روزانه پیامهای متعددی دریافت میکنم تا دربارۀ انواع مختلفی از مطالب بازخورد بدهم، از شعر و داستان کوتاه تا یادداشت و مقاله؛ و طبعاً فرصت پاسخگویی به همۀ این پیامها را پیدا نمیکنم.
نکتهای که در این یادداشت میخواهم بگویم، از جایگاه یک شیفتۀ یادگیریِ نوشتن است، نه کسی که مطالب زیادی را برای اظهارنظر دریافت میکند.
من تلاش برای بازخورد گرفتن را سم مهلکی میدانم که در ابتدای مسیر نویسندگی احتمالاً مضر و گمراهکننده خواهد بود.
این را بگویم که منظور ابتدای مسیر نویسندگی، یکی دو سال قلمزدن تفننی نیست، گاهی ده سال اول فعالیت یک نویسنده را میتواند ابتدای مسیر طولانی زیست نویسندگی او در نظر گرفت.
وقتی یک نویسندۀ تازهکار بهاندازۀ کافی ظرفیتهای زبانی و نگارشی خودش را گسترش نداده؛ چرا باید انتظار داشته باشد نویسندۀ حرفهایتری زمانش را برای تذکر بدیهیات به او تلف کند؟
اصولاً توقع داریم پس از نشان دادن متنهای نیمبند خودمان چه بازخوردی بگیرم؟ بهعنوان نابغهای نوظهور مورد تحسین واقع شویم؟ یا دنبال شنیدن وردی جادویی هستیم که یکشبه نوشتههای ما را دگرگون کند؟
اصولاً فقط و فقط خود ما هستیم که از روند رشد خودمان آگاهی داریم، هیچکس دیگری از جایگاهی که در آن قرار داریم آگاه نیست. در چنین شرایطی شنیدن تجویزی که هنوز توان اجرای آن را نداریم میتواند ناامیدکننده و بیاثر باشد. نویسندۀ تازهکاری که هنوز دامنۀ واژگانش بهقدر کافی غنی نشده، چه نیازی دارد که نکات پیشرفتهای را دربارۀ ساختار روایت بشنود؟
گاهی حس میکنم وسوسۀ بازخورد گرفتن نوعی بهانه برای فرار از نوشتن است.
کسی که عاشق نوشتن است، بیش از هر چیز باید درگیر نوشتن باشد، باید در خلوت خودش بنویسد و دور بریزد و فقط و فقط از یک طریق بازخورد بگیرد:
خواندن.
بهعنوان داستاننویس، قبل از اینکه دنبال بازخورد گرفتن برای چرکنوشتههای خودمان باشیم، آیا سروانتس و فلوبر و چخوف را دوره کردهایم؟ بهعنوان شاعر جوان، قبل از اینکه دنبال بازخورد باشیم، آیا خواندن درست یا حتی کم غلط سعدی و حافظ و نیما را آموختهایم؟
نوشتن با خواندن عجین شده. بزرگترین نویسندۀ دنیا هم بعد از خواندن نوشتههای ما صادقانهترین جوابی که میتواند بدهد همین است:
بیشتر بخوان.
اصرار برای بازخورد گرفتن مثل این است که میوههای کال را بهزور بکنیم توی حلق دیگران.
تو درختت را آبیاری کن، به وقتش بار میدهد و حتی اگر آنها را نچینی، دیگران سراغش را میگیرند، یا از فرط رسیدگی روی زمین میافتد.
غالباً نوقلمهایی که مشکل عزتنفس دارند دنبال بازخورد (بخوانید: تأیید) میگردند، اصلاً طی چند سال اول نویسندگی نوشتههای ما چندان جدی نیستند که ارزش گرفتن وقت دیگران داشته باشند. این روزها برای خواندن سرسری شاهکارها هم وقت پیدا نمیشود، چطور توقع داریم دیگران حوصلۀ خواندن نوشتههای کممایۀ ما را داشته باشند؟
مسیر یادگیری نویسندگی روشن است، بازخورد گرفتن اصولاً کار بیاثر آماتورهاست. اگر دنبال شنیدن مبادی کار هستید که مطالعه کتابهای آموزشی یا شرکت در دورهها و کلاسها کافی است. چه نیازی هست که اصول اولیه را بعد از خوانده شدن چرکنوشتههایتان بشنوید.
