جملاتی از ابراهیم گلستان در نامه به سیمین

پیش‌نوشت:

چند روزی است نامۀ بلند ابراهیم گلستان به سیمین دانشور توسط نشر بازتاب نگار منتشرشده. (+)

اغراق نمی‌کنم اگر بگویم این کتاب یکی از تأثیرگذارترین کتاب‌هایی است که به عمرم خوانده‌ام.

نامه به سیمین علاوه بر اینکه راه می‌دهد به بیشتر اندیشیدن، درس بزرگی‌ است برای خوب نوشتن و پی بردن به زیبایی‌‌ و ظرفیت نثر فارسی.

اصل مطلب:

-فتح‌ها بیشتر نتیجۀ ضعف‌هاست نه توانایی‌ها، ضعف شکست‌خورنده‌ها نه توانایی شکست دهنده‌ها.

 

-هر کس از هر کجا می‌تواند به کمک تصادف یا مادربه‌خطایی یا خریت خود نوکر استعمار بشود، یا اگر عرضۀ بیشتری داشت در یک گوشه جای فعالی بگیرد. هیچ‌کس مرکز یا شخص استعمار نیست. سیستم است که استعمار است.

 

-هنوز تصویر ایزدی و شاه و ظل‌الله در ذهن ما پدر درمی‌آورد. چون خودمان را نمی‌سازیم یک نفر را به‌عنوان مظهر جمال و کمال با پشک‌اندازی و وراثت‌بازی می‌گیریم و می‌گوییم تویی و جز تو کسی نیست سروری ما را.

 

-شیزوفرنی و دوشخصیتی ایرانی که ما داریم، ازیک‌طرف حاجت به حفظ اندیشۀ فضل پدر است بی‌آنکه ما را از آن حاصلی باشد و از طرف دیگر چسبیدن به این‌که عقیدۀ ما دربارۀ هر چیز، هر چه می‌خواهد باشد در یک‌کلام درست است.

 

-آدم وقتی یک سیب را گاز می‌زند و از بو و مزه‌اش کیف می‌برد چه لازم دارد که پشت جعبه‌آینه باشد برای نمایش به دیگران که آی سیب خورده‌ام. کتاب چاپ می‌کنی و قصه می‌نویسی برای کیفِ خودت. همین فیلم می‌سازی برای کیفِ خودت و بعد برای نشان‌دادنش و این‌که بدانند چگونه کارهای دیگر هم می‌شود کرد و چیزهای دیگری هم می‌شود گفت. حتی تالار نمایش اجاره می‌کنی و آن را نمایش می‌دهی، و کیف می‌کنی که «آب در خوابگه مورچگان» ریخته‌ای. اصلاً انتظار تصویب و تائید نداری. نفسِ کار اصلِ کار است. اگر با دیگران فرقی داری چرا از دیگران تائید بخواهی، یا تائید دیگران را ارزش بدهی.

 

-اگر کسی از من تعریف کند و من تعریف او را قبول کنم باید قدرت او را از خودم بیشتر ببینم و به قدرت قضاوت او اعتقاد داشته باشم.

 

-اگر دلت بخواهد ستاره‌شناس باشی و در شهرت تلسکوپ نباشد باید بی تلسکوپ بمانی؟ یا اگر برای مردم چیزی بخواهی که خودشان آن چیز را نخواهند آیا بازهم میانِ آن‌ها، در جوار جسمی و بدنی آن‌ها بمانی؟

 

-من هیچ‌وقت از هیچ‌کس نبودم جز از فکری که می‌کردم.

 

– ما دیدیم در حقارت‌های غریبه زندگی کنیم کم‌تر درد می‌کشیم تا در حقارت‌ها و دروغ‌های خودمان.

 

-آیا درخت هستیم که چون نمی‌توانیم متحرک باشیم باید جفای تبر و جور اره را تحمل کنیم؟

 

-گذشته را بشناس، اما شناختن نه برای در آن ماندن. شناختن برای بهتر امروز زندگی کردن. و بهتر امروز زندگی کردن بهتر درست کردنِ فرداست.

 

-انعطاف نباید داشت در خیر و پاکی و گفتار راست، سیمین جان. زندگی سریع‌تر و درگذارتر است که در تنگنای کوتاهش جایی برای انعطاف داشته باشی. هرکس می‌رنجد برنجد، درک! اینجا باید «بگویی به یک‌ورش».

 

-انسان‌بودن‌هامان اگر که انسانیم از اندیشه‌هامان است، در اندیشه‌هامان است، در برداشت‌هامان به مأخذ انسانی از زمانه‌مان و خصلت و اعمال هم زمانه‌های دور یا نزدیک.

 

-کوچک را چه‌بهتر است نمو دادن، به رشد رساندن، نه حفظ کوچکی‌اش تا بهتر ممکن شود که دمخورت باشند.

 

-کارم یک کار ساده بود-به تنهایی. این کار شخصی من نوشتن بود. حرفم در این زمینه با خودم این بود که آزادی را اگر دست‌کم در خودم نگاه دارم دیگر کجاست آزادی؟ جز آنچه در درون دارم برای گفتن یا نشان‌دادن؟ حتی اگر برای دیگران باشد. جز آنچه حس می‌کنم یا معتقد هستم چرا یا چه چیز باید گفت؟ هرگاه هم به غیر حس و اعتقاد بگویم در این صورت یا مطلقاً نفهم و اسیرم یا دروغ می‌گویم.

 

-باید طبیعت را گذر کرد و بر پایه آن انسانیت شخصی خود را ساخت.

 

-آدم‌ها را به صورت ابزار و محصول تاریخ نگاه کن نه به صورت دسته‌یی زیرپرچمی به رنگ خاص در پوست و در چشم و در مو. این تقسیم‌بندی‌ها را برای آدم‌های بی‌سوادی مثل مسعود کیمیایی در فیلم شلوغی که از روی قصۀ دولت آبادی ساخته بود بگذار.

 

-هر چه به مردم غذای فکری از سنخ خرکردن و احمق‌نگه‌داشتن و دور نگاه‌داشتن از روشنی و روشنیِ فکر بدهی، و به‌جای فهم تعویذ و طلسم و خزعبلات تارعنکبوت‌گرفته بدهی کمک کرده‌ای که مردم گله بمانند.

 

-برای پیشرفت اقتصادی و صنعتی و علمی و فکری یک مملکت حرمت به فرد، و پذیرفتن نفع خودِ فرد و قبول فرد لازم است.

 

-در تاریخ یا تاریکی‌های سنت جست‌وجو‌کردن تنها برای حذر از کثافت و گمراهی باید باشد. تنها به خاطر پرهیز از تکرار نادرستی‌ها، و نه ستودن و دل‌بستن به یک قدیس یا قلدر، یا قالتاق؛ نه جستن یک چالۀ به‌ظاهر دنج تا خود را به آسودگی در آن بیندازی برگردی به امن کاهل بطن و رحم تا بگویی به خانۀ خاص خودم رسیده‌ام دیگر.

پست دیگری در رابطه با ابراهیم گلستان: از روزگار رفته حکایت

چگونه نویسنده شویم؟ | دریافت کتاب قدرت نوشتن | کانال مدرسه آنلاین نویسندگی در تلگرام

14 پاسخ

  1. شاهین عزیز کامنت سوگل و پاسخ شما رو که خوندم دلم خواست جواب شما رو بدونم. اگر در قالب یک پست پاسخ سوگل رو دادی، لطفا لینکش رو برام بگذار.
    من مدتی هست که قبل از مطالعه کتاب، در مورد نویسنده سرچ می کنم تا با فضا و شرایطی که نویسنده کتاب رو نوشته بیشتر آشنا بشم و با یه آشنایی نسبی به سراغ کتابش میرم.
    این مدت چیز هایی در مورد نویسنده ها خوندم که اگر بگم شاخ در آوردم اغراق نکردم و این ها نه نویسنده های معمولی بلکه نویسنده ها و فیلسوف های نامی هستند.
    خیلی با خودم کلنجار رفتم که به خودم بقبولونم که آدم ها خاکستری اند که من حق قضاوت ندارم که این حرف ها شاید خالی از غرض نباشند که زهرا چرا دنبال حرف های خاله زنک افتادی از هر آدمی از هر نوشته ای از هر سبدی، یک نکته یک کلمه یاد بگیر یک گل بچین و باقی رو کار نداشته باش، که دختر جان نگاهتو بچرخون به درونت خودت پر از ایرادی، تمرکزتو بگذار روی خرده شیشه های خودت. دختر جان به تو چه که راسل فلان کرده، تو داری از خط به خط تاریخ فلسفه غرب لذت می بری و کلی ازش یاد می گیری بقیه اش حاشیه است! اما آخه… اما داره شاهین…حسابی با خودم در گیرم.

    1. سلام زهرا جان
      راستش من هم گاهی اوقات به عنوان سرگرمی به حواشی زندگی افراد موردعلاقه‌م نگاه میندازم.
      اما در کل به مرگ مولف اعتقاد دارم.
      یعنی معتقدم که با فقط باید روی اثر تمرکز کنیم. جز این هر کار دیگه ای بکنیم نتجه‌ای جز ابتذال و اتلاف وقت نداره.
      بنابراین تصور کن اسم یه نویسنده روی کتاب نیست، یا اسم یه فیلمساز روی یک فیلم نیست. اونوقت اون اثر رو بخون و ببین. راه درستش اینه.

