پرسشی که کمک می‌کند ملموس‌تر بنویسیم

وقتی به جمله‌های کلی و انتزاعی متنتان نگاه می‌کنید از خودتان بپرسید:

اگر قرار بود از روی این جمله فیلم بسازم، چه نما (یا نماهایی) را برمی‌گزیدم؟

مثال:

حالت اول:

همیشه با شوق فراوانی به استقبالم می‌آمد.

پس از بازنویسی:

تا انگشتم به زنگ می‌خورد، می‌دوید و در را می‌گشود.

یا به این نمونه از ویلیام استرانگ نگاه کنید:

به‌ جای این که‌ بنویسی:
مدتی هوا خیلی ناجور بود.
بنویس:
یک هفته هر روز باران می‌بارید.
به‌ جای این که بنویسی:
از این که پاداشی را که استحقاقش را داشت دریافت کرد اظهار رضایت نمود.
بنویس:
پولی را که گرفته بود گذاشت توی جیبش و خندید.
(از کتاب اندر آداب نوشتار، جعفر مدرس صادقی، نشر مرکر)

صد البته که همه‌ی جمله‌های یک متن قرار نیست اینطور باشد.

 

در همین رابطه بخوانید:

چگونه با جزئیات بنویسیم؟

10 پاسخ

  1. استادعزیزو بزرگوارم یک سوال داشتم. جملات تاکیدی سوالی به چه صورتی بود؟ من چیزی توی سایت در موردش پیدا نکردم.البته میدونم که توی لایوهاتون در موردش صحبت کردید اما من در خاطرم نیست و احتمالن اون لایو رو حضور نداشتم. اگر لطف کنید یه اشاره ی مختصری در موردش داشته باشید یک دنیا سپاس گزارتون میشم.

    1. سمیرا جان
      این ایده مال «نوا سنت جان» هست که تو کتاب رمز موفقیت ازش صحبت کرده.
      سنت جان می‌گه به جای اینکه بگید:
      من نویسنده موفقی هستم.
      بگید:
      چرا من نویسنده‌ی موفقی هستم؟
      می‌گه وقتی جمله‌ی تأکیدی رو سؤالی طرح می‌کنید، ذهنتون فعال‌تر می‌شه و دنبال جواب اون می‌گرده.
      به تفاوت همین دو مثال بالا یه خرده فکر کنید. می‌بینید که مدل سؤالی چقدر مؤثرتره.

  2. سلام شاهين جان. هر وقت نوشته‌هات رو مي‌خونم، نوشته‌هام روان‌تر مي‌شن. زنده باد!

    1. درود بر شما آقای نعمتی عزیزم
      خوشحالم که چنین حسی دارید.
      با آرزوی بهترین‌ها

  3. استاد نظرتون راجع به این تغییر توی نوشته م چیه؟
    اغلب خسته و عصبی به خانه می آمد و باعث ناراحتی و ترسم در طول روز می شد.

    هر روز در را که باز میکرد ، با دیدن چهره درهم و ابروهای گره خورده اش، ترسی به جانم می انداخت و پریشان و زار بقیه ساعات روزم را میگذراندم.

  4. من او را خیلی دوست دارم= هروقت می‌خواهم شادی کنم، اول او را دعوت می‌کنم.
    دلتنگ او شده‌ام= قاب عکسش را از روی میز برمی‌دارم و می‌بوسم. بعد، توی کشو می‌گذارم تا کمتر یادش بیفتم.
    خیلی به خودش می‌رسید= هر روز صبح صورتش را با صابون مخصوص می‌شست، مدیتیشن می‌کرد، ضدآفتاب می‌زد و می‌رفت پیاده‌روی.
    الان اینا تصویر دارن؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *