خودبخود نوشتم: «نه پروانه نیستم نه» و اینها از پیاش آمد: «نه درمانده نیستم نه. نه پژمرده نیستم نه. نه مستانه نیستم نه. نه دلیافته نیستم نه.». سپس مجذوب ساختمان جمله شدم: تکرار واژهی نخست در پایان آن. نه بیهوده نیست این نه. پنداری جمله محکم مهر و موم شده. «نه» انگار تازه به حقش رسیده و میگوید: دو حرفم و دنیایی. نه، چه وورجکیست این نه. نه بی نه نمیتوانم نه. نه نه.
پیشتر میپنداشتم آدمی مینویسد تا به خود آری بگوید، حالیا میپرسم بهتر نیست بنویسد که بیشتر نه بگوید؟ نوشتن و در برابر خود ایستادن.
نه نوشتن آن نیست که میانگاشتم نه.
4 پاسخ
خیلی حال خوب کن بود نه؟
چند بار خوندم ولی باز میخوام بخونمش
نه. شایدم باید یک مشت جملهی این شکلی بنویسیم، نه؟
نه نوشتن آن نیست که می انگاشتم یک نه به جا گفتن ممکنست سرنوشت یک زندگی راتغییر دهد پس ازامروزبیشتر وبهتر به جوابی که میدهم خواهم اندیشید ولقمه را تا خوب نجویده ام فرو نخواهم داد چون امکان دارد گلو گیرم شود.
درمقابل هرچیزنه نوشتن اغازتفکرخلاقانه وکشف بازخورد آن.