عزیزم
در پس هر اتفاق تلخی، لزوماً نه شیرینی هست و نه تلخیِ مکرر.
اما من و تو، میتوانیم «شیرینی» را انتخاب کنیم.
از فروغ این سطرها را دوست داشتی:
«سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد» (+)
بی ربط به این شعر، من پس از هر رویداد تلخی، حس میکنم از یک مهمانی برگشتهام. اما اینبار، حین برگشتن، سری به شیرینی فروشی میزنم.
بین خودمان بماند؛ رجالهها و بازدارندگان نمیدانند که با سنگاندازیها و حماقتِ مستولی بر ذهن و زبانشان، گذر ما را بیش از پیش به قنادی میاندازند؛ وگرنه دق میکردند!
ویترین شیرینیفروشی پر از فکرها نو، کارهای تازه و فعالیتهای رنگارنگ است: جعبه را پر میکنم و تندی راهم را میگیرم و میآیم، تا از نو دوباره با هم شروع کنیم.
قربانت
12 پاسخ
هیچ تلخی بی پایان نیست مگه اینکه خودمون بخواییم نقطه نذاریم براش و پایانش ندیم!
انتخاب شیرینی بعد از تلخی یک انتخاب خوبیه که کار هرکسی نیست!
رویداد تلخ همون مهمونی خاله زنک بازی هستش که دوست نداری توش حضور داشته باشی ولی حالا به جبر و اجبار توش شرکت میکنی…توی این مهمونی برای هر فردی یه اتفاقی میوفته ولی موقع برگشت راحت کج بشه سمت یه دیوار آواره و بیشتر بمونی توی این تلخی یا بری سمت شیرینی فروشی و چندتا شیرینی خامه ای و شکلاتی بخوری دیگه انتخاب خودته!
راستی برای این سطر که نوشتین”رجالهها و بازدارندگان نمیدانند که با سنگاندازیها و حماقتِ مستولی بر ذهن و زبانشان، گذر ما را بیش از پیش به قنادی میاندازند؛ وگرنه دق میکردند!”
یهو یاده شعر حافظ افتادم”گر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیست بس حکایت های شیرین باز می ماند ز من”
در آخر این کامنتم از سری کامنت هایی هست که خودمم نمیدونم اصلا چی گفتم ولی میدونم گفتم گفتنی ها رو البته بیشتر برای خودم گفتم نوشتم اینو تا برای خودمم یادآوری بشه تلخی ها پایدار نیستن و مکرر…مهمونش شدم خودم رو به صرف شیرینی دعوت کنم تا از یادم نره اون طعم شیرینی که توی لایه های پایین ترش تلخی بوده!
خیلی زیبا نوشتی زهرا جان
یکی از بهترین کامنتهات بود.
سلام. الآن این برای یک دوست نوشته شده یا یک عشق؟ خب از رنگها و نوشته ها میشه فهمید بیشتر موضوع سر یک عشق پر حرارت هست. در حالیکه درونش از داغی عشق سوزانه ولی با آرامش و طمأنینه در پس یک لبخند مرموز و شیطنت آمیز، همراهه. البته چون عقل و دلش با هم یکی شده پس یک عشق عاقلانه س نه الکی. (از اون کله ی شبیه قلبش مشخصه) حالا از بحث روانشناسی عکس و متن و نگارنده که بگذریم، کی بیایم تهران شیرینی بخوریم؟
عصمت عزیز
این پست از موضوع مهمی صحبت میکنه، که جهانبینی من برای زیستن در این سرزمینه.
به رغم تمام شدائد و مصائبی که بر ما رفته؛ داریم کار میکنیم و پیش میریم و تلخی و به هزار ضرب و زور به شیرینی تبدیل میکنیم.
من پیامی که از عکس دریافت کردم با متن منطبق کردم این کامنت ازش در اومد و البته کامنت اولی هم در اون بی تأثیر نبود. پس برداشتم اشتباه بوده ولی خب الآن میشه گفت که بیشتر پستهای شما شده مصداق شعر پروین اعتصامی که در مورد خودش میگه: …گرچه جز تلخي از ايام نديد – هرچه خواهي سخنش شيرين است… به هر حال این هنر شماست که قهوه ی تلخ ایام رو به کام ما شیرین میکنه.
سلام و درود
استاد گرامی
میخواستم بدونم، امکانی وجود داره تا کامنتهایی که قبلا نوشته شده، نام فرستندهاش تغییر کنه؟ با نام کامل نوشته بشه؟
تازه درک میکنم این همه اصرارتون برای نام و پروفایل واقعی چیه!
گاهی آدم احساس بیهویتی میکنه.
احساس خودگمکردگی!
بهار نازنین
من آی پی و ایمیل شما رو میبینم.
شما همیشه بهار یگانۀ این وبلاگ خواهی بود.
شاد باشی.
ممنونم استاد عزیز
البته قصدم بیاحترامی نبود، خدای نکرده.
همه دوستان دوست داشتنی جمع پرمهر مدرسه نویسندگی و سایت بینظیر شما قابل احترام و ستایشند.
منظورم این بود که یه وقت سردرگمی برای مخاطب بوجود نیاد.
به هر صورت، بازم از این کامنت نسنجیده عذرخواهی میکنم و امیدوارم کسی نرجیده باشه.
براتون بهترینها رو آرزو میکنم و امیدوارم لحظاتتون شیرین مثل قند و شادیهاتون بیوقفه و بیگزند باشه.
روز و روزگارتون درخشان
ای عاشق شیدا و ای شاهین شوریده حال سر در گریبان فکرت فرو آر و در احوال خویش نیک نظر نما وبیندیش تا بر تو مکشوف گردد که چون کرده ای که روزگارت بدینگونه گردیده و چه قصوری ورزیده ای که در وصال معشوقه ات ناکام گشته و همچون مجنون لیلی سر به بیابان عزلت نهاده ای و طرح رفاقت با قلم و کتابت در افکنده ای و نگارستانی بر پا نموده ای و جماعتی را با چرندیات* خویش مشغول داشته ای
به گمانم به مانند مجنون به این امر توفیق نیافته ای که بهر لیلی ات اسبی زین کرده و کیسه زری را کابین نمایی
و یا چون فرهاد از برای شیرین شیرینتر از عسلت کوهی را بشکافی و خانه ای بنا سازی
پس حال که حقیقت را دانستی بر خود خرده گیر وخویشتن را مواخذه نما نه آن رجاله سنگ انداز را
و اکنون که دولت بخت با تو مساعد نگشت و جامت از شراب وصال تهی گشت و معشوقه ات را از کف بدادی
با افراط در خوردن شیرینی سلامتت
را بر باد مده و با فقدان خویش کام یارانت را تلخ مگردان
—————-
*پستهای بسیار جالب، جذاب، زیبا، آموزنده ادیبانه ، حکیمانه نغز،خلاقانه ، بی نظیر،متنوع و هزار تا چیز خوب دیگه😊
سپاس، عالیه.
البته این پست دربارۀ شکست عشقی و رابطه با معشوقه و وصال و این حرفا نیست.
یه نامه دربارۀ موضوعات مهم در زندگی دو نفره که رابطهشون با هم عالیه.
خیلی ببخشید که اشتباه متوجه شدم و احتمالا اگه ناراحتتون کردم عذر میخوام
چون در این نامه چند بار از رویداد تلخ و بازدارندگان و سنگ اندازی صحبت شده بود و اشاره به فعل گذشته شده بود که” از فروغ این سطرها را دوست داشتی” انگار که اون الان وجود نداره
برای من این چنین مفهومی را داشت
در کل فضای نامه غم انگیز و حسرت آمیز بود حتی شیرینی و شیرینی فروشی هم نتوسته بود فضا را شاد کنه و احساس عشق را تداعی کنه
خواهش میکنم بهار عزیز
شاید این پست نسبت به پست های دیگۀ من جنس متفاوت تری داره و سنجش اون با منطق پست های قبلی این ابهام رو ایجاد کرده.
در کل باید در نظر داشت، که اگر من یک نامۀ خصوصی رو عمومی میکنم به این معناست که در اون نکته ای دیدم که حس میکنم میتونه برای دیگران هم الهام بخش و مفید باشه.
پس توجه به حواشی خصوصی نوشته، این حس رو به من میده که از هدف دور شدم. چون من تو این وبلاگ دنبال حدیثنفسپراکنی نیستم!
فکر میکنم دنیای شعر در توضیح ماجرا کمک بکنه، بهترین شعرها خطاب به یک معشوقه مشخص نوشته شدن. اما تونستن تاثیرات اجتماعی بزرگی بذارن و حتی به ضربالمثل هم تبدیل بشن.
ضمناً «داشتی» هم به این معنا نیست که دیگه کسی به اون چیز علاقه نداره یا دیگه نیست. اگر به گفتگوهای روزمرۀ خودت توجه کنی میبینی که چقدر از این فعل استفاده میکنی. این رو باید با لحن یادآوری یک چیز بخونی…