اگر هم نیاز به تشویق دارید، یاد بگیرید خودتان، خودتان را تشویق کنید، یا کتاب انگیزشی بخوانید، وگرنه آدم معتاد به تشویق ممکن است با شنیدن یک بازخورد منفی نوشتن را برای همیشه ببوسد و بگذارد کنار.
اصلاً آدم مینویسد که با نوشتن خودش را تشویق کند دیگر، پس این یکی را هم از خود نوشتن طلب کنید نه دیگران.
بگذارید مخاطب بهصورت ارگانیک سراغ شما بیاید.
من همیشه در جواب کامنتهایی که دنبال یک نشانی برای فرستادن متن هستند میگویم یک وبلاگ راهاندازی کنید و مطالبتان را روی آن بگذارید؛ قطعاً من هم از خوانندههای شما خواهم بود.
به دو دلیل این روش مؤثر است: اولاً بسیاری از افراد متوجه میشوند که نوشتههایشان هنوز در این حد نیست که خودشان مجوز انتشار عمومی آن را بدهند. پس چه نیازی به بازخورد هست؟
ثانیاً متوجه میشوند، بازخورد گرفتن عرق ریختن میخواهد، ماهها و بله سالهای اول پشه هم در وبلاگ آدم کامنت نمیزند! باید آنقدر بنویسی و بنویسی و بنویسی تا برای بازخورد دادن به سراغت بیایند. مسیر نویسندگی میانبر ندارد.
فکر میکنم بعد از مطالعۀ این پست، خواندن لینک زیر برای شما سودمند باشد:
بدون توجه به این موضوع نویسندهشدن محال است
شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین
55 پاسخ
و چه وبلاگهای زیادی که به خاطر توقع و انتظار نویسنده از بازخورد گرفتن، کلن رها شد و به گورستان دیجیتال منتقل شد.
به نکتهی تلخ و بسیار مهمی اشاره کردید.
برای بدست آوردن هر چیز ارزشمندی باید بهایش را بپردازیم👌
زنده باد.
جالبه پاسخ همۀ پرسشهامون در سایت هست🌹
ابتدای مسیر طولانی زیست نویسندگی…
اصرار برای بازخورد گرفتن مثل این است که میوههای کال را بهزور بکنیم توی حلق دیگران…
اگر هم نیاز به تشویق دارید، یاد بگیرید خودتان، خودتان را تشویق کنید، اصلاً آدم مینویسد که با نوشتن خودش را تشویق کند دیگر، پس این یکی را هم از خود نوشتن طلب کنید نه دیگران…
این مطلب فوق العاده مفید بود مرسی
همیشه فکر میکردم چون اصراری به بازخوردگرفتن ندارم مشکل دارم ! خیالمو راحت کردید
زنده باد طوبا خانم نازنین
سلام استاد عزیزم، وقت بخیر، قلم جدی این نوشته( جدی تر نسبت به سایر نوشته هایتان) برایم شوکه کننده اما تاثیرگذار بود، سوالی دارم: خوانش این نوشته برایم کمی سخت بود، به علت اینکه عکسی بین بندها نبود. چون لحن متن جدی تر از سایرنوشته هایتان بوده از تصویری استفاده نکرده اید یا کلا دلیل خاصی ندارد؟
سلام منیره خانم نازنین
این متن مال دورانی از این وبلاگه که من برای نوشتهها عکس نمیذاشتم. تو اون دوره طنز هم تو نوشتههای من به اندازۀ الان نبود.
ارادت.
بنظر من باز خورد مهم نیست. چیزی که مهمه کیفیت بازخورده.
وقتی آدم میبینه نوشتهش رو کاملا و جزء به جزء بررسی کردن اصلا انرژی میگیره.
اینکه یه نوشته بازخورد نداره بخاطر عدم خلاقیت نویسنده توی انتشار اون نوشتهست.
