ایده‌‌ای برای نوشتن یک داستان

هر کار ارزشمندی اول با یک ایده شروع می‌شود.

ما نیاز داریم تا هر روز برای چیزهای مختلفی ایده‌پردازی کنیم.

ایده‌ و ایده‌پردازی فقط برای کارهای هنری و ادبی نیست.

فقط در ابتدای یک کار به ایده‌پردازی نیاز نداریم، هر مرحله از کار نیازمند ایده‌‌های نو است.

فرض کنید ایدۀ ساخت یک محصول آموزشی به ذهن شما رسیده،‌ حالا شما برای اجرای این ایده هم به ایده نیاز دارید، برای معرفی و فروش این محصول هم به ایده احتیاج دارید،‌ برای توسعه و ترویج بیشتر محصول هم باید ایده داشته باشید.

پس کارها مرحله به مرحله به ایده‌های تازه نیاز دارند.

اما آیا همۀ افراد برای کارهایشان ایده‌پردازی می‌کنند؟

غالباً نه، آن‌ها به اولین راه‌حل رایج بسنده می‌کنند.

اما اگر به اولین چیزی که به ذهن می‌رسد رضایت ندهیم چه اتفاقی می‌افتد؟

در ویدیوی زیر از نوشتن یک داستان برای تغییر نگاه خودمان به ایده و ایده‌یابی گفته‌ام. شاید این تمرین مسیر شما را تغییر بدهد:

3 پاسخ

  1. دلواپسی های ریز و درشت شده بود مانع نوشتن هایش .
    هر موقع که می خواست شروع کند به نوشتن نوشته ای انگار یکی از آن گوشه ذهنش می گفت « خب که چه ؟ دوباره می خواهی چه بنویسی » همان حرف های همیشگی ، خسته نشدی اینقدر این ها را نوشتی ؟ »
    ” تکراری شده اند یعنی ؟ ”
    آن صدا دوباره می گفت « تکراری شده اند ؟ اصلا چه نوشته ای که تکراری شده باشد ؟ هر چه از ذهنت می گذرد می نویسی .»
    – خب بنویسیم مگر نوشته های من جای شما را تنگ کرده است ؟
    با تعجب نگاه می کند صاحب آن صدا و می گوید جای مرا تنگ نکرده ، دلم به حال آن همه ایده ای می سوزد که ولشان کرده ای به امان خدا و داری همین حرف های همیشگی را می نویسی . کمی فکر کن ببین اصلا برای که می نویسی . چه کسی است آنکه باید این نوشته های تو را بخواند ؟
    – خب چه کسی می خواند ؟ نمی دانم .
    کمی چشمانش را درشت می کند و می گوید « خب برای من بنویس لااقل . بجای اینکه از حرف های من ناراحت شوی ، کمی فکر کن .
    برای کسی بنویس ، مخاطب خاص داشته باش .
    اصلا می خواهی چه کار کنی بیا و همین را بنویس
    آرام و خونسرد بنشین و خودت را ببین که می خواهی همان کار مخصوصی را که می خواهی انجام بدهی ، بعد همان را خونسرد بنویس.
    می گویم رویایی دارم من ، رویای شیرینی که از الان شروع می شود و تا پنج پنج یکهزار و پانصد ادامه پیدا می کند .
    همان صدای همیشه جدی توی ذهنم این بار پقی می زند زیر خنده
    _ گفتی پنج پنج یکهزار و پانصد ؟ صد سال دیگر یعنی ؟
    می گویم آری یک فکر یکصد ساله دارم . می خواهم همان را بنویسم .
    از چهار چهار یکهزار وچهار صد که رد شدیم به فکرم رسید که برای پنج پنج یکهزار پانصد خودم کاری انجام بدهم .
    – « خب حالا می خواهی چه کار کنی ؟ »
    دیگر لحن صدای آن صاحب صدا که همیشه مثل ناظم مدرسه مان شلنگ بدست توی حیاط مدرسه قدم می زد ، تند و عصبانی نبود . از اینکه من فکری دارم که تا یکصد سال بعد را هم در آن دیده ام خوشحال بود .
    می خواهم آنقدر چیزهای خوبی بنویسیم که بعد از من در آن موقع ها نوادگانم ” بنیاد فرهنگی ادبی ” به نام من درست کنند .
    – انشالا من که بخیل نیستم . شما خوب بنویس من قول می دهم خودم برایت ” بنیاد فرهنگی ادبی ” راه بیاندازم . دیگر انگار لحن آن صدای شلنگ یه دست ، مهربان شده بود .
    دیگر وقتش رسیده بود بنشیند و برای راه اندازی یک ” بنیاد فرهنگی ادبی ” نقشه راه بنویسد . از آن جا که بود شروع کند به نوشتن نقشه مسیر تا رسیدن به هدف . یک نفر را هم پیدا کند ، یک اسم رویش بگذارد و مامورش کند برای این کار و داستان مصائب و گرفتاری های او را در راه رفتن و رسیدن او به هدف و کارهایی که انجام داده و چطوری انجام داده رابنویسد.
    شاید بشود یک داستان ترو تمیز و قشنگ برای مجموعه داستان های کارآفرینی که دارد می نویسد .
    ممنون جناب شاهین خان عزیز هستم که این تکنیک بسیار کاربردی را در پرورش داستان و زندگی داستانی آدم های واقعی را مطرح فرمودند.

  2. واقعا تمرین مفیدی بود. نتوانستم داستان بنویسم، اما همین تلاش باعث شد که گوشه هایی از پیرنگ داستانی که قرار بود برای دوره ی نویسندگی خلاق رویش فکر کنیم مشخص شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *