معمولاً قلمم خشک نمیشود، ولی گاهی حس میکنم آنچه مینویسم سر ذوقم نمیآورد؛ در چنین مواقعی دو سه تا جمله قصار خوب، از آن جملههای جاندارِ غیرخنثی که راه میدهند به بیشتر فکر کردن، بیرون میکشم و تمامی تداعیهایم را درباره جملهها مینویسم.
گاهی پیش میآید توی این نوشتنها به ایدههایی میرسم که هیچ ربطی به جملهها ندارند.
بیایید با جملۀ حیرتانگیزی از جبران خلیل جبران شروع کنیم:
«مبادا از روی دلسوزی در برابر آنان که میلنگند، بلنگید.»
این جمله برای من تداعیکننده اهمیت اطرافیان در موفقیت و شکست ماست.
گاهی برای همسطح شدن با گفتگوهایی تاکسیوار دوروبرمان سطح فکر خودمان را به احمقانهترین حالت ممکن تنزل میدهیم.
گاهی در برابر نالههای دیگری خودمان را مجبور میکنیم تا به شکل رقتانگیزی ناله کنیم تا دل دیگری را به دست بیاوریم.
و درنهایت میبینیم با این دلسوزیها به گله پیوستهایم و لنگانلنگان، درست راه رفتن را از یاد بردهایم.
9 پاسخ
جملههای جاندار غیرخنثی، چه ترکیب پرمفهومی بود.
من هم تلاشم رو میکنم تا جملات قصار صفحهٔ اینستاگرامم کشمکشی رو با ذهن خواننده ایجاد کنه و خنثی نباشه.
یادم نرفته به خودم قول دادم که هرروز با واژهام_تعلیق_ زندگی کنم.
در مورد من این جور دلسوزی ها از جایگاه همدردی بود ولی متاسفانه بیشتر افراد چنین درکی نداشتند
وبعد از مدتی این نقطه ضعف کاذب را که ارزان از من خریده بودند گرانتر به خودم می فروختند
این کار حقیقتا عزت نفس رو نابود می کنه…
افسوس و صد افسوس…
شاهین جان از صراحتی که در به کار گیری کلمات تکان دهنده و برخورنده داری خوشم میاد
غیر مستقیم دقیقا می زنی به هدف،
هنری که من باید یاد بگیرم
تو هر ارتباطی فقط دلسوزی داشتن واقعا باعث “دل سوزی”میشه کمی مکث ، کمی منطق و
در نظر گرفتن خشنودی خدابرای هر دو طرف بهترین راهکاره.
مطلب خیلی خوبی بود
به من انگیزه داد برای خوندن نقلقولها
لطفا منابعی که خودت برای خوندن نقلقولها استفاده میکنی رو معرفی کن
ارادت
سلام جویان جان
اول از همه بگم که خیلی خوشحالم که وبلاگ نویسی رو خیلی جدی داری دنبال میکنی. یکی دو سال که مدام به این کار ادامه بدی، شگفتی های عجیب و غریبی رو تو زندگیت تجربه میکنی.
برای نقل قول هم من پیشنهاد میکنم فرهنگ گفته های طنز آمیز رو که نشر فرهنگ معاصر منتشر کرده تهیه کن.
فرق تاکسی با ماشین شخصی اینه که تاکسی نه راه مشخصی داره و نه مقصد معین شده ای چرا که اون زنده است با فکر و ذکر دیگرون ، ولی ماشین شخصی راه و مقصدش از قبل تعیین شده است ولی مهم اینه که راننده تاکسی خیلی خوب می دونه که او راننده تاکسیه نه خود تاکسی، هم باید راه و بدونه هم مقصد و . ولی وای به اون راننده ماشین شخصی که هم راه و می دونه هم مقصدو ولی نمی دونه که راننده ماشین شخصیه …….
مبادا از روی دلسوزی در برابر آنان که میلنگند، بلنگید.
متاسفانه این موضوع برایم پیش میایید بعضی اوقات حرف زدن با کسانی مرا تنزل میدهد وبعد کلافه میشوم وخودم را از دست میدهم وکلی زمان تا دوباره روبراه شوم.
آخ که چه قدر دردم گرفت از این مطلب…
و چه تصویرهایی که در ذهنم نیامد از این گفتگوهای تاکسی گونه با اطرافیان..!
فکر میکنم یکی از دلایل این رفتار یا بهتره بگیم سوء رفتار، کمبود عزت نفس باشه.
معمولا ما این کمبود عزت نفس رو برای خودمون توجیه می کنیم تا دچار کانفیلیکت (!) با خودمون و درونمون نشیم. میگیم من دلم میسوزه که این طور برخورد میکنم. دلم نمی یاد که بزنم تو ذوق طرف.
شاید حتی برای خودمون نوشابه هم باز کنیم و این طرز رفتار رو بزرگوارانه ببینیم… آخ! که چقدر حرف میشه زد درباره این جمله.
سلام
به یکی از نقاط ضعف خودم رسیدم. ممنون