من سن زیادی ندارم. کم سن و سال هم نیستم. اما این رو میدونم که با نوشته ت باید مثل یه بچه رفتار کنی.
طوریکه پدر مادرا بچه هاشونو کلاسای مختلف ثبت نام میکنن و یا طوریکه دنبال بهترین مدرسه برای اونا میگردن.
وقتی برای تربیت بهتر بچه هاشون کتاب میخونن و طوریکه برای بزرگ کردن اون بچه اشتیاق دارن.
اگر یکم برای نوشته ها پدر و مادر باشیم بنظرم خیلیم خوب میتونیم راه انتشار اون ها رو پیدا کنیم!
اینکه توی یه وبلاگ تازه تاسیس یه نوشته رو منتشر کنیم و صبر کنیم تا خاک بخوره اصلا راه حل درستی نیست.
بنظرم برای دیده شدن باید یکمم تلاش کرد…
با این جمله که یه نویسنده ممکنه تا ده سال دیده نشه آنچنان موافق نیستم.
اینقدری که صبر کرده اگر نصف اون تلاش و پشتکار به خرج میداد خیلی زودتر نتیجه میگرفت.
رمان سرزمین سایه ها – 1
در سلولم روی تخت دراز کشیده بودم . به خاطر همکاری، کمی به من تخفیف داده بودند. در سلولهای دیگر بیشتر از دو نفر جا داده شده بودند . ولی من تنها بودم . موقع خواب ، کسی با خرو پف و لگد پرانی در خواب بیدارم نمی کرد . زنده بودن در سلول را به مردن در بیرون ترجیح می دادم . هر چند گاهی برای دوستانم و هوای بیرون دلم خیلی تنگ می شد . چشما نم را بستم تا فردا روزی دیگر را آغاز کنم .
روز بعد از خواب بیدار شدم ؛ صورتم را مقابل آینه تمیز کردم و منتظر بازدید و رفتن برای خوردن صبحانه شدم . از لای میله ها نگاهی به محوطه انداختم . بقیه هم منتظر بودند ولی درها باز نشدند و کسی هم نیامد .
مدتی به همین صورت گذشت .
یکی فریاد زد: نگهبان ! ما گشنمونه !
خبری از نگهبان نشد . روی تختم نشستم ، سر و صدایی از طبقات پایین تر بلند شد . صدای فریاد ، جیغ و شلیک گلوله ، همه به طرف میله ها رفتند و سعی کردن بفهمند چه خبر شده است . باز هم یه شورش دیگر ، صدای تیر اندازی طولانی تر شده بود . زندانیها با فریاد نگهبان را صدا می زدند ؛ در ها باز شدنی نبودند . مدتی گذشت و سکوت همه جا را فرا گرفت . دیگر از صبحانه خوردن خبری نبود . صدای قدمهایی را که به سرعت راهرو را طی می کرد ، شنیدم .
کسی گفت : اون پایین چه خبره ؟ چرا نمی ذارن بیایم بیرون ؟!
دیگری گفت : لالی مگه ؟ دنبال چی می گردی ؟ کسی رو اینجا داری ؟!
زنی کنار سلولم توقف کرد و گفت : بالاخره پیدات کردم .
نگاهش کردم ، باورم نمی شد الیزابت اینجاست . از جایم بلند شدم و به سمت میله ها رفتم ، او مرتب به اطرافش نگاه می کرد.
گفتم : خوشحالم که اومدی ، چطوری گذاشتن بیای اینجا ؟
سراسیمه گفت : الان وقت توضیح نیست ، باید از اینجا بریم !
– بریم ؟! کجا بریم ؟! با این همه مامور ؟
: ماموری در کار نیست !
سلام به آقای کلانتری عزیز ، و دوستانی که نوشتن را تازه شروع کردند و یا قدیمی تر هستند .
من رمان ها وداستانهای کوتاهم را در تلگرام ، اینستاگرام ، یوتیوب ( به زبان انگلیسی )سایت های داستان نویسی منتشر کردم ، و بازدیدها زیادی هم داشتم .
اما در اینجا و جمع های خودمانی تر ، به نوعی برایم جالب تر است .
