تو این ستون، بعضی از روزای هفته محاوره مینویسم؛ یعنی «میشود» میشه «میشه!»
من همیشه به دوستانم توی دورههای نویسندگی پیشنهاد میکنم که سراغ محاورهنویسی نرن، چون یه جور تنبلیِ نوشتاری میاره. ضمن اینکه ما فارسینویسی درست رو با نشکستهنویسی یا نوشتن به زبان نوشتار یاد میگیریم.
این زبان گفتاری که ما معمولاً توی چتها باهاش مینویسیم، در اصل لهجۀ تهرانیه. مثلاً اگر محاورهٔ همدانیها و قزوینیها رو ببینید متوجه میشید که چقدر به زبان معیار نزدیکتره.
بنابراین شکستهنویسی شاید راحتتر یا صمیمیتر به نظر برسه، اما خوندنش سختتره. چون چشم ما برای مطالعه، با زبان نوشتار راحتتره و قرادادهای این زبان مشخصتر و دقیقتره.
شاملو میگه: جوری غیرمحاوره بنویسید، که خواننده بتونه تو ذهن خودش محاوره بخونه.
باری. به هر حال محاوره نویسی به درد نوشتن دیالوگ و نمایشنامه میخوره و من تو ستون شکستهنویسی میخوام یه کم مونولوگِ شکسته هوا کنم!
خب، حالا از چی براتون بگم؟
بذارید بگم این روزا دارم چیکار میکنم.
خب یه خروار کار روی سر خودم ریختم و ناراضی هم نیستم. هر چند گاهی کلافه میشم.
از اولین روزای نوجوونی تنها آرزوم این بود که سرم همیشه شلوغ باشه: موبایل نداشتم، اما یه کارت رو شبیه موبایل نقاشی کرده بودم و شبا اونو میچسبوندم به گوشم و شروع میکردم به حرف زدن با ارواح؛ غالباً هم به همه میگفتم که سرم خیلی شلوغه و تا ده سال آینده وقتم پره.
آخه اون روزا تو یه برنامهای سیروس مقدم میگفت که تا ده سال آینده مشخص شده که قراره چه فیلما و سریالهایی رو بسازه. البته نمیدونم رو چه حسابی این حرف رو میزد، ولی خب، برای من جالب بود.
شاید چون چنین آدمی هیچ شباهتی به بابای من نداشت و منم اصلاً دوست نداشتم کارام شبیه بابام باشه. چون اصولاً برنامهریزی و پدر من، مثل جن و بسمالله بودن.
حالا سرم به حد کافی شلوغه. یه کار خوب دارم، که دقیقاً همون رؤیای کودکیمه. من خیلی زودتر از تصورم به خیلی از رؤیاهام رسیدم. هر چند چندان هم از همه چیز راضی نیستم. اصلاً راضی بودن از شرایط وحشتناکه. آدم فکر میکنه دیگه باید بمیره. تا وقتی ناراضی هستی زندهای. وقتی هم مردی خود به خود راضی میشی!
اما نه این حرفا به درد شما نمیخوره. من دوست ندارم هی از خودم بگم. یا اگر هم بناست از خودم بگم، دوست دارم مثل یه پیشنهاد باشه برای شما.
به خاطر همین خیلی از اوقات به خاطر نوشتن یه پست وبلاگی، چندین ماه روی ساختن یه عادت مفید وقت میذارم تا بعداً به عنوان موش آزمایشگاهی بهتون گزارش بدم.
خب، حالا چه چیز مفیدی به شما پیشنهاد بدم؟ بذارید بگم دور و برم چی هست، شاید خودتون بتونید یه چیزی پیدا کنید:
یه چراغ مطالعۀ زرد رنگ فلزی هست. من گاهی اوقات اتاق رو خاموش میکنم و کار روشنایی رو میسپرم به این چراغ.
یه ساعت کوکی کوچولو که وقتی میخوام چرت بزنم یا برای کاری زمان تعیین کنم، ازش کمک میگیرم.
