مجله داشتن و مجله خواندن خوب است!
کورش کبیر
نشسته بودم پشت میزم، دو سه خط از یک مقاله را نوشتم. رفتم نشستم روی کاناپه. دو سه خط خواندم. برگشتم دو سه خط دیگر بنویسم که بله، طفره رفتن از انجام کار باعث شد مجلۀ عشق نوشتن را مرتکب شوم. حالا ساعت از دو نیمه شب گذشته، هنوز چیزی به پیشنویس دو سه خطی آن مقاله اضافه نشده. اما مجله که فرزند طفره رفتن من از نوشتن مقاله است رفته روی کانال و حتی بازخورد مثبت هم داشته. باری، طفره رفتن از نوشتن اینگونه باعث اتفافات تازه میشود! من خیلی وقتها برای طفره رفتن از نوشتن یک چیز، چیزهای دیگری مینویسم و گهگاه آن چیزهای دیگر از آن چیزی که میخواستم بنویسم جالبتر میشوند! البته این را بعد از نوشتن آن چیز اولیه متوجه میشوم؛ شاید چون انرژیام با نوشتن آن چیزهای دیگر تحلیل رفته است.
سالها فعالیت مطبوعاتی و دبیری و سردبیری، مجلهبازی چنان در من ریشه دوانده که توی فضای دیجیتال هم ول کن ماجرا نیستم. مجلۀ عشق نوشتن هم که چیز خاصی نیست جز نسخۀ پیدیاف و یک کاسۀ مطالب یک ماهِ این وبگاه در راستای ارضای این میل مبهم هوسناک(!) به مجله هوا کردن است. البته گمان میکنم این مجله برای دوستانی که میخواهند آرشیوی از مطالب داشته باشند یا مطالب یک ماه را با نظم و ترکیب و یکجا بخوانند مفید باشد.
مجله عشق نوشتن را با کلیک روی لینک زیر دانلود کنید:
15 پاسخ
شاهین عزیز.
مجله را دانلود کردم و دیدم.
همانطور که از نامش هم مشخص است، مجلهای است در رابطه با عشق نوشتن و نشانههایی بارز از شور عاشقی یک مجلهباز را نشان میدهد!
فونت و صفحهبندی مینیمال و دلنشینی دارد. احتمالا موقع صفحهبندی به این فکر میکردی که کاربر مجله را دانلود کند و به راحتی روی گوشی موبایل بخواند. (فکر خوبی بود!)
آرشیو ماهیانه از بلاگت است؛ و آرشیو خوبی است.
—-
شاد و نویسنده و منتشر باشی همیشه.
سلام بر محسن جان برجی
دوست و همراه دیرینه و عزیز
آقا من خیلی کیف میکنم از دیدن اسمت.
مرسی که هستی.
ایشالا همیشه شاد و برقرار باشی.
اگر از در راهت ندادند، از پنجره بیا.
ساعت از نیمه شب گذشته بود و داشتم کتاب میخواندم، در واقع داشتم تنها رد نگاهم را روی کلمات می انداختم تا به وظیفه ی خطیر خواندن دو صفحه از هر کتاب پایان دهم بعد با خیال راحت با این فکر که امروز هم وظیفه امرا تمام کردم به رختخواب بروم و آسوده بخوابم.
اما وسط این ادای دین خواندن دو صفحه وقتی سومین کتاب جلوی رویم باز کرده بودم وسط صفحه ی اول بودم، متوجه شدم هیچ نمیفهمم از این کتاب. کتاب را بستم و ناامیدانه به روبرو خیره شدم. در ذهنم مدام تکرار میشد که ای بابا من که این دو ماه پیش هر وقت کتابی میخواندم میفهمیدمش و حتی درونش را کلی خط خطی میکردم و در مورد حرفهایش اظهار نظر میکردم. ای بابا اینماز سرم افتاد چطور بعد از یک سال از سرم افتاد.
این افکار مدام مانند تیری آلوده به غم بر قلبم مینشست مرا افسرده و افسرده تر میکرد. شاید سه دقیقه بیشتر نگذشت.
