زنی تنها وارد کافه شد. در گوشۀ دنجی نشست. یک کتاب با چند برگۀ سفید روی میز گذاشت. قهوه با شکر کم سفارش داد و سرگرم شد.
گاهی میخواند و گاهی مینوشت. بین خواندن و نوشتن، گاهی هم جرعهای قهوه مینوشید.
چشمهایی پنهانی مراقبش بودند. چند نفری هم پچپچ میکردند: آیا کسی که او منتظرش هست، دیر میآید؟ یا اصلاً نخواهد آمد؟
آخر شب، زن کتاب و کاغذهایش را برداشت و از کافه بیرون رفت. نگاههای دلسوزانهای که همیشه از بدبختی دیگران خوشحالند، دنبالش میکردند.
اما او با شادمانی کودکانهای از کافه بیرون میرفت. غنیمتی به دست آورده بود که میتوانست سوژۀ یک داستانک باشد.
(نقل از کتاب «از سوراخ در» | فاطمه بن محمود | ترجمهی رحیم فروغی)
گفتن و شنیدن قصه شوق زیستن را دوچندان میکند. قصهگویی و قصهخوانی یعنی کوششی برای معنا دادن به زندگی خود و دیگران.
کلمهی سال ۱۴۰۲ برای من «قصهگویی» است.
ما بیش از آنکه تصور میکنیم به روایت قصههای شخصیمان نیازمندیم.
بنا داریم فروردین سال جدید در «کمپ خاطرهنویسی» برای روایت قصههای شخصیمان گام بلندی برداریم.
از شما دعوت میکنم که به جمع قصهگویان بپیوندید:
16 پاسخ
سلام منم درباره ی کلمه ی سالم نوشتم. ممنون می شم بخونید
https://zeinabghahremani.ir/224-2/
کلمهی سال من شگفتی است. میخواهم شگفتیهای ریزودرشت دوروبرم را ببینم و بشنوم. میخواهم شگفتزده شوم. میخواهم شگفتیآفرین باشم. میخواهم شگفتیسازی آدمها را تحسین کنم.
عالیه افیلیا جان
تو از شگفتانگیزترین آدمهایی هستی که دیدم.
سلام و خداقوت استاد عزیز و نازنین
در راستای یافتن کلمه برای سال یک یادداشت منتشر کردم که دوست داشتم با شما به اشتراک بگذارم.
امیدوارم در تمام اهدافی که برای سال پیشرو در نظر دارید بدرخشید.
https://baharokhovat.com/%da%a9%d9%84%d9%85%d9%87%db%8c-%d8%a8%d8%b1%da%af%d8%b2%db%8c%d8%af%d9%87%db%8c-%d9%85%d9%86-%d8%a8%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%b3%d8%a7%d9%84-%db%b1%db%b4%db%b0%db%b2-%d8%ae%d9%88%d8%b1/
سلام به روی ماهت بهار نازنین
مثل همیشه از دیدن اسم زیبات خوشحال شدم.
به به. مرسی به خاطر لینک.
سلام استاد
نیمه شبه وتازه بازنویسی تموم شده.دلم نیومد جواب ندم.
میدونم خواب حرف اول رومیزنه. ولی تو بهر نوشتن میرم نمیفهمم ساعت چنده.
ممنون بابت هدیه عیدتون.میخونم نظر میدم
درود بر تو ندا جان
مداومت تو رو تحسین میکنم.
من هم دلم خواست در این باشگاه باشم.
به همه کسانی که قصهها را دوست دارند و دوست ندارند توصیه میکنم که دراین دورهمی شرکت کنند. انهایی که دوست دارند لذت می برند و انهایی که دوست ندارند متوجه میشوند که این دنیا دنیایی است که اگر وارد گودش شوند غافلگیر خواهند شد.
من عاشق قصههام وفکر میکردم نمیتونم قصه بنویسم. راوی خوبی بودم ولی همیشه از قصه نوشتن ترس داشتم و دارم.
اولین قدم برای من ریختن این ترس بوده.. الان دیگه ترسی نیست. مرسی شاهین جان برای این کاربجا و قشنگت..
درود شیوا جان
حضورت در این کلاس بسیار عزیز و ارزشمنده برام، و با خلاقیتت همۀ ما رو ذوقزده میکنی.
گفتید قصه یاد یکی از جدیدترین تجربههای زندگیم افتادم.
تجربهای که همین چند دقیقه پیش کسب کردم.
اونم قصه زندگی خودمونه.
من تازه خوندن کتاب “دمیان” رو شروع کردم
موقع خوندنش اون حس همزادپنداری با کاراکتر اصلی داستان باعث تعجب زیادم میشه.
چون تا همین چهار پنج سال پیش حتی قادر به شنیدن داستانهای این چنینی و غمگین نبودم. اما حالا به خاطر اون حس نزدیکی به طرز عجیبی به اینجور داستانها علاقهمند شدم.
خیلی عجیب و در عین حال جالبه.
چون این کتاب یه روی مازوخیستی داره که انگار به تازگی تو زندگی واقعیم زیاد باهاش روبهرو میشم!
پس فکر میکنم با ایجاد حس همزادپنداری با خواننده میشه یک نویسنده عالی از خودمون بسازیم فقط برای اینکار نیاز داریم که از خونه بیرون بیایم و کنار مردم باشیم. نیازه که زندگی کنیم.
این حس خوبیه که من از قصهها میگیرم.
“حس همزادپنداری” که باعث میشه اون قصهها بهتر از هر روانشناس دیگهای حالم رو خوب کنن!
“دمیان” دومین ^کتابی^ هست که شروع کردم. چون بنا به دلایل عجیبی که همیشه مامانم میگفت مثل “تو درس میخونی کتاب میخوای چیکار” یا “با کدوم پول میخوای کتاب بخری” تا حالا کتاب نخونده بودم البته اگه کتابهایِ رمانِ الکترونیکی رو فاکتور بگیریم.
همیشه دلم میخواست کتابهای فلسفی و روانشناسی بخونم و اوه حالا دارم یکیشو میخونم^^
چقدر خوب مائده جان
تا میتونی رمان بخون.
اگه بدونی خوندن ادبیات داستانی چقدر میتونه به رشد تو در آینده کمک میکنه…
چشم حتما…
فقط اگه اسم یه چندتا از بهتریناشون رو تو بخش “معرفی کتاب” وبلاگتون بزارید ممنون میشم.
قصه روایت دنیای پیرامون ماست و قصه گو راوی آن . اما زمانی فرا می رسد که روایت قصه گو از دنیای دیگری است.
راوی خالق شده و دنیایی دیگر آفریده است . لذت دیدن و شنیدن نادیده ها و ناشناخته ها است که شیرینی قصه را افزون می کند.
این شیرینی گوارای وجودتان.
قصه قشنگه.قصه گویی قشنگ تر!
با «قصه» میشه چشما رو بست و سوار پرنده ی خیال شد و به همه ی آرزوها رسید…
با «قصه» میشه دفتر «غصه» رو برای لحظاتی بست.
درود مریم جان
زیبا گفتی.