در اینجا رمان هایم را در غالب دیدگاه کوتاه قرار میدم ، که هم دوستان با نوع نوشتنم آشنا بشوند ، و هم نقد و نظر ها ببینم ، هر چند داستان ها به اتمام رسیده اند و بعضا برای 7 یا 8 سال پیش هستند . امیدوارم که لذت ببرین .
موفق و سلامت باشین
خيلي ممنون بابت لينك كردن اين مطلب …حس ميكنم ديدم نسبت به بازخورد و فيدبك وسيع شد .
زنده باد سارا جان.
بسیار عالی و کاربردی👌👌👌💎
ناراحت نشین ولی تلخ بود.خوب شد ب حرف بابام گوش کردم پی کنکورو گرفتم ،فکر میکردم میشه راحت نویسنده خفنی بشم و کلا ازین راه پول دربیارم..اون وقت کلام پس معرکه بود..ولی خب سایتتون امیدبخشه ممنون
سلام زهرا جان
مهمترین نکته اینه که اگر ما عاشق نوشتن هستیم، تحت هر شرایطی، در کنار کارهای دیگه براش جا باز کنیم.
و از نوشتن لذت ببریم.
شاد و موفق باشی.
بینظیر بود … تازگیها وبلاگنویسی میکنم و چقدر به شنیدن این حرفها نیاز داشتم. ممنونم. 🙂
سلام سهیلا جان
خودم هم این مطلب رو خیلی دوست دارم.
خوشحالم که بهش توجه کردی.
به نظرم توجه به این نکات بار زیادی رو از روی دوش ما بر میداره.
این جمله ویرجینا وولف نیز درباره انتشارکتاب و بازخورد گرفتن می تونه مفید باشه.
به خاطر خدا قبل از سی سالگی کتاب منتشر نکنید. این موضوع اهمیت زیادی دارد. بسیاری از اشتباهات در شعرهایی که میخوانم به این خاطر است که شاعر برای قرار گرفتن در فشار هنوز بسیار جوان است و از نظر روحی و کلامی پژمرده میشود. شاعر به خوبی مینویسد؛ او برای چشمان سختگیر و زیرک مردم مینویسد؛ اما چقدر بهتر میشد اگر این را پس از ده سال نوشتن تنها برای چشمان خودش مینوشت. از این گذشته، سالهای بین بیست و سی سالگی اوج هیجانات احساسی را به دنبال دارند. اگر زندگی واقعی اینقدر سخت است، دنبال کردن زندگی خیالی آزاد است. وقتی جوان هستید بنویسید، احمق باشید، سطحی باشید، از شاعران بزرگ تقلید کنید، همه اشتباهات را تجربه کنید، سبک، نحو، دستور زبان؛ همه چیز را بیرون بریزید، عصبانی شوید، دوست بدارید، با هر کلمهای که میتوانید بسازید. با این کارها نوشتن را یاد میگیرید. اما اگر کتاب منتشر کنید آزادیتان محدود میشود.
از «نامهای به یک شاعر جوان» ۱۹۳۲
درود سعید جان
این متن وافعاً الهامبخش و زیباست.
و یه محرک خوب برای بیشتر و بهتر نوشتنه.
سلام شاهین کلانتری عزیز
قلمت بهم انگیزه میده برای نوشتن ،خواندن،تسلیم نشدن.
پاینده باشی
خوشحالم که اینطوره عزیز
ممنونم از مهرت
حدودا دو روز پیش بود بعد از چند ماه نوشتن و خواندن، به خودم اجازه ی انتشار یک داستانک در وبلاگ یکی از دوستانم را دادم. بعد از انتشار داستانکم، برای آنکه داستان مرا بخواند تماس گرفتم و پیگیر شدم، بلاخره دوستم نوشته ام را خواند، بازخوردش منفی بود.با خود گفتم من برای نوشتن و بازنویسی این داستان چند ساعت زمان گذاشته ام، نباید حداقل یک تشویقی شوم تا به خودم امیدوار شوم؟
خنده دار است…
به خودم که آمدم دیدم دو روز گذشته و هر یک ساعت یک بار دارم وبلاگ را چک میکنم تا یک بازخورد مثبت دلم را شاد کند….
