سالها پیش پاتریک مودیانو در خطابۀ نوبلش گفت:
به یاد چیزی افتادم که برای تاماس دو کوئینسیِ شاعر در دورۀ جوانیاش اتفاق افتاد و تا آخر عمر بر او تأثیر گذاشت. در لندن، در ازدحام آکسفرد استریت، او با دختری آشنا شد. یکی از آن دیدارهای تصادفی بود که در شهرهای بزرگ اتفاق میافتد. چند صباحی در کنار یکدیگر بودند، تا آنکه تاماس دو کوئینسی مجبور شد برای چند روز لندن را ترک کند. قرار گذاشتند که بعد از یک هفته دختر هرروز غروب، در ساعت معینی سر نبش گریت تیچغیلد استریت منتظرش باشد؛ اما آنها یکدیگر را هرگز ندیدند. «اگر زنده بوده باشد، تا مدتی در همان لحظۀ معین دنبال یکدیگر میگشتهایم، در هزارتوی عظیم لندن، شاید حتی در چند قدمی یکدیگر مانعی، نه پهنتر از خیابانی در لندن، گاهی موجب جدایی ابدی میشود.» (نقل از خدمت به حقیقت، خدمت به آزادی/ترجمۀ رضا رضایی/نشر نگارۀ آفتاب)
یک ماجرای عاشقانه میتواند گرانیگاه ابدی زندگی ما باشد. واقعۀ ظاهراً کوچکی که حتی اگر در خودآگاه ما کمرنگ شود، ثبت است بر جریدۀ ناخودآگاه ما دوام او!
هزار فرمول هم اگر برای خلاقیت وجود داشته باشد، هر هنرمندی جرقۀ اول شکوفایی را مدیون عشق و تمناست.
یکی برایم نوشته بود:
از کجا بفهمم عاشق شدم؟
پاسخ من این بود که به تعداد تمام روابط عاشقانه، برای عشق تعاریف متفاوتی وجود دارد، که حتی بعضاً با هم متضادند؛ اما همه در نهایت عشقاند.
پیام یزدانجو در جایی از رمان روزها و رویها مینویسد:
احساس-زیبایی اصیلترین و غریزیترین حس انسانی است، تفاوت اصلیاش با حیوانات. خنده، گریه، بازی، عشق، بوسه، تحقیر، کینه، عطوفت، و خیلی احساسات «انسانیِ» دیگر، انسانها را از همۀ حیوانات جدا میکند، اما ریشۀ همۀ آن احساسها در نهایت احساس و میل اصیل و غریزی به «زیبایی» است.
ایدۀ عشق برساختۀ انسان است، برای رسیدن به زیبایی. انسان برای انسانتر شدن است که دست به ابداع عشق زده. و در ایدههای انسانی تکتک انسانها اجازۀ مفهومپردازی دارند.
اصلاً هرکسی میتواند قلم بردارد و بنویسد:
عشق عبارت است از…
و هر جوابی درست است، و همینطور غلط.
عشق فیزیک و ریاضی نیست. شهود و خلاقیت محض است. این با ذات عشق عجین شده:
عشق از هر عاشقی قصهگو میسازد.
با عشق میتوان در بودونبود معشوق قصه ساخت و خیال پرداخت. فراق و وصال، جلوی قصهسرایی یک ذهن عاشق را نمیگیرد.
اینکه ادبیات از عشق تأثیر پذیرفته یا عشق از ادبیات آنقدر درهمتنیده شده که نمیتوان این دو را از هم جدا دانست.
اگرچه عشق درونمایه و برونمایۀ هزاران اثر ادبی و رمان بزرگ بوده است اما:
عشق، زادۀ خلاقیت شاعران و نویسندگان است.
هر عشقی به رمان میماند. مثل رمان، هم عشق خوب داریم، هم عشق بد، هم عشق کوتاه داریم، هم عشق بلند، هم عشق شاهکار داریم، هم عشق میانمایه؛ اما حتی تجربۀ عشق بد و کوتاه و میانمایه هم از عدم وجود آن بهتر است.
بیش از آنکه عشق ما زمینهای برای نوشتن یک داستان باشد، این داستانها هستند که عشق ما را میسازند. و چه باک از اینکه عشق سراسر از ادبیات الهام بگیرد.
عشق اول در خاک ادبیات ریشه میبندد و بعد میتواند زیر آفتاب واقعیت بروید و مزرعۀ زندگی را زیبا کند.
پر بیراه نیست اگر بگوییم بیمایگی عشقهای امروز ما، تحت تأثیر گسست ما از ادبیات اصیل است.
ماریو بارگاس یوسا در مقالۀ درخشان «چرا ادبیات؟» میگوید:
بهراستی گزافه نیست اگر بگوییم آن زوجی که آثار کارسیلاسو، پتراک، گونگورا یا بودلر را خواندهاند، در قیاس با آدمهای بیسوادی که سریالهای بیمایۀ تلویزیونی آنان را بدل به موجوداتی ابله کرده، قدر لذت را بیشتر میدانند و بیشتر لذت میبرند.
در دنیایی بیسواد و بیبهره از ادبیات، عشق و تمنا چیزی متفاوت با آنچه مایۀ ارضای حیوانات میشود نخواهد بود، و هرگز نمیتواند از حد ارضای غرایز بدوی فراتر برود.
عشق اولین و آخرین پلۀ خلاقانه زیستن است.
فکر میکنم بعد از مطالعۀ این پست، خواندن لینک زیر هم برای شما سودمند باشد:
عشق در نگاه اول از نگاه آلبرت اینشتین
شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین
37 پاسخ
کاش یه قانون بذارن که هر انسانی بدون اینکه بقیه قضاوتش کنن میتونه عاشق هر انسان دیگه ای بشه جدا از جنس ، نژاد ، مذهب و سن اون دو انسان
افسوس میخورم وقتی هنوز برخی مردم عشق بین دو همجنس ، عشق بین دو انسان با نژاد یا مذهب مختلف رو گناه یا اشتباه میدونن
تابستون بود هوا گرم
یه مغازه که درست روبه روی کلاس ما بود
کتاب فروشی مدرن:)
پسر جوان بلند قامتی با موهای مجعد نسبتا بلند. چشم های قهوه ای و صورت استخوانی..
به قفسه ی کتابخانه تکیه داد بود و از البر کامو و پوچ گرایی میگفت:)
و من دختر جوانی بودم که قلبم
مثل گنجشک بی قراری دوست داشتنش را داد و هوار میکرد
بار آخری که از آنجا رفتم فکر نمیکردم دیگر هرگز کتابفروش جذاب محله را نبینم:)
مرضی ان شاالله بری تودلش بزن دلش بترکون اگه خوشگلم هستی که دیگه هیچی من به قیافه اهمیت نمیدم شایدبگیدچون خودش نداره میگه(قیافه)ولی نه چون آدم دلش بره دیگه هیچی واسش مهم نیست من الان خودم تاحالادوباردلم رفته برگشته دیگه کونه دلموداغ کردم که دیگه دست شوییم نره(چاکریم)😊😄😃
سلام
من اولین بارمه که دارم دیدگاه میدارم و اتفاقی هم سر از اینجا درآوردم.
من تا همین ۲۳ سال عمرم هیچ نظری در باره عشق نداشتم.
شعرای عاشقانه، داستان، رمان های عاشقانه همشون واسم خنده دار بود.
ولی دقیقا سه ماه میشه که…..
بله بنده کم کم دارم به دام عشق میوفتم 🙂.
میگید چطوری؟
خودمم نفهمیدم، تا به موضوعی در مورد عشق برمیخورم، تا یه شعری میخونم، تا یه جفت میبینم اولین چیزی که به ذهنم میاد جناب خودشه.
یه جورایی صبح ها با شوق بیدار میشم.
از صبح تا شب تو یه عالم دیگم.
می فهمم دور و برم چه خبره اما اون سختگیری قبلاً، اون دقت و توجه قبلا، اون کارای روتین روزانه همه شون واسم جذاب شده.
وقتی تو مسیرم، سر کارم، درس میخونم یا وقت صبحانه و نهار و شام فکر و ذهنم میره یه جای دیگه (جناب خودش).
همه چیز واسم تازه گی داره. اصلا نوع نگاهم به همه چیز فرق کرده.
دوست دارم ساعت ها بشینم و فقط به عکسش به اسمش (اگه خودش هم بود که بهتر) خیره بشم.
اصلا هم ترسی ندارم از قدم گذاشتن تو این مسیر.
حالا این عشقه یا وابسته گی یا هر چیز دیگه ای.
اما من قبولش کردم و با اشتیاق میخام ادامه بدم و برم تا آخرش.
تا حالا بهش نگفتم🙃
اما تولدش نزدیکه آذر ماه.
میگم بهش.
واسم دعا کنین مهربونا.
نمیدونم قضیم چیه ؟
تقریبا یه سال پیش توی تابستون ، با خونواده رفتیم بیرون شهر . وقتی اونجا رسیدیم یه خونواده نشسته بودند . من ک داشتم میرفتم یه دفگی یه دختر از جلو میومد ، همون اول خب زیاد توجه نکردم ، با اینک صورت زیباشو دیدم ولی اون موقع هیچ حسی نداشتم . ساعتا میگذشت و میگذشت ، ما فقط چند بار به هم نگا کردیم شاید به زور به دو سه بار برسه . وقتی رفتیم ، توی ماشین بودم داشتیم از اون روستای تفریحی گردشگری بر میگشتیم ، یه دفه چشمم بهش افتاد ، تازه انگار اونو دیده بودم ، یعنی اصلا توجه نکرده بودم بش .
یادمه جمعه بود . فرداش باید سر کار میرفتم . وقتی توی کار بودم ، مشغول کار کردن یه دفگی دلم رفت پیشش ، دیگ نابود شدم از اون روز به بعد . هر روز بهش فکر میکردم .
الان یه ساله همینطوریم ، البته کمتر شده حسم ولی چون بهش فکر میکنم از یادم نمیره . هروقت بهش فکر میکنم ، معمولا توی دلم یه موجی از هیجانو اضطراب این چرتو پرتا ، موج میزنه . شاید به خاطر خیلی جذاب بودنش باشع . شاید خیلی زیبا بود من عاشق زیباییش شدم نه عاشق خودش .
من یه سال با این باور زندگی کردم که اون باید مال من بشه . من غیر از اون با کسی ازدواج نکنم .
من اون دخترو اصلا نمیشناسم . حتی اسمی نمیدونم ازش . ولی اسمشو گزاشتم رویا ، خیلی این اسمو دوست دارم . نمیدونم خاستگار داشته یا نه ؟ اصلا چند سالشه ؟ فقط یه ساله که مغزمو زندگیمو به پاش دارم میزارم ، معمولا هرروز بهش فکر میکنم .
یه ساااال !!! خخخ خیلی زیاده . این روزا وقتی میشنوم بم میگن این عشق الکیه عصبی میشم میگم چرت نگو باو . شاید میترسم که ، این حس الکی باشه .
چیزی که هس اینه : یه هیجان به قول بعضیا ، انقد زیاد طول نمیکشه . شاید حس عشق مدتش طولانی باشه . من یه ساله ، شاید دارم با بدنش توی خواب زندگی میکنم نه یه حس عاشقی ، شاید یه حس هیجانی .
نمیدونم ولی میدونم اگ تو جوابم بگید این عشق الکیه ، باش بد مخالفت میکنم ، نمیدونم چرا ؟؟ ولی یه چیز معلومه . وقتی با یه باور یه سال زندگی کنی ، ترک باور تو یه روز که چه عرض کنم ، توی چند ماه به سختی انجام میشه .
این که بش نمیرسم یا به خدا گفتم خدایا خودت بهم برسونش ، ولی هنوز یه بارم ندیدمش ( هم شهری هستیم ) ، بعضی وقتا بد ناراحتم میکنه ، بغض میکنم ، بعضی وقتا اشکام تو چشام جم میشه . یه ساله بعضی اوقات اینطوریم . الانم دارم غم غفلت اصفهانی گوش میدم تا ، نابود شم چون الانم بد ناراحتم وقتی بحثش اومد یه بارم ندیدمش ، دیگ کم کم داره چهرشم از یادم میرع 🙁 .
امیدوارم کسی نظرمو بخونه و بم یه جوابی بده ، شاید … .
موفق باشید (;
سلام، چی شد؟ تونستی پیداش کنی؟
جدا چرا بعضی چیزا هیچ تعریفی ندارن؟ همیشه از خودم میپرسم مگه میشه چیزی تعریف مشخص نداشته باشه و اسم داشته باشه؟؟ یعنی چیزی تعریف مشخص نداشته باشه و همه بشناسنش ؛ به محض دیدنش بگن این عشقه! به نظر شما این زیر سوال بردن “امکان شناخت “نیست؟ چون بنظرم یه مثال نقض ، میتونه باعث رد یک باور بشه ، اینطور نیست؟؟؟
سلام
قبل ازاینکه روی این پست کامنت بذارم توی ذهنم دنبال تعریفی برای عشق می گشتم، دیدم تعاریفم کاملا متفاوته و حتی متضاد باهم!
