تاریخ نیست. در جریان انقلابهای فرانسه یا آمریکا، یا در جریان جنگهای میان ایرانیان و یونانیان-یا در جریان هر رویداد بزرگ جهانی-تاریخ مدام دگرگون میشود. اما مردم زندگیشان را میکنند، سر کار میروند، عاشق میشوند، مریض میشوند، میمیرند، دوست مییابند، لحظههای غم و شادی و اینها، و هیچیک از اینها ربطی به تاریخ ندارند. یا ممکن است تاثیر اندکی داشته باشند. (+)
4
به زحمت کشیدن اعتقاد داری یا نه؟
باورت نمیشود. وقتی در اینستاگرام از اهمیت تمرین در نویسندگی نوشتم، عدهای کامنت گذاشتند که نمیدانستیم نوشتن هم نیاز به تمرین دارد.
اصولاً من فکر میکنم حتی هر نویسندۀ کاربلدی، هر کتابی را تمرینی برای نوشتن کتابهای بعدی میداند.
نویسندگی شاگردی ابدی است.
5
دیروز این کتاب را در ویترین کتابفروشی بیدگل دیدم و امروز یکنفس خواندمش.
این روزها دربارۀ نویسنده این کتاب کنجکاو شدهام.
آشنایی من با خانجانی از مصاحبهای شروع شد که ابوتراب خسروی در آن از «بند محکومین» به عنوان یک رمان درخشان اسم برده بود. (+)
خواندن بند محکومین، بعد از شنیدن حرفهای کیهان خانجانی در شهر کتاب دانشگاه برایم جدیتر شد. «یحیی زایندهرود» تنها مجموعه داستانی است که بعد از شاهکار بیژن نجدی (یوزپلنگانی که با من دویدهاند) تن من را لرزاند.
نثر خانجانی و توجه جدی او به نوآوری در ساختار و زبان این مجموعه را به کلاس درسی برای نوشتن داستان کوتاه تبدیل کرده است.
قطعا برخی داستانهای این مجموعه از جمله «روشنای یلداشبان» را بارها و بارها خواهم خواند:
گورستان سفید بود. گورستان ساکت بود. گورستان سرد بود. گورستان سلیمانداراب رشت، سفید و ساکت و سرد بود. زیر برفی که پنبهپنبه میبارید و بند نمیآمد…
پیشنهاد:
دورههای حضوری و آنلاین نویسندگی و تولید محتوا
شاهین کلانتری در مدرسه نویسندگی | تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین
11 پاسخ
یک حرف کوچولو راجب شماره ی چهار این مطلبتون بگم
به غیراز اینکه تمرین نوشتن برای خیلی ها تعجب آور هستش
من خیلی وقت ها شاهد این بودم که نوشتن و نویسندگی رو هم خیلی پایین بهش نگاه میندازن
درحالی که من خودم به شخصه اگر بفهمم کسی کتابخون یا دست به قلم هست براش احترام خاصی قائل میشم
حالا این نگاه ها برام مهم نیست
اما دلم میخواد روزی برسه همه گیر بشه این مطلب که نویسندگی یک شغل دائمی هستش
یک مقطع نیست که تموم بشه
هرچقدر بیشتر توی این کلمات غرق بشی بیشتر میفهمی عمق بیشتری هم هست برای شنا کردم
و باید شناگر ماهری بشی
درود بر شاهینِ قلمزَرّین!
۱. اگر میتوانستم که بتوانم، اما اگر… اگر… اگر…!
۲. در ارتباط با جملات سوم و چهارم، قبلاً این تجربهنوشت را نگاشتهام و در اینستاگرامم منتشر کردهام:
نوشتههایت را بنوش و بنیوش
چند روز قبل، متن یکی از دوستانم را ویرایش میکردم. با دقت و وسواس، همهی اصلها و قاعدههای ویرایش را در آن اِعمال کردم و بهنظر خودم آن نوشته بعد از ویرایش، پاکیزه و بیعیب بود. دیروز تصمیم گرفتم متن را بخوانم و ضبط کنم تا برای کانالی بفرستم. وقتی داشتم از روی آن نوشته میخواندم، متوجه شدم که چندتا کلمه در آن بیجا و نامناسب بهکار رفتهاند که به آهنگ کلام آسیب میزنند. آن کلمهها را حذف کردم. کمی که بیشتر خواندم، بهنظرم رسید که انگار چندتا جمله هم وصلهی ناچسباند و در این متن، خوب جا نگرفتهاند. آن جملهها را هم درست کردم، تا اینکه احساس کردم نوشته کاملاً روان شده است. با خودم فکر کردم که نویسنده یا خوانده هر اندازه هم که دقیق باشد، تا چندین بار با صدای بلند از روی متن نخواند، متوجه دستاندازهای نوشتهاش نمیشود. پس تصمیم گرفتم همیشه متنهایم را دستِکم سه بار با صدای بلند بخوانم تا بهتر متوجه اِشکالهای آن بشوم.
۳. زندگی آنقدرها هم که میگوییم و میگویند بد نیست.
