راه رفتن با رضا براهنی و مصیبت هر شاعر عاشق

راه رفتن با رضا براهنی و مصیبت هر شاعر عاشق

با رضا براهنی قدم می‌زدم که خواندمش:

گرفتمش که نیفتد

بجای افتادن،

پرید و پر زدن و پرواز کرد بی‌پروا

پرنده پر زد و با پر زدن تمامت خود را نثار کرد به پرواز

از چراغ قرمز گذشتیم، نزدیک بود اتوبوس زیرم کند، برگشتم رو به آقای براهنی، گفت:

کنار من که می‌آید، دو بال می‌روید:

دوبال بافته از برف

دوبال بافته از پلک، پلک آهوها

دوبال بافته از خواب، خواب کفترها

دوبال نرم برافراشته

دوبال نرم حمایت

سوار ماشین شدیم، به راننده گفتم رادیو را ببندد؛ شاعر می‌خواست ادامه بدهد:

مجنون تو بودن از سلامت برتر

در لحظۀ اختلال معنی‌ها،

بیمار تو بودن از شفاعت برتر

این را قلم‌ گیاهی‌ام می‌داند

رسیدیم، وسط جلسه از صاحب قلم گیاهی شعری دیگر خواستم، قبل از خواندن شعر در گوشم گفت:

اگر خواننده، موقع خواندن شعر عاشقانه نفهمد که واژه‌ها عاشق معشوق هستند، شعر عاشقانه پشیزی ارزش ندارد.

و شعر دیگری خواند:

در نهضت عظیم دو بازویش

من گریه‌ام گرفته که آخر

آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم؟

این را گفت، از پنجرۀ اتاق جلسه، پرکشیدیم و از روی درخت‌های بلوار کشاورز رو به انقلاب رفتیم. توی کتابفروشی خواندمش:

زیبایی کرشمۀ او را

قرقاولان شادجوان

تصویر کرده‌اند

این باقلم

با این قلم

-عاجزتر از تمام قلم‌های عاشقان-

آخر چه ارتباط تواند داشت؟

از کتابفروشی زدیم بیرون، گفتم آقای براهنی، تندتر برویم، باید پست وبلاگم را بنویسم، گفت آرام، و باز هم خواند (راستی من او را می‌خواندم یا او مرا؟):

تو می‌گذاری او حر‌ف‌های سبزش را

به یک درخت بگوید

چرا که می‌دانی،

درخت، تشنۀ جادوی حرف‌های پر از سبزه‌ست

جلوی دانشگاه تهران، گفت لحظه‌ای بنشینیم روی نیمکت، دوباره جاری شد:

بهوش باش!

از آن بلندی افراشته

از آن بلندی گل‌ها

نگاه می‌کندت

بهوش باش که او از تو یک تمرکز دیوانه‌وار می‌خواهد

دیگر دلم نمی‌خواست به نوشتن برسم، بله آقای براهنی مهم‌تر بود، مکرر خواندمش:

گویایی زبان زندۀ زمینستی

قلم حافظ

بر حنجرۀ کفتر چاهی هستی

بیت اشراق،

و خنجر مصرعی تا قبضه فرورفته

در سینۀ گستردۀ مولانا هستی

و گفتگوی ما حتی در راه پلۀ مدرسه نویسندگی هم ادامه داشت؛ آقای براهنی توی دفتر نیامد اما چند کلمه‌ای دربارۀ شعر گفت که برای شما نقل می‌کنم:

شعر عاشقانه، شعری است که شاعر عاشق پس از گفته شدن شعر، بدان بدیدۀ حسرت و حسادت می‌نگرد. یعنی با خود می‌گوید: چرا این کلمات، این هم به معشوق نزدیک‌ترند و من نیستم؟ این شاید مصیبت هر شاعر عاشق باشد، چرا که پس از گفته شدن شعر، او می‌بیند که در گوشه‌ای از زبان، ده، بیست، یا پنجاه شصت کلمه، با هم خلوت کرده‌اند-مثل پرندگان خلوت‌کرده به بالای درخت-و با خودت خلوتی موزون و عاشقانه درست کرده‌اند. انگار کلمات عاشق، معشوق را در میان گرفته‌اند و  معشوق، تمام تفقد چشم‌ها و دست‌های خود را در حرکات کلمات ریخته است.

بعد التحریر:

آنچه خواندید گزارشی از پیاده‌روی امروز من در مسیر یک جلسۀ کاری است. من با کتاب‌ها راه می‌روم، حین راه رفتن بلند بلند شعر می‌خوانم. بگذار جنون زیباترم کند. با شعر به پیاده‌‌روی‌ام معنا می‌دهم.

(تمامی شعرها از کتاب گل برگسترۀ ماه نقل شده است.)

 فکر می‌کنم بعد از مطالعۀ این پست، خواندن لینک زیر هم برای شما سودمند باشد:

بخوان ببین می‌لرزاندت یا نه

کلاس نویسندگی

 شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین

9 پاسخ

  1. چرا من این پست سرگشته و ناب را ندیده بودم هیچوقت؟
    یک روز شعری گفتم که دوست دارم الآن اینجا بنویسمش.
    به هوای اینجا میاد.

    در دلم ماهی کوچک بیقراری
    نرم نرمک
    رام قلاب میشد
    در دلش شوق دیوانه‌ای آب میشد…
    شوق دیوانه‌ای مثل یک مار مدهوش
    در هیاهوی خاموش
    تاب میخورد
    در تنش بانگ تشویش میزد
    میکشاندش پی عطر لبخند تلخت
    نیش میزد…

  2. سایت تون هم دنیاایه واسه خودش هرچی مطلب میخونم تمومی نداره انگار تو اقیانوسی از اطلاعات شناور شدم

  3. سلام
    چه گفتگوی زیبا و سختی ممنون که مارو توی حال خوبتون شریک کردین هر چند که درک این اشعار برام سخته.

  4. سلام به خودت و درود به رقص قلم در دستان اندیشه ات !
    شاهین عزیز
    مثل همیشه ، نوشته ات ، چون یک سمفونی زیبا، ظهور ، اوج و فرودی زیبا داشت .
    رد قلمت ماندگار .

    1. جناب شاه پسند نازنین
      مدتی بود که کامنت نمی‌نوشتید و حسابی به یادتون بودم و دلتنگ.
      خوشحال شدم اسم مبارک شما رو دیدم.
      تنتون سلامت دوست هنرمندم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *