«کسی که از رقابت و مقایسۀ خودش با دیگران دست میشوید باید بیشتر به خودش سخت بگیرد.»
این جمله را گوشۀ صفحه برای خودم یادداشت کرده بودم تا دربارۀ آن بیشتر بنویسم.
بیرون بودن از مسابقه آرامشبخش است. وقتی دست از مقایسۀ خودت با دیگران میکشی تازه میفهمی کار و زندگی میتواند با حرص و تشویش کمتری پیش برود.
اما آن طرف قضیه را هم باید دید. با به دست آوردن این آرامش چیزهای دیگری را از دست میدهی.
از جمله اینکه ممکن است کُند شوی و چندان پیشرفت نکنی.
محمد قائد در نوشتهای دربارۀ ابراهیم گلستان نوشته بود:
«پیشرفت تا حد زیادی نتیجۀ روحیۀ رقابتجوی فرد است. (+)»
این جمله همیشه در ذهن من بود که نکند در جریان ضدیت با رقابت به ترقی خودم آسیب بزنم.
به قول مونتنی «چه میدانم؟».
10 پاسخ
به این فکر میکنم که هر وقت در دو طرف موضوعی ذرهای از حقیقت نهفته باشد، احتمالا باید به دنبال حد وسطِ از دست رفته باشیم.
زنده باد علی جان. نگاه شما رو دوست دارم.
در باب رقابت در نویسندگی من همیشه این جمله شاهین کلانتری را در ذهنم دارم که «در دنیای نوشتن هر کس صدای منحصر به فرد خودش را دارد»
در دنیایی که من زندگی میکنم فقط یک نسخه از خودم را میشناسم. و آن یک نسخه هم فقط یک زندگی داشته. هیچ کس دنیا را به چشم من ندیده و به جای من زندگی را تجربه نکرده، و من هم هیچ گاه به جای کسی زندگی نکرده ام، بنابراین جایی برای مقایسه خودم با دیگران نمیبینم.
شاید هم حرف مفت میزنم، نمیدانم!
بسیار زیبا گفتی علیرضا جان.
فکر میکنم کند رسیدن با آرامش هزار بار بهتر از تند رسیدن در مسابقه است . حد اقل برای من
اینگونه حتی اگر دیر برسیم از مسیر لذت بیشتری میبریم
هدف هم زندگی است . نه رسیدن
درود بر تو طاها جانم.
بیاییم کمی راجع به این جمله بنویسیم: ” کسی که از رقابت ومقایسهء خودش با دیگران دست میشوید، باید بیشتر به خودش سخت بگیرد.”
مامان دوسال پشت کنکور ماند. به واسطهء اینکه در رشتهء تجربی تحصیل کرده بود، و این رشته داوطلبان زیادی را دارا بود، هرسال از کسب رتبهء دلخواه خود وا میماند. مایئس شده بود. دیگر میل به ادامه دادن نداشت. در دومین سال پذیرفته نشدن، دایی امیر – دایی مامان- خبر آورد فرخنده رشتهء معلمی دانشگاه تربیت معلم قبول شده است. فرخنده دخترخالهء مامان بود.او چندسالی زودتر از مامان متولد شده بود. مامان به محض شنیدن این خبر، حس حسادتش برانگیخته شد. از خودش پرسید: مگه چی من از اون کمتره؟
این حس حسادت هر لحظه مثل چکشی بر سرش کوبیده میشد. پرسیدن سوال همانا وگرفتن تصمیم برای باز کردن لای کتاب هایش همان. عاقبت قصد کرد برای کنکور آماده شود.
مامان تمام سعی خود را به کار گرفت. جواب کنکور که آمد، تربیت دبیری دانشگاه دولتی اهواز قبول شده بود. از او که میپرسم میگوید: حس حسادتی که به وجودم رخنه کرده بود سبب شد این رقابت جویی در وجودم هرچه پررنگ تر شود. از این رو به قدری به مطالعه پرداختم و تصمیم به هدفگذاری روزهایم گرفتم که همزمان در آزمون استخدامی بانک و کنکور، با رتبه ای عالی پذیرفته شدم. دانشگاه را گذراندم. به محض پایان دورهء تحصیلی، در بانک شاغل شدم. حالا فرخنده بازنشستهء آموزش و پرورش است. مامان هم تربیت دبیری اش را خوانده و اگر خدا بخواهد سال های پایان خدمتش در بانک را سپری میکند.
آفرین سارا. چه قشنگ و موجز روایت کردی.
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب… به نظرم اونایی که وفای به خود و هدف را انتخاب میکنن دیگه خیلی مرگ رقیب آرزوشون نیست! نظر حافظ هم هم همین بوده گویا! فقط آپشنها را نگاه کنید: پابندی به مسیر، رسیدن به نتیجه، مرگ رقیب
درود بر استاد عزیز
این مطلب خیلی من رو تحت تاثیر قرار داد و در فکر فرو برد . چوم من هم خیلی آدم رقابت طلبی نیستم . به قول مونتنی چه می دانم ……باید رقابت کرد.یا نه ! مسئله این است رقابت یا نه ؟