در یادداشتگاهِ گوشی فهرستی دارم از هزارها واژه که از اینسو و آنسو گرد آوردهام.
هر هنگام که بتوانم مینشینم و تنها به این کلمات مینگرم.
چند نمونه:
نهانگاه
طعمیاد
دامنگستر
شادمانساز
چالاک
هیچ پافشاری نمیکنم که آنها را به خاطر بسپارم یا بیدرنگ در نوشتهیی بیاورمشان.
اتفاق جالب چندی بعد میافتد. میبینم بیکه فشاری به ذهنم آورده باشم، لغتهای فهرست در گفتار و نوشتارم جاری شدهاند.
واژه ببینیم. با واژهها ببینیم.
4 پاسخ
نهانگاه و شادمانساز؛ این دو کلمه شادمانم ساخت:)
و چه زیبا جاری میکنی واژه را بر این سطرها؛
عشقی که به کلمه داری را نوشتن به تو بازمیگردانَد.
و من که از دورها منتظرم ضیافت تو را ببینم اینجا عشقی را احساس میکنم که در تعریف واژهها نمیگنجد. تنها تو میدانی چه میگویم.
واژهها وقتی شوق تو را برای دیدنشان میبینند، دانهدانه سر میخورند و از لابلای سطرها میگذرند، تا به چشم تو بیایند.
یا اینکه هر واژهای که به درستی دیده و خونده بشه، در متن و جملههامون بارها از اول متولد میشه؟