این پرسش را بسیار میشنوم:
–دربارۀ چه موضوعاتی بنویسیم؟
پاسخ ساده است:
دربارۀ
غمها
شادیها
آرزوها
یأسها
حیرتها
و کشفهای
گاه ساده و کوچک خودتان بنویسید.
پینوشت:
به قول خوانندۀ سیاهپوشِ پاپ: «ساده نگیر این همه سادگی رو!»
یک مطلب کاملتر: موضوع برای نوشتن
12 پاسخ
کاملا بی مصرف و بد بود آرزوی من اینه که نویسنده شم چطور برم در موردش کتاب بنویسم خیلی بد بود و بی مصرف
این همه مطلب رو توی این سایت نمیبینید در این رابطه؟
من تمام زندگیم رو صرف تحقیق در مورد شخصیت های داستانم میکنم و کلی مینویسم و زحمت میکشم.
کل گوشیم همش پروژه ی نویسندگیمه.
خیلی هم چیزایی که مینویسم عالی و زیباست و دوستان نزدیکم عاشقش شدند.
ولی به یه فرد اشتباه اعتماد کردم و کل داستانم رو تو دستش داره و همه جا میزارتش و تغییرش میده و میگه خودش نوشته.
یعنی تمام زحمات منو نابود میکنه و همه ی کارام رو به نام خودش میکنه.
اول که پا به نویسندگی گزاشتم زیاد واسم مهم نبود ولی الان شده کل زندگیم و یه نفر داره اونو به باد میده.
فقط میخوام بهتون بگم فقط به کسایی که صد در صد و با تمام وجود بهشون اعتماد دارین، داستانتون رو بهشون بدین و گرنه زندگیت رو از هم میپاشن
من هم این موضوع رو درک میکنم من دوران ابتدایی داستان های جذابی مینوشتم وهمچنین با نقاشی های خوبم داستان تصویری(کمیک استریپ) جوری که بچه ها دفترم رو می دزدیدن تا ببرن خونه بخونن اما یه روزی بهترین دوستم از بهترین داستانام تغلب کرد کلش رو به نفع خودش تغیر داد
هنوزم که هنوزه ناراحتم
سلام شاهین جان
قبلترها برای من هم پیدا کردن موضوعی برای نوشتن سخت بود اما بعد از مدت ها نوشتن توی دفترچه های مختلف حالا وقتی دوباره به وبلاگ نویسی برگشتم دیگه پیدا کردن موضوع نوشتن برام سخت نیست ، خیلی وقت ها هم چند موضوع تو ذهنم هست که دوست دارم در مورد همشون بنویسم و دیگه مثل گذشته نه شروع نوشتن سخت هست و نه ادامه دادنش
یادمه قبلا نوشتن ۱۰۰۰ کلمه مثل بلند کردن کوه بود اما الان دیگه واقع نیست و مثل آبِ خوردنه 🙂
حسین عزیزم
چقدر خوشحالم از خوندن این کامنت خوب تو.
زنده باد.
واقعاً عالیه.
راستی به یادت بودم. چه خوب که کامنت گذاشتی.
اینجوری یک جور خودافشایی است که خیلیها از آن گریزان هستند. البته که من تجربهاش کردم . ایجور نوشتن باعث میشه به مرور متوجه بشیم درحال قد کشیدن و رشد کردن هستیم.
سلام وقت بخیر من میخواهم نویسنده ای خوب بشم نمدانم از کجا شروع بکنم.
سلام به روی ماه شما
پیشنهاد اینه با صفحات صبحگاهی شروع کنید:
صفحات صبحگاهی
تمرین روزانه
مبهم نویسی
“دریای نوشتن ”
چشمه اشتیاق در دو حوض چشمانش جاری می شود و جمله ی
“زیبا نویسی را خواهم آموخت”
بر روی تابلو ذهنش نقش
می بندد.
اما در این میان ناگهه حسی مبهم طوفان عظیمی به پا
می کند.
او پا رو را به دست می گیرد،
به سطح سفید رنگ قایق خیره می شود و پس از احساس عجز آن را در دریای ناخودآگاهش رها
می کند.
پارو به اعماق می رود و شگفتی های بسیاری را همراه با موجودات زیبا اما آزار دهنده بر روی ساحل می آورد.
او با دقتی بسیار به موجوادت
می نگرد و پس از مدت ها به حقیقتی سوزان می رسد.
حال پارو را دوباره به دست
می گیردو با حرکت دستانش امواج زیبایی را پدید می آورد.
امواجی که برخی ماهی ها را به ذوق می آورد و برخی دیگر را به سوی دهان کوسه سوق می دهد…
سلام بر شاهین عزیز
ایام بارانی و مهربان را تبریک می گویم
باران وعده بهار سرسبزی را می دهد .
مدتی پیش موضوع “طرح صد داستان در یکصد روز ” را مطرح کردین
و گفتین کسی که بتواند یکصد داستان بنویسد
داستان نویس است .
من چون داستان نویسی بلد نبودم
شروع کردم به نوشتن یک کلمه یک کلمه
و معمولا
این طور شروع می کردم
او….
مثلا او زل زده بود به دیوار سیمانی . از پشت پنجره دلگیر بیمارستان فقط همین دیوار سیمانی دیده می شد . و ….
به این ترتیب چندین داستان کوچک با این تکنیک نوشتم
و هر بار ” او ”
یک نفر دیگری می شد در یک فضا ( مکان و زمان ) و یک کارهایی می کرد متفاوت با بقیه ” او” های دیگر .
حالا یاد گرفته ام به ” او ” های دیگر فکر کنم
می روم سراغ “او” که شعر گفته .
“او” که داستان نوشته .
“او” که مدرس ومربی خوشفکر نوشتن است و هر روز یک پست خوب می نویسد و من پست های او را می خوانم .
از کلمه “او” ،
“وی” ،
“ما” ،
“آنها”
هم می شود نوشت .
“آنها” یکی از واژه های بسیار مفید برای تخیل است.
“آنها” چه کسانی ،
چه موجوداتی ،
چه اشیایی هستند
کجا هستند
چه نسبتی با هم دارند
از خودم می پرسم ؛ آیا آنها همکار هستند؟
همقطار هستند ؟ همسر هستند؟
معاصر هستند؟ از یک سرزمین هستند؟
همدیگر را قبلا می شناختند؟
در یک رویداد با هم آشنا می شوند ؟
در یک فاجعه یا مصیبت با هم اشتراک دارند؟
بعد تخیل می کنم
و یک کلمه یک کلمه می روم جلو
برای “او” اسم می گذارم
و در موردش فکر می کنم
در اینترنت دنبالش می گردم
و بعد یک “او”ی دیگر می آید
و با “او”ی اولی برخورد می کند ،
هم داستان می شود ،
همراه می شود،
یا دشمن می شود.
بعد….
درباره “او” هایی که دوستشان دارم ، ازشان متنفرم ، می شناسم ، نمی شناسم و … می نویسم .
داستان می نویسم ،
گزارش می نویسم
شاید به نظر بعضی از نویسندگان وداستان نویسان این شیوه ساده و کودکانه بیاید .
ولی برای من که نوآموز در نوشتن هستم جواب داده
اسمش را می توانم بگذارم سبک نوآموزانه ورود به دنیای نوشتن .
مثلا؛
“او” با مهربانی همه کامنت ها و نوشته های مرا می خواند و پاسخ می دهد و من با خواندن پاسخ های و اظهار لطف ها و اظهار نظرهای وی خوشحال می شوم .
می دانم او سرش شلوغ است و کلی کار دارد و با همکارانشان در مدرسه نویسندگی کلی طرح و پروژه دارند . “آنها” از مهربان ترین و خوب ترین های روزگار معاصر “ما” هستند .
“من” آنها را دوست دارم و برای همه شان آرزوهای قشنگ دارم .
دلم می خواهد هر کدام از آنها در مجمع الجزایر اقیانوس آرام یک جزیره شخصی داشته باشند و آنجا بروند برای تفریح و کار . دوست دارم آنها در طرح ها و پروژه های کاریشان روز به روز موفق تر باشند .
پرویز جان
بازم غافلگیرم کردی.
تو یکی از عزیرترین آدمهای زندگی من هستی.
ان شا الله همیشه شاد و سالم و برقرار باشی.