یه لحظه باخودم گفتم شاید عشق فقط یه واژه ی مظلوم باشه که ازش یه برداشت سطحی و عمومی شده و ما آدما توی شرایط مختلف احساسی و عاطفی، وقتی هیچ درک درستی از حال درونیه خودمون نداریم، این کلمه رو به کار میگیریم.
اما با این وجود….به نظر من عشق یعنی فداکاری ومحبت بدون توقع جبران!
و یک مصداق برای این تعریف، احساس پدر و مادر به فرزنده.
سلام و وقت بخیر
مدت ها توی وبلاگتون دنبال مطلبی با این موضوع می گشتم. دوست داشتم بالاخره شما هم راجع به این احساس فوق العاده چیزی بنویسید.
راستش من عشق رو برای اولین بارتوی هفت سالگی تجربه کردم. و همون احساس ناب کودکانه جرقه ی کوچیکی بود برای کشف استعداد نویسندگیم. تا مدت ها برای اون آدم نامه می نوشتم و انقدر حرف توی دلم تلمبار می شد که مجبور می شدم شب ها چهار \نج صفحه خاطره روزانه بنویسم. تا این که یه روز به خودم اومدم و دیدم کلمات چه قدر جالب آدمو توی دنیای ایده آلش غرق میکنن. همین شد که علاقه ام روز به روز به نوشتن بیشتر شد.
عشق باعث میشه اتفاقات بزرگی توی زندگی آدم بیفته.
چقدر قشنگ
زنده باد
چه کیف کردم با این خاطرۀ کوتاه تو…
سلام من عاشق دختر 15ساله شدم خومم18سالمه دختره خیلی با حجاب …یروز داشتن به دختره مزاهم میشدن که من از راه رسیدم دعوا کردم سرم بخیه خورد و از اونجا با دختره در ارتباط هستم خیلی مغرور هست یعنی به سختی با کسی حرف میزنه میخواستم بدونم ما میتونیم بهم برسیم یا خیر اگر میشه توضیح دهید
سلام.
اگر فکر میکنی به بلوغ عقلی نسبی رسیدی؛ با یک مشاور مذهبی صحبت کن ، شغل برای خودت جور کن و برو خواستگاری.
بابا ایول چه باحال داستان اکشنه ها واس خودش ولی از من میشنوی بهش گیر نده اینو به عنوان یه دختر دارم بهت میگم چون دخترا از پسرای سیریش و نچسب و مزاحم حالشون بهم میخوره.تازه اون الان بچست وایسا درسشو بخونه حواسشو پرت نکن صفر بشه تقصیر خودته ها!!تو خودتم خیلی کوچولی هر چند عموی خودم هجده سالش بود یه دختر یه ساله داشت.
من بدون اینکه ببینمش عاشقش شدم یعنی بهش فک میکردم ازتعریفایی که دوستم میکرد بعدازاینکه دیدمش حسم بهش دوبرابرشدخیلی دوسش دارم وابستش شدم کلا
اوخی من چون عاشق نشدم درکت نمیکنم ولی امیدوارم بهم برسید
عشق واقعی بنظرم زمانیه که برای طرف مقابلت آرزوی بهترین ها رو داشته باشی وقتی میدونی قرار نیست به هم برسین . براش آرزوی خوشبختی کنی و نخوای به زور داشته باشیش .یه عشق عاقلانه و پخته
سلام و عرض ادب، میخواستم بپرسم که آیا ممکنه فرد بدون دیدن عاشق بشه، یعنی در واقع بدون اینکه حتی یکبار هم شخصی رو ببینه عاشق بشه و فقط منتظر برخورد اول باشه تا عاشق بشه و قبل از دیدنش هم سردرگم بشه.
سلام مهدی عزیز
خب بلع، توهم هم میتونه بخشی از عشق باشه!
سلام، اگه یه نفر احساس آشفتگی و پریشانی داشته و ندونه چشه و چی میخواد، میشه گفت عاشق شده و یا در آستانه عاشق شدنه؟
اصولاً من فکر میکنم که بخش زیادی از مفهومپردازی عشق به عهدۀ خود ماست. پس هر کسی میتونه تعریف خاص خودش رو از عشق داشته باشه.
سلام. وقت بخیر
خوش بختانه تجربه اش نکردم اما
به نظر من عشق بعد از شناخت وبدون خواست و اراده فرد به وجود میاد. صرفا به معنای وابستگی نیست. تویه رابطه عاشقانه میزان امنیت وآرامش به شدت افزایش پیدا می کنه وبه بالاترین سطح خودش میرسه.
واینکه اگه لازم باشه فرد عاشق برای خوشبختی معشوقش کنار بکشه این کارو می کنه، توی عشق اجبار در کار نیست.
وعاشق خودخواهانه تصمیم نمی گیره. و منافع طرف مقابل رو به منافع خودش ترجیح میده و اینکه توی همچین حالتی از خودگذشتگی و فداکاری به خوبی دیده میشه. . .
میشه یه دختر چهارده ساله عاشق یه خواننده ی معروف بشه؟!… من هنوز باور نمیکنم و اینو احساسات بچه گونه میدونم… ولی خب خودش میگه که من کاری به هیچی ندارم و فقط و فقط از خودش و دوست دارم، میگه شما از درون من خبر ندارید که میگید عشق نیس…
لطفا راهنمایی کنید…اینو ما باید باور داشته باشیم یا نه؟
به این فکر کن که آیا یک درصد احتمال داره بهش برسی؟ آیا سنتون به هم میخوره؟ اگه یه روز دیدیش و بهش بگی من عاشقتم، چی جواب میده؟ میگه هه! خیلیا اینو میگن. حتی اگه ببینیش هم اون خواننده ی معروف به چشم یک بچه بهت نگاه میکنه. اگه به اینا فکر کنی میفهمی که احساساتتو حتی اگه عشق واقعیه بذاری کنار. در غیر اینصورت فقط خودت آسیب میبینی. راستی منم همسن تو ام و عاشق کسی توی فامیلمونم. تقریبا دو سالی میشه. خیلی دوسش دارم و امیدوارم یه روز بهم برسیم
مطمئن باش یه احساس بچه گونست.مثل یه میوه میمونه که چون تا حالا نخوردیش و همه حسرت خوردنشو دارن این میوه خیلی برات جذابه و دوست داری اگه شده یه بار امتحانش کنی اما خوب وقتی دو بار از اون میوه میخوری میبینی نه بابا خبری نیست اینم یک مث یقیه.حس میزنم خواننده ای که تو ازش حرف میزنی ماکان بند باشه نه؟
اگرعشق رو خیلی ساده بخوام تعریف کنم مادری است که اگه بچه اش از خوردن کیک لذت ببره سهم کیکش رو میده به بچه اش.نه به این علت که فردا هم بچه اش سهم کیکش رو بهش بده و این اتفاق تا آخر عمرش ادامه داره واین فرق عشق با دوست داشتنه.وقتی ما کسی رو دوست داریم انتظار داریم اون شخص هم فداکاری مارو پاسخ بده ولی در عشق فداکاری هست بدون انتظار پاسخ .در واقع عشق بدون قید و شرط، فقط عشقه.مثل عشق خداوند به بنده هاش
آفرین رقیه، چه قیاس جالبی. خیلی خوب نوشتی.
آفرین ازجملت خوش امد.خداوندهیچ وقت بنده هاشو رها نمی کنه تو هر موقع دوست داری میتونی خداوند حرف بزنی موقعی که خیلی تنهای خداوند پیشته وهمیشه توی هر شرایطی مراقبت هیچ وقت از حرفات خسته نمیشه بلکه از حرفات لذت میبره به نظر من عشق به خداوند بهترین عشقی که آدم میتونه داشته باشه البته بقیه عشق هاهم خوبن مهم اینکه پاک باشن مثل عشق به خداون
در مرحله ی اول شبیه پاپ کورن هی بالا و پایین می پری و نمیدونی چه بلایی داره سرت میاد.