این دوست داشتن نیست…
اما من که نوشتن را دوست دارم، نه مانند مجنونی که لیلی را دوست داشت، بلکه مانند دختری که با نوشتن بزرگ شد و بزرگتر خواهد شد شاید اندک باشد اما بزرگ شدن است باز هم… هر چه میگذرد بیشتر به نوشتن وابسته میشوم. با آنکه “منتظر بازخورد گرفتن و حرف دیگران در مورد نوشته هایم” را کنار گذاشته بودم، دوباره این انتظار به سراغم آمد و این مرا ترساند. همین ترس باعث شد دو روز تمام، به سراغ عادت های نویسندگی ام (خواندن سعدی، خواندن یک کتاب خوب،نوشتن در مورد جمله های قصار و …) که سه ماه است پیگیر آنها بودم نروم، در این افکار بودم که گفتم بگذار سری بزنم به سرزمین حرف هایتان، شاید در میان ِآن حرف ها، حرفی هم برای من زده باشید…. سایت که بالا آمد، جای خالی جستجوی بالای صفحه، نوشتم “بازخورد”، آن کلمه را در تیتر مطلبی یافتم،انتخابش کردم و وارد شدم …وقتی آن را خواندم چشمانم سیاهی رفت، در گوشه ای خزیدم، تلخی حرف حق گلویم را آزار میداد دهانم از آن تلخی، بدمزه شده بود… سانسور کننده ی درونم بود که میگفت تو را چه به نوشتن، برو سراغ همان کار قبلی ات….. گفت و گفت و گفت…چاره ای نبود یا باید فراموش میکردم نوشتن را یا باید میرفتم… کشان کشان خودم را به کمد چوبی اتاقم رساندم، دستم را به دستگیره اش انداختم دفتری که در آن تاریکی کمد پنهان شده بود را بیرون کشیدم باید حرف حساب میزدم به آن که درونم نشسته، می دانم او جوابم را خواهد داد(امیدوار بودم) زمزمه ای در گوشم میشنیدم که میگفت به جای این کار بیهوده برو کنترل تلویزیون را بردار و بچرخان چند تا فیلم نگاه کن تا حالت جا بیاید و از فردا، شروع میکنی به نوشتن( گفته بودید فردا نخواهد رسید) اگر الان به حرف آن زمزمه ها گوش میدادم باز هم روزی دیگر می گذشت… شاید هم گوش دادن به آن زمزمه ها، مرا مجبور میکرد تا نوشتن را ترک کنم و فکر ننوشتن حسرت داشت و بغض داشت و درد. گام برداشتن سخت بود یا نبود نمی دانم فقط باید به کاغذ و قلم میرسیدم و دستم را روی آن میگذاشتم و اجازه میدادم درونم حرف بزند، پشت میز و نشسته روی صندلی،قلم در دست روی کاغذ نوشتم و ….. سخت بود مقاومت کردن در برابر آن زمزمه هایی که در گوشم نجوای فرار از نوشتن را میکرد. نوشتن را ادامه دادم تا بالاخره در میان آن همه ناآرامی و نابه سامانی یکی از درون گفت:
از وقتی نوزاد بودیم تا وقتی بزرگسال شدیم، دنبال این بودیم که دیگران چه میگویند، عکس العمل دیگران چیست، نوزاد که بودیم وقتی اولین بار روی پاهایمان، لرزان ایستادیم، محکم بر زمین خوردیم، قربون صدقه ی دیگران نبود که باعث شد دوباره بلند شویم بلکه ما هم میخواستیم مثل دیگران راه برویم، بارها بر زمین خوردیم و بلند شدیم… تا بالاخره گام به گام شروع به راه رفتن کردیم. هر چه بزرگتر شدیم حرف های دیگران و افکار خودمان، ما را وادار کرد تا باور کنیم، ما نیازمند تشویق و بازخورد دیگران هستیم. عادت شد برایمان، چشم به بازخورد دیگران دوختن.
اگر عادت است پس
فقط به خاطر مراقبت نکردن دوباره گرفتار “انتظار برای بازخورد گرفتن”شدم ، نه؟
لطفا به من بگویید چه کنم تا دوباره گرفتار آن نشوم؟
نرگس جان
تا حدی این موضوع طبیعیه. خودت رو سرزنش نکن. بالاخره مسیر نویسندگی این تشویشها رو هم داره.
تو سعی کن به رغم تمام این مسائل و ناملایمات، تداوم خودت رو حفط کنی همین. تا میتونی سماجت کن برای نوشتن.
سلام
راستش من دوساله که می نویسم و توی یه اپلیکیشن نویسندگی منتشر میکنم.
اینکه بخاطر یه بازخورد منفی توی یه وبلاگ بیخیال شی دیگه تهشه…
توی این دوسال من بیشتر از سیصد هزار کلمه نوشتم.
نوشته های اولم خیلی موفق نبودن. خسته کننده بود… گاهی اوقات کلیشه ای میشد…
اما نویسندگی یه دریاست. هرچی بیشتر فرو بری بیشتر غرق میشی. من راجع به نوشته ت چیزی نمیدونم… اگه لینکشو میذاشتی مطمئنا برات نقدش میکردم اما بهتره یه چیزی رو بدونی…
من توی این دو سال کلا دو یا سه بازخورد منفی گرفتم و اینقدر خوشحال شدم که داشتم بال درمیآوردم میدونی چرا؟
وقتی یکی همش تعریف و تمجید میکنه اونم برای یه نویسندهی تازهکار این یعنی نوشتهت رو با دقت نخونده! این یعنی سرسری رد شده و برای اینکه الکی بهت امید بده داره ازت تعریف میکنه.
از وقتی نویسنده شدم یادگرفتم اونایی رو که بیشتر از همه دوست دارم نقد کنم. اونایی که برام با ارزشن و میخوام که پیشرفت کنن.
بنابراین اگر دوستت ازت انتقاد کرده ناراحت نشو… فقط سعی کن بیشتر تلاش کنی و ضعف های نوشته رو از بین ببری.
چیزی که من توی قلمت حس کردم این بود که کمی با نوشتن خشک برخورد میکنی. اگر قلمت کمی راحت تر باشه بنظرم بهتره.
و اینکه بعد از اینکه دستت راه بیفته سبک خودت رو برای نوشتن پیدا میکنی.
یادت باشه لازم نیست یک نفر رو با نوشتهت تاحت تاثیر قرار بدی.
با خیال راحت بنویس… نوشته ی تو برچسب “تو” رو به خودش میگیره نه یه آدم بیکار که شب و روز توی وبلاگا فحش میده.
مطلب بسیار شلاقی بود!
خوشم آمد از صراحت بیانتان. با کلیت مطلب موافقم. تنها نکته ای که موافق نیستم این است که برای یکبار هم که شده، اگر کسی قدم در این مسیر می نهد(مثل خود من)، باید یک راهنمایی کلی بشود تا حداقل بداند که چه مواردی را باید یاد بگیرد و چه مسیری را باید دنبال کند.
به عنوان مثال برای خود من، دوست عزیزم جناب یوسف فراهانی چند نکته کلیدی را بهم گوشزد کردند که به کلی بر نوع نوشتنم و مسیری که باید دنبال کنم اثرگذار بود که از این بابت مدیونشان هستم.
به اصطلاح خودمان، باید سرنخ را گرفت و …
ضمنا صمیمانه متشکرم از شما بخاطر مطالب و نکته هایی که حضوری (باشگاه تولید محتوا) و غیرحضوری(وبلاگتان و مدرسه نویسندگی) یاد گرفتم و همچنان یاد می گیرم.
سلام به محسن خوش ذوق و عزیز
باهات کاملاً موافقم و این بخش قضیه حتماً باید باشه و درست هم هست.
یوسف هم که بی نظیره و چه خوب که ازش اسم بردی. من به وجودش افتخار میکنم.
ازت ممنونم و امیدوارم که روز به روز بیشتر بدرخشی.
خواهش میکنم .البته پستهای شما همیشه کامل هستند فقط باخوندنشون ایده هایی به ذهنم میرسه که خوشحالم از خوندشون خوشحال می شوی.