چند خراوار کتاب هم هست که شهوت خوندن همهشون رو دارم، و همه رو هم نمیتونم کامل بخونم.
و یه قابلمه، که من کلمات و عبارتهای تازهای رو که پیدا میکنم میریزم توش. اصلاً بذارید همین رو بگم. دیدید، بالاخره محتویات میزم رو نوشتم و به یه ایدهای رسیدم که بتونم به شما پیشنهاد بدم.
بذارید یه سری از چیزایی که تو قابلمۀ سبزرنگِ روی میز هست رو برای شما بنویسم:
پیراهن بیهودگی
اضطراب خزان نیست در جوانۀ تو
آب در کتری آواز میخواند
افسوس روزگاران
تدبیر را قفسسوز، تقدیر را قفسزاد
قطره قطره نوشیدن شب
چراغ اشک من
سایۀ گرفتار روی دیوار
عنکبوت یا مگس؟
انتخاب صرفاً یک توهم است
آنچه فروید نمیدانست
بادبادک مرده
تنهایی، تنها میخوابد
یاد رنگین سفر
ماهِ شرمناک
و…
یاد شعرهای آوانگارد افتادید؟ نه، این کلمات و عبارتها هیچ ربطی به هم ندارند. هر کدام روی یک کاغذ کوچک نوشته شدهاند و توی قابلمۀ کوچک من در حال پخته شدن هستند.
من وقتی کتاب میخوانم یا حین وبگردی به مطالب خوب میرسم، هر جا که کلمه، عبارت یا جملۀ دندان… آخ آخ میبینید چی شد؟ من میخواستم محاوره بنویسم؛ اما دو سه خط بالا رو حواسم نبوده و کتابی نوشتم. خب، خودتون تو دل خودتون محاوره بخوندیش!
داشتم میگفتم، من هر چی که به نظرم تازه، جالب یا بهدردبخور به برسه مینویسم و میندازم تو قابلمه. بعداً که میخواهم آزادنویسی کنم، این کاغذا رو میچینم جلوی خودم و چند تا کار انجام میدم:
یا باهاشون جملههای تازه میسازم تا وارد دامنۀ واژگان فعالم بشن.
یا به ترکیبشون با هم فکر میکنم.
یا به این فکر میکنم که چرا این کلمه یا عبارت برای من جالب بوده و فکر کردن به همین موضوع خیلی از اوقات ایدۀ یه یادداشت تازه رو به من میده.
خوبی قابلمهبازی اینه که همیشه در من جرقۀ لازم برای آتیش بازی با نوشتن رو میزنه و بعدش راحتتر میتونم بنویسم.
حالا شما اگه قابلمه به نظرتون مناسب نیست، یا مقامات آشپرخونه مجوز استفادۀ غیرغذایی از قابلمه رو بهتون نمیدن، میتونید یه سطلی سبدی چیزی رو جایگزینش کنید.
به هر حال، خوبه که آدم، کلمات و عبارتهای جالب رو یه جا جمع کنه. من اگه کلمه نداشتم که الان نمیتونستم با شما حرف بزنم. پس کلمهها خیلی به خوبن، (ارزشمندن؟ نازن؟ مفیدن؟ به درد بخورن؟) خودتون یه کلمۀ مناسب پیدا کنید دیگه. من چقدر جای شما فکر کنم!
به قول رضا بابایی:
هر کلمه، بمبی است کا چاشنی آن «مناسبت» است.
فکر میکنم بعد از مطالعۀ این پست، خواندن لینک زیر هم برای شما سودمند باشد:
کارگاه تکجلسهای یادداشتنویسی | جمعه ۳ اسفند ۹۷
شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین
24 پاسخ
سلام خسته نباشید
محاوره و شکسته نویسی کشته منو
به نظر شما (خواهیم داشت) رو داخل یه متن شکسته چطور باید بیارم؟
جمله نمونه(الان صبحه): ساعت 15 وقت حرکت قطارمونه، 2 ساعت وقت ناهار خوردن خواهیم داشت، بقیه روز رو چی کار کنیم؟
اگر بگیم (2 ساعت وقت ناهار خوردن داریم) با توجه به اینکه این جمله صبح گفته شده و قبلش هم ساعت 15 ذکر شده، ممکنه اینطور برداشت بشه که الان ظهر ساعت 13 هستش.
چل شدم دیگه ممنون میشم نظرتون رو بگید
درود امیر عزیز
باید ببینیم هدفت چیه.
مثلن اگه نمایشنامه بنویسی ماجرا کلی فرق میکنی، چون نمایشنامه قراره اجرا بشه. اما متنای دیگه به قصد اجرا نوشته نمیشن. پس موردی نداره این نوع متنها نیمهشکسته باشه.
در کل بهترین راه اینه: به مردم گوش بده، ببین اونا چطوری حرف میزنن. این بهترین راهنماست، اگه دقیقن میخوای مثل زبان گفتار بنویسی.
کتاب اصول شکستهنویسی علی صلحجو هم میتونه برات مفید باشه.
زیبا بود
سپاس از مهر شما.
سلام بر استاد شاهين كلانتري عزيز. هر روز به وبگاهتان سري ميزنم و كام جان عطشناك نوشتنم را سيراب ميسازم. بسيار شيرين مينويسي عزيز. طنازيتان در سطرهايي از نوشته، شكوفة لبخند بر لبانم نشاند و در سطرهايي ديگر مرا خنداند. با اينهمهشرينزباني، شلوغي سرتان بيسبب نيست؛ به قول همكارم، سعدي شيرازي:
گر براني، نرود؛ ور برود، باز آيد/ ناگزير است مگس دكّة حلوايي را
ارادتمند شما: فرجالله نعمتي (نادر).
سلام فرجالله عزیزم
البته شما محبت داری. ولی من استاد نیستم. حقیقاً و به طور واقع فقط یک شاگرد کوچولو موچولو هستم. این حرف از سر تواضع مواضع نیستا. واقعیت عینی رو میگم!
از خوندن کامنتت خوشحال شدم؛ به این خاطر که برام حس خوبی که طنزی که از درونم جوشیده رو شما دوستان عزیز هم حسش میکنید و نگاهتون مثبته.
به خاطر بیت زیبای سعدی هم یک دنبا ممنون.
برقرار باشید.
محاوره ای نوشتنتون چقدر بانمک بود این مطلبتون جوری بود انگار باهم دور یک سماور زغالی نشستیم و حرف میزنیم یه همچین حسی بهم منتقل کرد!
راستی ایده ی قابلمه برام خیلی جالب بود اگه فرشته ی محافظ آشپزخونه اجازه بده یکی از قابلمه هاش رو میدزدم برای خودم تا بتونم ازش در راه این ایده ی خوب استفاده کنم!
راستی گفتین محاوره نویسی رو توصیه نمیکنین وقتی دلنوشته مینویسم سعی میکنم محاوره نباشه اما برای متن های ساده واقعا سخت میشه!
شما راهکاری یا توصیه ای یا برنامه ای که بتونم باهاش از محاوره نوشتن دور بشم و کمی غیرمحاوره ای بنویسم ندارین؟!
فرشتۀ محافظ آشپزخونه خیلی بامزه و خوب بود!
اما راهکار: خوندن متون فارسی خوب. نمونۀ خوب نثر کمک میکنن به صورت خودکار خوب بنویسی.
برای عید برنامه یا کارگاه خاصی دارید؟ مثل همین کارگاه های یک روزه ؟ یا دوره انلاین؟
سلام ستاره جان
بله، داریم رو برنامههای متعددی کار میکنیم که بزودی اعلام میشه.
سلام
من شما رو به چالش نوشتن در باب مرگ زندگی اجتماعی در ایران دعوت می کنم.
بیشتر توضیح بده الهام جان
یه کامنت کوتاه و مبهم چیزی رو روشن نمیکنه.
بله، موافقم. واژههای زبان نوشتار هم بیشترند، هم تثبیتشدهتر. البته چندین ساختار نحوی در زبان گفتار هست که در زبان نوشتار نیست؛ اما حدوداً از زمان مشروطه و بهخصص با رواج چاپ و روزنامه، این نفوذ گفتار در نوشتار شدت و سرعت گرفته است و فاصلهی بین این دو گونهی زبانی، روزبهروز کمتر میشود. در اینباره، رسانه و شبکههای اجتماعی نوعی جهش ایجاد کردهاند. افزون بر اینها، نظام نوشتاری فارسی، تابِ بازنمودِ بسیاری از صورتهای گفتاری را ندارد؛ مثلاً در بازنمودِ فعلهای ماضیِ نقلی درمیمانَد. یا معلوم نیست مضارع اِخباریِ مصدرِ «دویدن» را چهطور میتوان در گفتارینوشتها بازنمود.
اما بههرحال، نباید و نمیشود این صورت زبانی و این امکان بیانی را حذف کرد یا بدان توجه نکرد. به همین دلیل، من با این جملهی منتسب به شاملو موافق نیستم.
«جوری غیرمحاوره بنویسید، که خواننده بتونه تو ذهن خودش محاوره بخونه.»
ابوالحسن نجفی هم حرفی مشابه همین زده است که از نظر علمی درست نیست. نجفی گفته است محاوره را باید فقط در سطح نحوی نمود دارد و از محاورهنویسی در سطح واژگانی باید پرهیز کرد. تحقیقات جدیدتر و منطقیترِ زبانشناسان هم اینگونه نظرات ذوقآلوده و غیرعلمی را رد کرده است.
سلام….
“….اصلاً راضی بودن از شرایط وحشتناکه. آدم فکر میکنه دیگه باید بمیره. تا وقتی ناراضی هستی زندهای…. ”
این جملتون من و یاد یه اهنگ انگلیسی انداخت که میگه ….
every thing that kills me makes me feel alive….
یعنی هرچیزی که من و میکشه باعث میشه که من احساس زنده بودن بکنم (باعث میشه زنده بمونم!)
شاید بی ربط باشه اما مصداقش توی قضیه راضی بودن اینطوری میشه که من به خاطر راضی بودن (دلیلی برای رفتن و مردن!)هستش که زنده هستم چون دارم تلاش میکنم تا ناراضی باشم و دلیلی برای اون پیدا کنم چرا که در این صورت هنوز هم راهی برای رفتن خواهم داشت…
پس برای ناراضی بودن هم باید به یه حدی از رضایت رسید! ( تا به قول شما نمرد!) در حقیقت همون قضیه کمالگرایی و زیاده خواهی و ایناست دیگه ….
راستی کارگاه جمعتون چطور پیش رفت ؟ فکر کنم موقع نوشتن این پست درگیر اماده سازیش بودید امیدوارم پر از جرقه های خوب براتون بوده باشه هم شما و هم بچه های کارگاهتون…
ممنون ، و خسته نباشید …
سلام ستاره جان
چه سطر جالبی رو نقل کردی. خوشم اومد.
کارگاه جمعه از نظر من که عالی بود. گویا تک تک دوستان شرکت کننده هم چنین حسی داشتن. جای شما خالی.
