«نمیتوانم به ایدههایم شاخ و برگ بدهم.»
«داستان مفصلی در ذهن دارم اما وقتی شروع میکنم فقط میتوانم خلاصهیی از آن را بنویسم.»
«احساس میکنم همهچیز را سطحی و سرسری میگویم و رد میشوم، دوست دارم با جزئیات بیشتری داستانم را تعریف کنم.»
شاید جملههای بالا حرف شما هم باشند. ناتوانی در گسترش متن یکی از مشکلات اساسی نویسندگان نوپاست.
در سلسله مطالبی که از این پس منتشر خواهد شد، با ارائهی نمونههای گوناگونی از ادبیات ایران و جهان به شیوههای مختلف شاخوبرگدادن به نوشتهها میپردازیم.
هدف این سلسله یادداشتها آن است که برای شما جعبهابزار پروپیمانی از شیوههای گسترش متن فراهم بیاورد.
برویم سراغ نمونهها:
۱
«فروشگاه پدرت هنوز باز است. برای این که وارد ساختمان بشوم باید از جلو فروشگاه بگذرم. طوری میگذرم که خانی، که پشت صندوق نشسته و به خیابان مسلط است نتواند مرا ببیند. پلهها را آرام تا طبقۀ دوم بالا میآیم. بعد برمیگردم پایین. ساعت درست هشت است. میروم به طرف آسانسور. چرا میخواستم از راه پله بیایم؟ آسانسور وسیلۀ بدیست. آدم مجبور است درش را باز کند و ناگهان در محیطی که هیچ آشنایی قبلی با آن ندارد قرار بگیرد. آمدن با پله باعث میشود که آدم تدریجاً به محیط خو بگیرد. در پله اختیار آدم با خود توست. هر لحظه نخواستی میتوانی برگردی. آسانسور با این که خیلی آسان به بالا و پایین سر میخورد ولی اختیار بازگشت را به این آسانی به آدم نمیدهد. آسانسور در طبقۀ سوم میایستد. من آهسته در آسانسور را باز میکنم. تو درست رو به روی در ابستاده و نردۀ پلهها تکیه کردهای. من به سوی تو نمیآیم. تو به سوی من نمیآیی. در واقع ما به سوی هم جاری میشویم…»
شب یک شب دو، بهمن فرسی، ص. ۷۴ و ۷۵
به بخشی که با حروف درشت مشخص شده بنگرید. متن با یک پرسش شروع میشود و پس از آن راوی در چند سطر از دیدگاه خودش دربارهی تفاوت راه پله و آسانسور میگوید. با اینکه حرفهایی نویسنده شبیه جملات قصار به نظر میرسد اما توی ذوق نمیزند. چون توی متن زورچپان نشده و با سایر بخشها هماهنگ است.
تمرین:
به اطرافتان نگاه کنید. آیا میتوانید مثل نمونهای که خواندید چند سطری دربارهی یکی از چیزهایی که هر روز بی تفاوت از کنار آن میگذرید بنویسید؟
۲
گاهی میتوان پاراگرافی از داستان را مانند مقاله گسترش داد، مثل وقتی که مقالهنویس به شرح یک اصطلاح میپردازد. به این تعریف از «خواب کاذب» در پارهیی از کتاب «عشق با حروف کوچک» بنگرید:
«وقتی چشمانم را باز کردم در رختخوابم بودم. زنگ ساعت را خاموش کردم. بهقول معروف دچار «بیداری کاذب» شده بودم. خواب میبینید که بیدارید و دقیقاً همان کاری را انجام میدهید که اگر بیدار بودید میکردید. همچنان فکر میکنید بیدارید تا این که اتفاق کوچکی -مثل پای برهنه بودن در خیابان، کسوف یا صدای وزوز پیوسته – به شما میگوید که این واقعاً اتفاق نیفتاده – حداقل در عالم بیداری. مشکل قضیه این است که وقتی متوجه میشوید چه اتفاقی افتاده همچنان باید از رختخواب بلند شوید و همهی آن کارها را از نو انجام دهید.»
-فرانسس میرالس، ترجمهی گلی امامی، نشر نیلوفر، ص. ۱۵۲
البته که نباید در استفاده از چنین شیوهیی افراط کرد، وگرنه ممکن است داستان شبیه مقالههای آموزشی بشود؛ اما گاهی به فراخور متن میتوانیم از این تکنیک هم استفاده کنیم.
تمرین:
شخصیتی داستانی را فرض کنید که چیزی خریده و از فروشگاه بیرون آمده، اما از خرید خودش پشیمان است. احساس میکند چیزی را خریده که نیاز چندانی به آن نداشته، صرفن به خرید پناه آورده که اضطرابش را تسکین بدهد. حالا در اینجای داستان شخصیت پس از شرح ماجرای خرید میخواهد تعریف سادهیی از «خرید درمانی» بیان کند، به سیاق نمونهی بالا چه خواهد گفت؟
۳
مارتین لیندستروم، محقق حوزهی بازاریابی، میگفت پیش از طراحی یا ارائهی یک محصول چهبهتر که سری به زندگی و اتاق خواب مشتریان احتمالی بزنیم. محل زندگی آدمها حرفهای بسیاری دربارهی آنها میزند.
باری، در بسیاری از داستانها برای آشنایی با شخصیت اصلی، توصیفی از اتاق خواب یا کار او میبینیم.
برای گسترش متن داستان بهتر است در گام نخست، بیهیچ گزینشی، تا میتوانیم از اجزای اتاق شخصیت بنویسیم؛ اما در متن نهایی فقط باید جزئیاتی بیانگر را حفظ کرد؛ جزئیاتی که به معرفی شخصیت و ایجاد و تقویت فضای حسی و مفهومی داستان کمک میکنند.
