واژه در جمله میشکوفد.
در «#جملهبرداری» برونهی جمله را بیش از درونهی آن ارج مینهم.
دستچین تازهام از بهترینهای نثر فارسی:
«قد که راست کرد سیاهمشق را نشانم داد.»
«روزها آفتاب که میتابید از لابهلای برگهای چنار و توت و یکی دو تا بید که این طرف و آن طرف بود، تا برسد به خاک باغچه و لاله عباسیها که گلهایش بسته بود، پولک پولک میشد.»
محمدرحیم اخوت، تعلیق
«از کرانههای صبح گذشتهایم.»
-ناصر شاهینپر، نان و آفتاب
«یک بچه گربه سفید سر سیاه بسیار بسیار قشنگ ماده سیاچی از اوشان آورده بود. در همان اوشان سپردم به آبدارخانه. همه روزه همراه است، بسیار خوب گربهای است.»
-ناصرالدین شاه، روزنامهی خاطرات، ۱۲۹۴
«رنج هم تاریخی دارد، مثل هر چیز جاندار دیگر.»
«صداها دور میشدند اندکاندک.»
-خسرو مانی، ریسمان شنی
«اما چیزی که به دید قدیمی و اندیشهی حریصِ در حصار زمانِ گذشته گیر کردهشان نمیآمد کار خود را کرد.»
-ابراهیم گلستان، مختار در روزگار
«باید زندگی کنم.»
-اسماعیل فصیح، عقد و داستانهای دیگر
«ناچار سکوت ورزیدم.»
-زینالعابدین مراغهای، سیاحتنامهی ابراهیم بیک
ادامه دارد…
پیوند: قسمت اول جملهبرداری