منم دو هفته پیش که رمان همسایه ها نوشتهء احمد محمود رو میخوندم این کلمات و جملات رو ازش درآورد، البته من اینا رو در بخش یادداشت گوشیم ثبت کردم و به نظرم من هم باید مثل شما یه فکری بکنم برای ریختنشون توی یه قابلمه ای چیزی:
تك هوا شكسته است
کساد
بلم چی
تو گلو باد مي اندازد
جور به جور
لب ور چیدن
موی آفاق مثل شبق است
چاچول باز
زهم
هُرم
خارک و رطب
عناب
قدح
پیراهنهایی که مقلم و سفید است
به دلم برات شده
تنابنده
فرنج نظامی
اخرایی رنگ
انگار بود بودش می شود
آفتاب کشیده است بالا
شرجی نیست اما دم دارد
یغلاوی
هری میزند زیر خنده
لجم می گیرد
کارد بزنی خونش نمی آید
نشپیل
گاسم بره
خرند بام
لاوک خمیر
سُک
لب خشک و پوستی
تمام پشتم ساب رفته
سرآستین
کبابه هندی
نک و نال
پودنه
در خانه تاق به تاق است
تشاله
ترنا بازی
نشسته ام تو پوسته
ناصر دوانی
کهربایی رنگ
شلوار فلانل از عرق خشکی میزند
لخ لخ کنان
گرما از حدت می افتد
باد شمال
شرجی
ملتفت شدم
توفیر
آستین تا مرفق بالا میزند
رو عتابه در
دلم به هم میخورد
پرتوپ جلوش درمی آیم
صفیر سوت
رم دادن
از جا در می روم
دلی دلی می رقصد
کل خرابه
تنگ حوصله
پس قفا
عالیه فاطمه جان
حتماً به این کار ادامه بده.
من خیلی سفر کردم و تقریبا همه ی ایران رو گشتم ولی جالبه که بگم تنوع گویشی که در استانهای خراسان هست تو هیچکدوم از استانهای کشورمون نیست. و جالب تر اونکه اگه خراسانی ها بخوان لهجه شونو عوض کنن از خود تهرانی ها هم تهرانی تر صحبت میکنن یعنی همچین تغییر لهجه میدن که هیشکی متوجه نمیشه.
و اما کلمه! کلمه ها مقدسن. راز آلود و جادوئی. کلمه ها فقط یک کلمه نیستن. جامد و بی روح نیستن. رشد میکنن و پویائی دارن. سازنده هستن پس باعث رشد هم میشن. ریشه و ساقه دارن و میوه میدن. در یک کلمه، کلمه ها زنده ان. شما میتونید تک تک سلولهای بدن تون رو با اونها بسازید و هر چند وقت یکبار با نوشتن کلمات، تمام خودتون رو به روی کاغذ بیارید و باز از نو تازه بشید. ” اگر که از کلمات می نوشیدیم چنانکه از چشمه ای و از کلمات می خوردیم چون نان گندم و با کلمات می زیستیم شاید هرگز نمی مردیم. بیژن جلالی “
سلام عصمت عزیز
کامنتت که عالی بود. با یه شعر از شاعر محبوب من هم که همراه بود.
وقتی ناراضی هستی زنده ای..وقتی ناراضی هستی می نویسی و حرفی برای نوشتن داری..من ناراضی هستم پس می نویسم.
شاهین عزیز آشنایی اتفاقی با سایت تو و نوشته ها و افکارت منو به زندگی امیدوار کرد، برای تک تک لحظه هات اصالت و آگاهی آرزو می کنم.
زنده باد مرتضی جان که همیشه پیگیری. من کیف میکنم از داشتن دوست خوبی مثل تو.
یک روشی که من تازگیا ازش استفاده میکنم اینجوریه که یک مطلب یا نوشته ی جدید رو که میخونیم از اون حداقل یک کلمه ی دوست داشتنی جدید ( همین که برای ما جدید باشه کافیه ) پیدا کنیم حالا با اون شروع کنیم به بازی کردن .
یک روز اون رو الکی در چت هامون با دوست ها استفاده کنیم , یک روز اون رو بنویسیم و باهاش نقاشی کنیم , یک روز اون رو به ده زبان دنیا ترجمه کنیم البته ما که نه با گوگل ترجمه کنیم : ) این بازیا باعث میشه اون برامون فعال تر و دوست داشتنی تر بشه .
راستی چه خاطره ی جالب و شیرینی بود درست کردن تلفن با کارت
چقدر جالب محسن. خیلی عالیه این کار.