۴. دربارهی این موضوع و در نکوهش دخانباوری بهجای تمرینمحوری، این را نوشتهام که دیپاری از یادداشتِ «نوشتنِ متن، نواختنِ ساز، شباهتها و تفاوتها» است:
واقعیت این است که برای نوشتنِ هنرمندانه باید مانند نواختنِ هنرمندانه، چیزهای زیادی را تمرین کرد و آموخت؛ اما این تمرینها و آموزهها غالباً بدون هیجاناند. عدهای گمان میکنند نوشتن فقط به فکر بکر نیاز دارد، و اغلب هم تصور میکنند آن فکر بکر، در حالت خلسه یا زیر دوش حمام یا در خواب به نویسنده الهام میشود. حتا اگر چنین باشد، بههرحال باید آن ایدهی ناب را به شیوهای شیوا ابراز کرد و آن ابراز باید با استفاده از زبان رخ دهد. کسی که با ساختار و سازوکار زبان آشنا نباشد، نمیتواند از آن درست بهره گیرد. نویسنده به اطلاعات بسیاری دربارهی زبان نیازمند است تا بتواند بر بارهی بیان سوار شود و آن را به هر سو که میخواهد بکشاند.
اینکه عدهای سادهدل فکر میکنند با بنگزدن یا الکلنوشیدن یا کارهای نامتعارفی از اینقبیل، میتوانند مسیر نویسندهشدن را دور بزنند و رنجنابُرده، اثری بدیع و خلاقانه بیافرینند، چیزی جز بلاهت نیست. فکر بکر را ذهن ورزیده میآفریند، نه مغز افیونزده! آدمیزاد برای اینکه بتواند از یک واژه یا ساختارِ نحوی استفاده کند، باید حتماً پیشتر آن را در جایی دیده یا شنیده باشد، حتا اگر این دیدن یا شنیدن ناخودآگاه بوده باشد. اثر بدیع از هیچ پدید نمیآید، بلکه دراَصل، ترکیبی آگاهانه یا ناآگاهانه از عنصرها و الگوهای پیشین است که در کالبدی نو جلوهگر شده است.
باید بسیار خواند و متنوع خواند و عمیق خواند تا بتوان چیزی به چنگ آورد. تسلط بر واژهها، احاطه بر سازههای نحوی، چیرگی بر موضوع نوشته، اگر با تفکر انتقادی و ذهن ورزیده بیامیزد، میتواند طرحی نو دراندازد. برای رسیدن به همهی اینها به تمرین هدفمند، سامانیافته، همهجانبه و کنترلشده نیاز است. همانطور که نوازنده هر روز دستِکم یک ساعت را با تمرکز کافی به تمرین اختصاص میدهد و در آغازِ هنرآموزی، تکنیکها و الگوهای خاصی را میآموزد، نویسنده هم باید از همهی عناصر اثرگذار بر نوشته توشهای برگیرد و با تمرین دائم و منظمِ آنها، استفادهی هرچه حرفهایتر از این ترفندها را بر خود هموار سازد.
۵. الکی یعنی منم شعر میگم! سعی کنین موزون بخونیدش:
میجویم و میخوانم، هرچند رُمانها را، بسیار نمیخوانم.
شاید بههمینعلت، از انفس و از آفاق، من هیچ نمیدانم.
شاید بههمین جُرمم، از اول و تا آخر، اینطور رَمانسانم.
این است شعار من: من هیچ نمیخوانم، من هیچ نمیدانم.
ای معین، معین عزیزم
بس که نوشتههای تو رو دوست دارم، به تدریج و ذره ذره میخونم.
مثل همیشه کیف کردم. تنت سلامت.
سلام
این جمله رو بیشتر توضیح بدین: سخت بازنویسی کن.
ممنون
رایان عزیز
مطلب زیر رو بخون:
مهندسیِ نوشتن
یادش بخیر حدود 10 سال پیش آقای کیهان خانجانی از طرف حوزه هنری خرم آباد ازش دعوت شد و یه کارگاه دو روزه برای ما تشکیل داد
به به زنده باد
چه جالب.
خاطرات اون کارگاه رو تو وبلاگت بنویس فاطمه جان.
درود بر شاهین عزیز و دوست داشتنی
سبک جدید نوشته هایت در قالب قلم انداز، مثل باقی نوشته هایت برایم جذاب است.
هر روز وبلاگت را باز می کنم از نوشته هایت بهره می برم.
همان طور که تو متعهد به روزانه نوشتنی، من نیز معتاد روزانه خوانی نوشته هایت هستم.
اما سوالی دارم.
در بند دوم قلم انداز امروز نوشته ای که: «زیاد و خوب بخوان».
دوست دارم در مورد نحوه خواندنت بنویسی.
«خوب خواندن» از نظر تو چگونه است؟
سلام به دوست خوبم علی جان
ممنونم از مهر و توجهت.
تو از بهترین دوستان من هستی.
من کارتو دنبال میکنم و خوشحالم که دست از روزانهنویسی نمیکشی. با قدرت ادامه بده.
قبلاً تا حدی نظرم رو اینجا نوشتم علی جان:
کتابخوانی
سلام بر استاد کلانتری عزیز. میخوانمتان و نویسندگانمان در رادیو را نیز به خواندنتان ترغیب و سفارش میکنم.
یک ثلاثی (سهگانی) مرتبط با موضوع تاریخ تقدیم شما:
تاریخ
جغرافیای درد انسان است
تا بیخ.
ف.ن.نادر
سلام جناب نعمتی نازنین
سپاس از مهر شما
خوشحالم که اینجا هستید.
چقدر زیبا بود.
عضو کانالتون شدم تا بیشتر بخونم از شما.