پیتر دو وریس گفته: من عاشق نویسندگیام. منتها از نوشتن خوشم نمیآید!
پیش حرف: نوشتن، هم دشوار است و هم ساده، اما این یادداشت از یک ایدۀ مهم و کاربردی دیگر حرف میزند، ایدهای که برای تبدیل شدن به نویسندهای بیرقیب ضروری است.
بدبختی ما این است: میخواهیم از چیزهایی بنویسیم که میدانیم، و خب مسئله این است که دانستههای ما زود تمام میشود.
تا چاه معلومات و تجربیاتمان را با خواندن و زندگی کردن پر کنیم، این سایت و کانال ماست که متروکه میماند.
برای نتیجه گرفتن از محتوا باید رگباری نوشت و کار کرد. جایی برای پیرمردها نیست!
اما باید مدام ایدههای تازهای را برای نوشتن پیدا کنیم.
ولی حتی نوشتن هزار کلمه در روز هم خیلی از اوقات کافی نیست، حتی گاهی دو تا سه هزار کلمه هم کفایت نمیکند، چون ما بالاخره با کمی فشار از پس نوشتن دو-سه هزار کلمه برمیایم. حرفهای روزمره، تداعیها و خیلی چیزها هستند که میتوانند صفحه پر کن باشند.
چرا من گفتم بدبختی ما این است که فقط از چیزهایی مینویسیم که میدانیم؟
چون از چیزهایی که میدانیم پس از مدتی فعالیت، چیز دندانگیر و تازهای نمیماند. کسی که دائم مینویسد و منتشر میکند، خیلی زود به تهی بودن خودش پی میبرد؛ بر خلاف آدمهای متوهمی که فکر می کنند خیلی حرف برای گفتن دارند اما از نوشتن یک مقالۀ ساده ناتوانند.
مشکل از جایی شروع میشود که اولاً دنبالِ زدن حرف تازه میگردیم و ثانیاً دلمان میخواهد هر روز چیزکی بنویسیم و منتشر کنیم.
چگونه میتوان دائماً در جریان ماند و به ایده های تازه رسید؟
بیایید ذهن نویسنده را مثل یک ماشین تصور کنیم. البته با یک تفاوت اساسی، این ماشین وقتی بنزینش تمام شود بهتر حرکت میکند.
بنزین ما، چیزهایی است که میدانیم، روی آنها اشراف داریم و میتوانیم دربارۀ آنها حرف بزنیم، نوشتن دربارۀ اینها ساده است. اول باید به سرعت برانیم تا این بنزین تمام شود. یعنی نوشتن دو سه هزار کلمۀ اول.
شاید فکر کنیم راندن تا همین جا کافی است، ولی بدبختانه ما به جای رسیدن به مقصد، یککله تا وسط کویر راندهایم.
اینجاست که جز با نشستهای بسیار طولانی نوشتن کار از کار پیش نمیرود.
مثلاً چالش من در این فصل از زندگی نگارشیام، غلبه بر فشار و ملال نشستهای طولانی نوشتن است.
حداقل متن پدیده آمده در هر نشست باید 5 هزار کلمه باشد.
اگر طی هفته چند تایی نشست گردنکلفت نوشتاری داشته باشیم، معنی به پت پت افتادن را کاملاً در میکنیم.
بنزین تمام میشود و ما وسط برهوت صفحه، تشنه و گرسنه، تلاش میکنیم راهی به مقصد پیدا کنیم.
اینجاست که ابداع فرمهای تازه، زدن حرفهای عجیبوغریب، صریح و بیپروا نوشتن را آغاز میکنیم.
مغز ما خالی شده، اما صفحه توقع پر شدن دارد. بسیاری از ایدههای خلاقانه زمانی پا به ذهن میگذارند که کف ذهنمان را حسابی آب و جارو کرده باشیم.
رسیدن به ذهن خالی و سماجت در ادامۀ نوشتن، اینبار منجر به ساخت ماشین بدون سوختی میشود که حتی تندتر از ماشینی با باک پُر حرکت میکند. چون در این فشار و تحمل، ناخودآگاهِ ما آزاد میشود، که از هر نیرویی قویتر است.
بعد از خواندن این مطلب چهکار کنم؟
میتوانید «زیر سنگها چه خبر است؟» را بخوانید.
شرکت در طرح تابستانه مدرسه نویسندگی (طرحی ویژه برای نوشتن و تولید محتوا در تابستان ۹۷)
11 پاسخ
سلام شاهین عزیز
« … مغز ما خالی شده، اما صفحه توقع پر شدن دارد. بسیاری از ایدههای خلاقانه زمانی پا به ذهن میگذارند که کف ذهنمان را حسابی آب و جارو کرده باشیم.
رسیدن به ذهن خالی و سماجت در ادامۀ نوشتن، اینبار منجر به ساخت ماشین بدون سوختی میشود که حتی تندتر از ماشینی با باک پُر حرکت میکند. چون در این فشار و تحمل، ناخودآگاهِ ما آزاد میشود، که از هر نیرویی قویتر است.»
این چند سطر پایانی خیلی جالب بود! وقتی مجبور می شی هر روز یک پست توی وبلاگت منتشر کنی، بعد از مدتی رود پر آب اندیشه ها و ایده های نابت هم خشک می شه و فقط مطالعه است که می تونه به فریادت برسه!