که دفتر چرمی کنارمرا برداشتم و نوشتم:
خطم را هنوز تمام نکرده بودم که کتاب را محکم بستم و تکیه دادم به کاناپه و خطهایی که خوانده بودم در افکار عجیب وغریبی، گم شد. انگار نگاهم تنها از روی کلمات رد شده بود و هنگام گذشتن از هر کلمه اول یک نقطه گذاشته بود بعد رفته بود سراغ کلمه ی بعدی اینگونه هیچ کلمه ای به کلمه ی بعدش وصل نشد، حتی ذهنم زحمت ثبت کردن یکی از آن کلمات را هم به خودش نداده بود.
خیره شده بودم حاشیه ی آبی قالی زیر پایم و مدام به خود میگفتم این هم نشد.
وقتی این را نوشتم.
بالای صفحه ی کتاب نوشتم میخواهم هرچه میخوانم را بفهمم، بی توجه به ساعتی که گذشت از وقت خوابیدنم را به من هی یادآوری میکرد.
مداد به دست نشستم جلوی آن صفحه و هرچه میگفت را گوش میدادم، اگر نمیفهمیدم میگفتم دوباره بگو.
نتیجه ی شما شد مجله ی عشق نوشتن و نتیجه ی من شد یک گفتگوی دو طرفه با سه کتاب.
نتیجه ی من کوچک است اما مطمئنا این رضایت خاطر از انجام دادن آنچه باید انجام میشد و درک احساس نفهمیدن کتاب و پیدا کردن راه حل برای آن، فرداهای بهتری برایم خواهد ساخت.
یه چیزه دیگه هم بگم. شما خودتون قرار گذاشتید که حداقل شش روز از هفته را پادکست داشته باشید. موفق باشید!!!
سلام محمدجواد عزیز
دارم اتفاقا.
بزودی میشنوی.
دارم با یه دوست مدرس، یه مجموعۀ خیلی خوب میسازم.
سلسۀ درسها محتوا رو هم آمده کردم که از فردا به تدریج منتشر میشن.
موضوع اینه که من علاوه بر این سایت در جاهای دیگهای هم محتوا میذارم. از جمله دورهها و گروههای خصوصی و…
سلام آقا شاهین. خسته نباشید و خدا قوت. به نظر بنده این مجله یه جورایی دوباره کاریه! همون چیزایی که توی سایتتون هست را پی دی اف کردید و اسمش را گذاشتید مجله!
باید عشق را ترویج کرد ، عشق نوشتن .
زنده باد. زیبا گفتی داود جان.
عالی بود. دقیقا من هم همین حس را دارم. گاهی وقت ها وقتی روی موضوع جدی ای فکر می کنم این وسط ها افکار پراکنده ای را مکتوب می کنم که دقیقا برای طفره رفتن آمده اند اما گاهی چیزهای خوبی از ان درمی اید که خودم با تعجب نگاهشان می کنم و می گویم واقعا این ها را چرا نوشتم؟ کی نوشتم؟ و اصلا من نوشتم؟
جالب بود برایم که یانقدر این حس های یواشکی را خوب توصیف می کنی و خوشحالم که در اینکره خاکی آدمی مثل شاهین کلانتری را داریم که همیشه عالی است همیشه
درود گیلدای خوب و عزیز
دنبال فرصتی بود که به خاطر پست محبتآمیزی که توی اینستاگرام نوشته بودی ازت تشکر کنم.
من خیلی خیلی خوشبختم که دوستان نازنینی مثل شما دارم.
امیدوارم که همیشه شاد و سلامت و برقرار باشی.
ممنونم شاهین جان
لازم به تشکر نیست
من صرفا واقعیت را توصیف کرده بودم🙂
به به تبریک میگم . خیلی عالیه
از اینکه هر از گاهی ما رو شگفت زده می کنید سپاس گزارم .
فدای تو بیتا جان
سایتت رو میبینم. چه خوب که خوب و منظم مینویسی.