فقط می سوزی و محکم به در دیوار میخوری.دلیلش هم اینه که روح میخواد از شر عقل لاکردار راحت بشه.اون قدر به قابلمه میخوری علقت رو از دست بدی
اون موقع تازه شکوفه میدی ولی بازی به همین جا ختم نمیشه
تازه باید بفهمی که چی شد و چرا این شکلی شدی تا میتونی خودت و قابلمه و حرارت رو بشناسی
وقتی که شناختی میفهمی که دیگه به هیچی نیاز نداری.بعد از اون تازه میفهمی چه شکلی شدی.متعجب به خودت و قابلمه نگاه میکنی و به اسرار قابلمه و قابلمه سازی پی میبری و با قابلمه و قابلمه ساز و آتش ارتباط برقرار میکنی
و اما مرحله ی آخر میفهمی که با قابلمه و قابلمه ساز و آتش یکی شدی و میگی من آتشم من قابلمه سازم.اون موقع است که بقیه ذرت ها میگن چرا به قابلمه ساز و آتش بی احترامی میکنی و
اگه شانس بیاری فقط میذارن یه گوشه قابلمه و اگر هم بد شانس باشی میخورنت.
امین استعارۀ پاپ کورن عالیه. مشخصه خوش ذوق و خلاقی.
بهت پیشنهاد میکنم که خیلی جدی روی تشبیه و قیاس و استعاره وقت بذار.
بیشتر بنویس برام.
چند وقتی است تمنای نوشتن یک داستان عاشقانه تک تک نفس هایم را فتح کرده.
این تمنا چشمهای را تیز تر کرده
با دقت بیشتر نگاه میکنم
با دقت بیشتری گوش میکنم.
فکر کنم عاشقی هم خلاقیت را بیشتر میکند هم هوش و حواس را بیشترم میکند!
از «عشق» لذت ببر. میشه بهترین تجربۀ زندگیت.
و داستانت رو هر طور شده زود بنویس. هر چند بد و شلخته.
اگه نوشتی بهم بگو اینجا.
شده از عاشق شدن بترسی ؟
یا اینکه نسبت به اونی که برات جذابه تردید داشته باشی ؟
اونموقع چیکار میکنی ؟
اینها همه جزو عشقه. و در هر رابطهای هم شرایط خاص خودش رو داره.
هیچ حکم مشخصی رو نمیشه صادر کرد.
من مطالعۀ بیشتر رو پیشنهاد میکنم.
سلام استادشاهین گرامی
آرزوی تداوم عاشقی نوشتن رو برات دارم. “از کجا بفهمم عاشق شدم ؟” رو در عمل ، پاسخش رو داده ای. از کجا بفهمم؟ جوابش هست: از اشتیاق سوزان و دائمی در وجود و ذهن و دل عاشق که خاموشی نداره.عشق، چیزی هست که بی مقدمه و بی بهانه و بی اعلام و بی تدارک و بی تکلف و بی ریا، بر وجود عاشق حاکم میشه وتمام حرکات عاشق از حرف زدن و انتخاب مسیر و تصمیم گیری و ارتباط و … تحت تاثیر اون هست. اینه که میگم استاد شاهین عزیز و رفتاروگفتارونوشتارواحساس و ارتباط و… شاهین کلانتری و هم جهتی همه اینها است که نشون میده آدم از کجا بفهمه عاشق شده. اجازه بده جسارتا عرض کنم که : عشق به نوشتن در وجود “شاهین کلانتری” موج میزنه. شاید بشه عشق رو اینطوری تعریف کرد: “ظهور و احساس ناگهانی و لذت بخش و ارزشمند یک مفهوم سوزاننده و برافروزنده” همان معنی تام و کمالی که خیلی از قدما و بزرگان برای آتش و نور قائلند: ” شورآفرینی و سوزانندگی و روشنی بخشی و آن هم دائمی و پیوسته”
همان عبارت زیبا و پرمغزی که بیان کردی: نقش بی بدیل گرانیگاه ابدی زندگی
عاشقی دائمی و روشنایی بخش رو برای همه آرزو می کنم.
حسین مهربان و عزیزم
مهر و محبت تو، برام فوق العاده ارزشمند و عزیزه.
به وجود دوستی مثل تو افتخار میکنم.
نوشتن وقتی لذت بخشه که خوانندۀ خوش قلبی مثل تو هم وجود داشته باشه.
خوشحالم که هستی.
شاهین جان. مثل همیشه عالی. مخصوصا آنجا که ریشه بی مایگی عشق های امروزی را در فاصله گرفتن از ادبیات می دانی. درود بر شما
سلام به لیلی خانم نازنین، معلم خوش ذوق و بی نظیر
خیلی خوشحال شدم که اسم زیبای شما رو اینجا دیدم.
به امید دیدار