  2. ممنون از این که این نوشته های فوق العاده رو با ما به اشتراک گذاشتی شاهین جان

  3. من هم به تازگی این کتاب رو خریدم و قصد دارم بخونمش… نثر گلستان و حرف گلستان، هر دو شوکه کننده هستند… هر دو آن جایی هستند که باید باشند، آن چیز را می گویند که باید گفته شود، آن جور انسان را خراش می دهند که باید خراش بدهند و چه خوب که گلستان خود از خلق لذت می برد…

  4. شاهین جان،راستش رو بخواهی،همیشه دلم می خواسته با ابراهیم گلستان و مدل ذهنی و نوشته هاش آشنا بشم،اما چیزهایی که از او شنیده ام و هنوز هم می شنوم ،شاید به طرزی احمقانه مانع می شوند تا سراغ گلستان بروم.
    قبلا هم وقتی کتاب فیلسوفان بدکردار را خواندم، تا چند وقتی گیج بودم و نمی توانستم برای خودم هضم کنم که چطور افرادی که من از آن ها به عنوان معلم خودم در زندگی یاد می کردم،چنین زندگی های وحشتناکی داشته اند،راستش برای چندتایی از آن فیلسوف ها برای خودم به نتیجه هایی رسیدم و با آن ها آشتی کردم و هنوز هم کتاب های آن ها را برای بار چندم می خوانم،اما در مورد ابراهیم گلستان،راستش رو بخواهی،خیلی سعی کردم درست و منطقی به قضیه فکر کنم و صرفا از نثر زیبای گلستان و مدل ذهنی و طرز تفکر متفاوتش لذت ببرم،با دیدن تداکس تهران و بغض لیلی گلستان وقتی داشت از دوران نوجوانی و بغض صبحگاهیش می گفت که تموم نمی شد و ادامه داشت،هر چه رشته بودم پنبه شد،شاید چون خودم هم مثل لیلی بودم.

  5. اگر دلت بخواهد ستاره‌شناس باشی و در شهرت تلسکوپ نباشد باید بی تلسکوپ بمانی؟

    این جمله مرا یاد زمانی می اندازد که می خواستم دوربین عکاسی بخرم و هیچ جوره نمیشد. نه اینکه دوربین عکاسی نباشد، من پولش را نداشتم و اصرار هم داشتم که از خانواده ام کمکی نگیرم. اول به این فکر افتادم که دوربین دست دوم بخرم بعد کمی مشورت کردم با دوستانم و فهمیدم اینطوری فایده ندارد. در نهایت آن قدر این در و آن در زدم تا توانستم از جایی وام بگیرم و دوربینم را بخرم. آن روزها که هنوز موعد پرداخت وام نشده بود با موبایلم بیشتر عکس می گرفتم. و البته واقعا مهم لذت عکاسی بود. هرچند که من اصرار داشتم این لذت را با دوربین بچشم.

    این خاطره را فقط خواجه حافظ شیرازی نمی داند و در همه جا گفته ام. اما این جمله این خاطره را زنده کرد.

    عمیقا بر این باورم که اسارت و ناتوانی و عجز بیشتر از آنکه در دنیای بیرونی واقعیت داشته باشد، از تفکرات و قیدهای ذهنی ما نشات می گیرد. به گمان من کسی طعم آزادی را می چشد که در ابتدا از قیدهای ذهنی خودش رها شده باشد.

    1. پریسا جان، زیبا نوشتی، چقدر خوبه که ما بتونیم قصه های شخصی خودمون رو انقدر خوب برای دیگران نقل کنیم.
      من شک ندارم تو به عکاس درخشانی تبدیل میشی.

  6. عالی بود.
    تمام جملاتشون رو نوشتم. خیلی قشنگ بود واقعا.
    نمیشناختم ایشون رو. خیلی دوست دارم کتابشون رو بخونم.

  7. یه چنتا از کتابای جناب گلستانو میشه معرفی کنین؟ میخام بدونم با خودش چندچنده!

  8. ظرفیت داشتن یک زبان نکته مهمی است. این که بتوان حس‌های غنی را در نثر آورد و آنها را به خواننده منتقل کرد. اتفاقی که احساس می‌کنم در دهه‌های اخیر در زبان‌های فارسی کمتر دیده می‌شود.
    نمی‌دانم چه چیزی باعث ضعیف‌تر شدن قدرت نثر فارسی شده است. رستاخیز کلمات را کمتر می‌بینیم.
    خواندن همین چند تکه از نامه هم حال آدم را خوب می‌کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *