ای نوشته، مگر قرار نبود خودت خودت را بسازی؟ خب بساز دیگر. من نشستهام ببینم چی میسازی. چی؟ داری میگویی «چه رندی هستی تو.» بیخیال، میخواهی مرا سرِ معنی واژهی رند سر کار بگذاری و تهش هم بگویی نمیخواستی کنایه بزنی و منظورت از آن رندها بود که حافظ میگوید و فلان و فولان. چی؟ میگویی همین سطرها دقیقن همان چیزیست که وعده داده بودی؟ یعنی الان مثلن خودت داری خودت را میسازی؟ عجب رندی هستی خودِ تو. بجمب نوشتن. منم آن شاگرد برهنهکف که ازت میخواهم به پرتاندیشیهایم سامانی بدهی و چیزی برای عرضه فراهم کنی. میخواهی به یک استعارهی کوچولو راضیام کنی؟ چه کنم، قبول. هر یادداشت نهالکیست در برهوت پریشانفکرهای نویسنده. مجموع این یادداشتها در کنار هم شاید روزی باغی را به بار بنشانند. مرسی، اَه.