برای رسیدن به هرچیزی باید بهاشو بپردازیم.برای نویسنده شدن هم بهاش خوندن و نوشتن زیاده.وقتی کسی زیاد ننوشته قطعا بهای نویسنده شدن رو نپرداخته پس چه لزومی به گرفتن تائید الکی یا بازخورد منفی هست وقتی خودمون از قبل میدونیم هنوز راه زیادی تا رسیدن به مقصد مونده.کسایی که منتظرن تائید بشن بعد ادامه بدن منتظر بهانه ای هستند تا از پرداخت بهای نویسندگی معاف بشن وعذری به خیال خودشون موجه برای به هدف نرسیدنشون پیدا کنن.امیدوارم هیچ کسی خودش، خودش رو گول نزنه چون خیلی بدتر از اینکه کس دیگری آدم رو گول بزنه!
آخ گفتی رقیه جان
مرسی که با کامنت خوبت این پست رو کامل کردی.
شاید اصرار ما میوه کالی دردهان بقیه باشد ولی برای خودمان مثل انجیر خیس خرده شیرین است
همیشه عده ای از اهالی درونم، تشنه بازخورد ها هستند، گاهی واقعا مانع نوشتنهایم شده اند. به این مطلب شما واقعا نیاز دارم
مکالمه یک شاگرد با معلم:
اجازه آقا ! قبول دارید ما کلاس اولی هستیم؟
بععله
اجازه آقا ! می دونید ما دفترامون رو پر کردیم؟
بله فرزندم
اجازه ! شما نمی خواین مشقامونو با خودکار قرمز خط بزنین؟
فرزندم خط زدن و آفرین گفتن و ستاره چسبوندن دیگه قدیمی شده
شما باید یاد بگیرید خودتون، خودتون رو تشویق کنید.
شما لطفا یک کانال بزنید من اونجا مشقاتونو می بینم…
اجازه آقا ! سپاسگزاریم که ما را از گمراهی های تشویق و تایید نجات دادین.
مکالمه شاگرد با خودش: و ما را به استرسی بالاتر مبتلا کردین.
( همین الان، یهویی تقدیم با احترام)
معصومه جان از خوندن این کامنت خلاقانه و قشنگت کیف کردم.
زنده باشی دوست خوبم.
گاهی ده سال اول فعالیت یک نویسنده می تواند ابتدای مسیر نویسندگیش باشد.
امیدوار کننده ست.
باد چرخ های توقعاتم را تنظیم کرد.
سلام معصومه جان
جاتون خالی بود اینجا. نبودید یه مدت.
بله، تو نویسندگی اگر نگاه بلندمدت داشته باشیم، با آرامش و لذت بیشتری پیش میریم.
سلام
مدتی حالم خوب نبود، ولی الان که بهتر شدم به امید خدا بهتر از گذشته ادامه خواهم داد.آشنایی با سایت شما زندگی منو از درون متحول کرده ومن در حال تنظیم یک برنامه جدید برای زندگیم هستم.
شاد باشید.
چقدر خوشحالم که اینو میشنوم از شما.
بدترین نکته درباره بازخورد اولین نوشته ها اینه که بهت بگن چقدر عالیه! این موقع ها احساس میکنم منو با سیب زمینی اشتباه گرفتن.
من هم فکر میکنم لحظه ایی که به هوای تایید دیگران سرت رو بالا بیاری همه چی از زیر دستت فرار میکنه.
سلام مائده جان
چه خوب شد که کامنت گذاشتی.
دنبال فرصتی بودم که بهت بگم من واقعاً عشقت به کتاب و کتابخونی رو تحسین میکنم.
این شور و علاقۀ تو مطمئناً به جاهایی خیلی خوبی میرسه.
قدر خودتو بدون.
خیلی خیلی ممنونم شاهین عزیز
این کلمات برای من سرشار از انرژی ناب بود.
در مورد جاهای خوب هم خیلی امیدوارم، چون شیفته خوندن هستم و به دنبال هر خوندنی نوشتی هست. با نوشتن هم خودت بهتر میدونی.
