اشاره: واژه در جمله میشکوفد.
ستون «#جملهبرداری» کوششیست برای نحوشناسی؛ شیوهی چیدمان کلمات در جملات. در اینجا برونهی جمله را بیش از درونهی آن ارج مینهیم.
لابهلای کتابها گاه جملههایی میبینی که قشنگند اما نه قابل نقل؛ برای مثال این پاره از «پایان یک عمر»:
«قبول کردم اما، و باید وابگذارم. میگذارم. همهچیز، هر چه. قضاوتها و باورهایم را، اول از همه.»
مضمون خاصی ندارد اما ریختارش شوقانگیز است.
پس این سخنانْ بهقصد نقلِ حرفهای حکیمانه گرد نیامدهاند، البته اگر پند و حکمتی هم داشتند، نوش جان.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«ساکت میمانی، بعد سؤال یادت میرود، میخواهی از پنجره بیرون را نگاه کنی، اما تعجب میکنی از اینکه رنگ بیرون مات شده، بعد فکر میکنی شاید شیشه را مات کردهاند، بعد یادت میآید که شمه سؤالی کرده بود، اما وقتی چشمت را برمیگردانی تا جوابش را بدهی، میبینی رفته، در سکوت رفته، بیکه سکوت را بشکند.»
-سودابه فضایلی، صداع، ص ۱۳۱
«مادرم ناشنوا بود و راه سرزمین آواها بر گوشش بسته.»
-فرشته کوثر، بیداد سکوت، ص ۵۲
«بحثمان به درازا کشید و مرد کمکم نرم و نرمتر شد و حیرت کرد که بیش از دویست میلیون مسلمانِ شبهقارهی هندوستان زبان فرهنگی و مذهبیشان فارسی است. و سرانجام بدین واقعیت گردن نهاد که اگر مسلمانی با زبان و فرهنگ فارسی آشنا نباشد بیتردید با بیش از نیمی از فرهنگ اسلامی بیگانه است.»
-سعیدی سیرجانی، آشوب یادها، ص ۱۶۸
«یکی از بسترهای بهینه و شگردهای شگرف و خاستگاههای خجسته در پندارآفرینی و نغزی، در نابی و نوآیینیِ سخن، بافتار لغزان و نرمشپذیر نحوی در جملهی پارسی است که بهناچار نرمشپذیی و لغزانی، در بافتار معنایی، را به ارمغان میآورد؛ بهگونهای که خوانندهی ادبدان و نابیوسان (=غیرمنتظره)، بنشیند و به کاری دلاویز و شورانگیز دست بیازد که شکارِ معناست، در بیت؛ بیتی که به پاسِ بافتارِ لغزانِ نحوی و معناییِ خویش که ساختاری نغز و زیباییشناختی بدان بخشیده است، شکارستان پندار شاعرانه میتواند بود.»
-میرجلالالدین کزازی، نارنجستان ناخودآگاهی، ص ۳۸
«خبر آمد و در دلِ آنها که شنیدند و یادی داشتند که آن را بپذیرد اندکاندک جا باز کرد.»
-پرویز داریوش، یاد بیدار، ص ۱۱
«کف پا بر زمین آمد و بر طپش گرم خاک.»
-ک. تینا، شرف و هبوط و وبال، ص ۹