اما باید به توصیف عینی اشیا بسنده کرد یا قدری تفسیر ذهنی هم به صحنه افزود؟
شاید گاهی توصیف بیروح اشیا کافی باشد، اما خیلی وقتهای میتوان با گفتن از نسبت شخصیت و اشیا عمق بیشتری به صحنه بخشید. پارهیی از نخستین صفحههای رمان «درخشش زودگذر»، اثر درخشان پییر دریولاروشل، را بخوانیم:
«اتاقش را دوست داشت، صرفنظر از روزهای بدی که در این اتاق گذرانده بود، نسبت به تمامی اتاقهای هتلهایی که از زمان ترک خانوادهاش در آنها اقامت داشت، دلپذیرتر بود. سیگاری روشن کرد و نگاهی به اطرافش انداخت.
وسایل روی میز و شومینه منظم چیده شده بود. به دور خودش دیواری کشیده بود که روزبهروز محدودتر میشد و درون این دایره همه چیز حساب شده بود. روزی میز نامهها و فاکتورهایی قرار داشتند که درون دو پاکت مرتب شده بودند. همچنین پاکتهای سیگار و جعبههای کبریت. یک خودکار. یک کیف قفلدار بزرگ. روی میز کنار تخت هم رمانهای پلیسی یا عاشقانه، کتابهای مصور امریکایی و مجلههای زرد به چشم میخورد. روی شومینه نیز دو شیء وجود داشت: یک دستگاه مکانیکی خیلی ظریف، یعنی کرنومتری از جنس پلاتین، و دیگری یک مجسمه کوچک زشت و زمخت از جنس گچ رنگی، به شکل یک زن، که از نمایشگاهی خریده بود و همهجا آنرا با خود میبرد. میگفت که زیباست، ولی خشنود بود که وجود این مجسمه زندگیاش را زشت میکند.
روی آینه عکس و تکههای بریدهشده روزنامه چسبانده بود. تصویر صورت یک زن زیبا، که به سمت عقب خم شده و گویی محل اتصال چانه و گردن افراشتهاش در حال گسستن است، دهانی از دو سو فراخ، سوراخهای بینی و کمان ناموزون ابروها. تصویر یک مرد از نمای پشت، که او هم به عقب خم شده، و روی پیشانیاش نوار کلفتی بسته که تا بینی کوچکش پایین میآید. بین این دو عکس، بریدهای از صفحهی حوادث روزنامه بهوسیلهی چهار تمبر چسبانده شده بود که روحیه انسان را تضعیف میکرد و برای او راه گریزی باقی نمیگذاشت.
راه گریزی از این اتاق وجود نداشت، اتاق ابدی وی بود. او که طی این سالها مسکن مشخصی نداشت، هر شب، هر جایی که بود، به این زندان ایدهآل خود باز میگشت. تمامی هیجانات توخالیاش آنجا بود، همانند یک جعبهی کوچک، درون یک جعبهی بزرگتر. یک آینه، یک پنجره، و یک در. در و پنجره رو به جایی گشوده نمیشدند. آینه هم فقط رو به خودش گشوده میشد…
… در کنار این اشیا حس میکرد که به غیر از خودش میتواند چیز دیگری را نیز لمس کند. به این ترتیب، به شیوهای دردآور این اشیا را میپرستید؛ و روز به روز به این وسایل عجیب برگزیده توسط خیالات مضحکش، وابستهتر میشد.» (ترجمهی مهسا ابهری، نشر آرش)
تمرین:
با اتاق خودتان شروع کنید. اشیای اتاقتان دربارهی شما چه میگویند؟
7 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
سلام آقای کلانتری. وقتتون بخیر.
استاد من اولین ایبوکِ خودم رو نوشتم 🙂
از مطالب شما هم خیلی استفاده کردم.
اتفاقا اسم کتاب توی یکی از مقالات نویسندگیِ شما به ذهنم اومد 🙂
حالا دوست دارم اگه میشه یه نگاهی به کتابم بندازید و اگه پیشنهادی برای بهبود دارید، بفرمایید.
بفرمایید: https://vrgl.ir/oBUIq
آفرین. مبارکه.
سلام اقا استاد. من چندساله که مطالب پراکندهای درباب نوشتن از اینجا و آنجا میخوانم و چیزکهایی مینویسم. اما هیچکدام به خوبی سایت شما نکات، و مخصوصن این تکنیک، را توضیح نداده بودند. لطفن بازهم بنویسید. بابت سایت فوقالعادهتان ممنونم.
الان هم فوری تمرین را شروع خواهم کرد. 👌
سلام صبا جان
سپاسگزارم از توجهت.
حتمن به نوشتن این سلسله یادداشتها ادامه خواهم داد.
سلام وقت بخیر
منم سنم کمه و دارم یه داستان مینویسم که با نظارت شخصی که توش تقریبا تخصص داره
و تا حالا به این نکته دقت نکرده بودم
من توی گسترش مشکل دارم و این خیلی کمک میکنه سپاس از شما
تا حالا با این دید کتاب نخونده بودم🤔 واقعا خیلی وقت ها حتی کتابهایغیرداستانی اینطوری گسترش میدن و بی توجه بودم… چه نکته خوبی
درود بر تو فاطمه عزیز
چه خوب که این نکته برات جالبه.
راستی، من به وبلاگت سر میزنم. کاش بیشتر به روزش کنی.