بعضی از پست های وبلاگم اون قدر به نظرم ضعیف و ناجور از آب در اومدن که باید دوباره از نو بنویسمشون. افسوس که وقت و حوصله ی حک و اصلاح ندارم…! بازم ممنون که ما رو به فکر انداختی! سپاس!
درود
ویرایش پستهای قبلی خیلی مهمه و متاسفانه منم فرصت چندانی برای اینکار ندارم.
ولی خب باید به طور جدی براش وقت بگذارم. چون این یکی از امکانات مهم و ویژه وبه، و باید ازش استفاده کنیم.
راست میگید .. قضیه رو خیلی نباید پیچیده کرد …بعد از جواب شما رفتم و یه نگاه به سر تا پای کل نوشته هام توی این دوره ای که سعی کردم ننوشتنم رو به حداقل برسونم انداختم واقعا نخوانده هایم از چهره نوشته هایم زار می زد
کتاب خوندن برای نوشتن …( خوب تاثیر کتاب خوندن بر روی نوشتن بی نهایت بر همگان واضح است اما من تا به حال کتاب و برای خودش میخوندم …)
99درصد مطمئنم که تجویزِ درستیه ….اما چه کتابی ؟ آیا هر کتابی برای خوندنِ قبل از نوشتن مناسبه ؟ خوب ذهن ادم وقتی کتابی رو میخونه مشغولش میشه… اما این مشغله ذهنی به خودنوشتاری کمک میکنه یا لطمه میزنه؟ من توش موندم !؟
تا خفه نشدم، کمک!
بخون. فقط بخون. لازم نیست گیج یا خفه بشی.
راهکار بدیعی است.
گاهی لازم است حسابی ذهنمان را آب و جارو کنیم. یک چای هم بریزیم و گوشه ذهنمان بنشینیم و بگوییم خوب، حالا چی!
خالی شدن ذهن از انبوه چیزها و متعقات و قلابهایی که به آن وصل است، اتفاق خوبی است.
یک چیز تازه منتظرمان است، ولی خودمان هم نمیدانیم چیست!
یک مسئله ای ذهنم رادرگیرکرده است.مدتی است سعی میکنم کمال گرایی راکناربگذارم وبه نوشتن آزادبپردازم.علاوه برفوایدی که شما بارها اشاره کرده اید وخودم به ارزششان ی برده ام،حقیقتا ازدیدن حجم نوشته هایم واینکه باعث شده است هرروزبنویسم لذت بخش است.بااینحال خیلی دوست دلرم درباره استفاده ازچنین نوشته های پرت ومشوشی ،پستی بنویسید وبگویید ،آیا باید این نوشته هارابازخوانی کرد ودرنوشتن مقالات وداستان ها تزشان استفاده کرد.خودم شخصا دوست؟ندارم نوشتههایم رادوباره بخوانم وفقط مینویسم،هرچنداین نوشتن تاثیرعمیقی برروی عمل گرایی ام ودرکم گذاشته است.درضمن اصلا این ها کارایی جزمبارزه باگمالگرایی وازبین بردن ترس وایجاد عادت دارند؟آیا قراراست این ها ماده خام نوشته های دیگروجدی ترشوند؟
سعید عزیز
یک ورزشکار المپیک رو تصور کن.
هنرمایی اون منحصر به جریان مسابقات نیست. قبل از اون چند سال متوالی، در فضای باشگاه، با فشار و عرق ریختن خودش رو برای نمایش نهایی آماده کرده.
به عنوان یه نویسنده باید میلیونها کلمه بنویسی، و در نهایت بخش کمی از اونها رو منتشر کنی.
با نوشتنها یادداشتهای روزانه ما عضلات نویسندگی خودمون رو تقویت میکنیم. و این یه روند توقفناپذیره.
پس یعنی باید به نوشتن های چرت و پرت و حتی منتشر کردن آن ها ادامه دهیم تا خالی شویم و بعد می رسیم به جایی که میفهمیم بله تازه باید سوخت تمام کنی تا خلاقیتت راه بیفتد … پس میفهمیم چیز هایی که من در اول راه نوشتم نه فکر بودند نه ایده نه خلاقیت نه هیچ سوخت قابل قبول دیگر که بتوان در باک یک متن ریخت بلکه فقط وراجی بوده اند و به قول شما توهم
اما باید وراجی کرد تا رسید.. نه ؟
یا باید دست از وراجی ور داشت ، فرا گرفت و بعد که یاد گرفت بیاید و بگوید میخواهم هر روز بنویسم !؟!
خوب کدام راه ؟
هر روز قبل از نوشتن 50 الی 100 صفحه کتاب بخون.
چه متن خوبی.به نظرم مفهوم واقعی و ملموس این متن را همانهایی می فهمند که الان یا قبلا با ماشین بدون بنزینشان به وسط بیابان بی انتهای کاغذ یا صفحه ی مانیتور رسیده اند و میفهمند نگاه کردن به این صفحات و منتظر ماندن،مانند نگاه کردن به سراب و دیدن اشباح سرگردان است و اینها کمکت نمیکنند که هیچ؛اگر بمانی و نگاهشان کنی راحت تو را سر به نیست میکنند.واقعا چاره ای جز همان راه افتادن نیست…