سلام. من حدودا شیش ماهی میشه که اینجا رو میخونم، و با اینکه درحالحاضر دلم نمیخواد بیشتر از حدی که الان مینویسم، بنویسم و نوشتن تو اولویتم نیست، واقعا کیف میکنم از خوندن نوشتههای تمیز و درست و حسابشدهی کسی که وقت میذاره برای کلمات، و جملههاش -برعکس بیشتر جملههایی که در طول روز میخونم- به طرز عجیبی “خالی” نیستن. هرجمله انگار واقعا یه چیزی داره واسه گفتن. نمیدونم دیدهین یا نه، یه سری آدما تو ذهن آدم تبدیل میشن به آدمای “درستحسابی”. تعریف من از آدم درستحسابی کسیه که موقع گوش دادن به حرفاش، سپرهای ذهنیم رو زمین میذارم و حتی اگه حرفش به نظرم غیرمنطقی بیاد، به جای چرخوندن چشمام، یه بار دیگه تو ذهنم سبک سنگینش میکنم و بهش فکر میکنم. این نوع از احترام و اعتماد هم فقط در درازمدت تو ذهن آدم ایجاد میشه. خلاصه اینکه مرسی که آدم درستحسابیای هستید، حداقل برای من 🙂
سلام دوست خوب و عزیزم
وقتی کامنت خوبی از دوستانی چون شما میگیرم. سعی میکنم به راحتی از کنارش رد نشم.
داشتن دوست خوش قلب و پر مهری مثل شما به من کمک میکنه تا بیشتر تلاش کنم تا بتونم قدردان محبت های شما باشم.
مرسی که به تعبیر خودتون انقدر «درستحسابی» هستید.
“اصلاً آدم مینویسد که با نوشتن خودش را تشویق کند ”
قبل از اینکه با شما و وبسایت خوبتون اشنا بشم منم یکی از همین ادم های کنه ای بودم که از دیگران تشویق میخواستم تا خودم رو باور کنم در حقیقت در تشویق حس خوبیه که همه ما دوستش داریم مثل یه مهر تایید که بگه اره تو خوبی ! اما من از شما یادگرفتم تا بنویسم که باورم بشه بهترین مشوق ادم خودشه! چون میدونه کجا هست و چقدر از مقصدی که میخواد بهش برسه فاصله داره…
اعتراف میکنم که نوشتن به من فهموند که هنوز یه راه به اندازه کل کره زمین در پیش دارم که بتونم از میونش سفر کنم و یادبگیرم و لذت ببرم …
ممنون از شما و نوشته های محرکتون ….
تا مدت های خیلی مدیدی باشید و به ما یاد بدهید که یکی دیگر از علائم حیاتی کم شناخته یِ انسان نوشتن است…
بهت افتخار میکنم ستاره عزیز
میدونم که روز به روز بیشتر رشد میکنی و از نویسنده های قدرتمند ایران خواهی بود.
به این باور دارم …
ممنون 🙂
سلام شاهین عزیز.
واقعن چیزی از شرح این ککی که به تنبان امثال منِ تازه کار افتاده باقی گذاشتی که حتا توان و چیزی برای گفتن داشته باشیم برای کامنت گذاشتن؟
شاهین تو بهترین پزشک نویسنده هایی.
قلمت روان.
سلام به امیر حسین عزیز
ممنونم از مهرت.
راستی میخواستم بهت بگم اسم وبلاگتو خیلی دوست دارم.
بیشتر به روزش کنم.
پیشنهادم اینه یه سایت وردپرسی بزنی.
ممنونم که به وبلاگم سر زدی.
حتمن، خیلی دوست دارم. ولی از راه اندازی سایت سر رشته ای ندارم. اگر لطف کنی سایت معتبری در زمینه راه اندازی و ساخت سایت وردپرسی معرفی کنی، کمک بزرگی به من کردی.
امیرحسین جان
من با دوستان زیر در مشهد آشنا شدم. بچه های خوش اخلاق، حرفه ای و مهربانی هستن. فکر کنم بتونن کمکت بکنن:
آنلاینر
اگر باهاشون تماس گرفتی، میتونی بگی که من معرفیت کردم.