نویسندگی: اصول و مسائل
ایمیل: info@madresenevisandegi.com
Facebook
Twitter
Instagram
RSS
لوگوی شاهین کلانتری
  • وبلاگ
  • درباره‌ی من
  • وقت نویسنده
  • کانال تلگرام من
  • نظرات جدید
  • مدرسه نویسندگی
  • آموزش نویسندگی
    • اصول نویسندگی
    • تولید محتوا
    • عادت نوشتن
    • رادیو
  • کلاس‌‌ها
    • کلاس آنلاین نویسندگی
    • کلاس حضوری نویسندگی
    • کارگاه تمرین نوشتن
    • آموزش کپی‌ رایتینگ
  • رسانه‌ها
    • مدرسه نویسندگی
    • اینستاگرام شاهین کلانتری
    • اینستاگرام مدرسه نویسندگی
    • کانال تلگرام
    • کالج پول
    • جمله‌ورزی
  • نامه
  • پرسش‌و‌پاسخ

معلم انشا

1402-05-27شاهین کلانتریآموزش نویسندگی, شخصیت‌پردازی8 دیدگاه

دوست دارید داستانی بنویسید که شخصیت اصلی آن «معلم انشا» باشد؟

اگر معلم انشا هستید (یا دوست دارید معلم انشا بشوید) یا مشتاقید داستانی درباره‌ی یک معلم انشا بنویسید شما هم می‌توانید به ما بپیوندید.

در بخش نظرات این صفحه می‌توانید ایده‌هایتان را به‌اشتراک بگذارید.

پرسش‌هایی برای گشودن ذهن:

  1. چرا دوست دارید داستانی درباره‌ی یک معلم انشا بنویسید؟
  2. معلم انشای داستان شما در چه زمانه‌یی، در کجا و در چه مقطعی تدریس می‌کند؟
  3. دانش‌آموزان او درباره‌اش چه فکر می‌کنند؟
  4. یک روز از زندگی معلم انشای داستان شما چه شکلی است؟
  5. در میان تمام انشاهایی که شاگردان او برایش خوانده‌ام کدام یک بیش از همه در خاطر او مانده است‌؟ چرا؟
  6. (ادامه دارد…)

 

یادداشت‌ها:

چرا شروع با شخصیت؟

«باید شخصیتی در ذهنت بسازی، وقتی آن شخصیت در ذهن شکل می‌گیرد و حالتی درست و حقیقی می‌یابد، بعد خودش کارش را انجام می‌دهد. شما تنها باید در طول مسیر پشت سر آن شخصیت آهسته بدوید و هرآتچه که او انجام می‌دهد و می‌گوید، یادداشت کنید.»

-ویلیام فاکنر

 

پست قبلی بیت‌های محبوب من پست بعدی چه کسی از مجتبی مینوی می‌ترسد؟

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

8 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید

فاطمه ضیاالدینی
1402-06-11 12:19 ق.ظ

امروز یکی از دانش اموزان قدیمی ام را دیدم. بزرگ شده بود، اما همچنان نگاهش پر از ذوق بود، انگار هنوز هم کسی هست که آدم ها نتوانسته اند لبخند و شوق نگاهش را از ان بگیرند؛ میدانی این روزها آدم های زیادی کمر همت را بسته اند تا اشتیاقت را دود کنند و به هوا بفرستند.
من معلم انشای دوران راهنمایی اش بودم، دخترک بازیگوش ولی شیرینی بود، البته از حق نگذریم هنوز هم به همان اندازه شیرین و توی دل برو است. انقدر با عشق می نوشت و در آن غرق می شد که گاهی دلم می خواست کنارش بنشینم و همراهی اش کنم. فقط کافی بود موضوعی بدهم، کافی بود خودکارش به کاغذ برسد تا دنیایی را به تصویر بکشد. نمی گویم کارش هیچ ایرادی نداشت نه، اما ذوقی که برای اصلاحش کافی بود.
کافی بود حرفی بزنم و ایرادی بگیرم تا به ثانیه نکشیده اصلاحش کند. دخترک ما قلب زیبایی داشت و من معلم سختگیر او بودم و چیزی که برایم جالب بود علاقه اش به سختگیری های من بود، برایش حکم پاداش را داشت، از دوستانش شنیده بودم همیشه علاقه زیادی به معلم های سختگیر دارد و می گوید:درس های مهم رو ادم از معلم های سختگیر یادمیگیره. دخترک زیرک و باهوشی بود و همین موضوع توجه من را به او جلب می کرد.
یک روز با اشتیاق وارد کلاس شد و مشتاق که می خواهد چیزی بخواند، اجازه دادم و او شروع به خواندن کرد، شعر زیبایی نوشته بود برای کسی که چیز زیادی درباره شعر و شاعری نمی داند قابل تحسین بود و مثل همیشه مرا به وجد اورده بود.
گاهی انقدر نگاهش مشتاق بود که گمان می کردم نقش بازی می کند و انقدر به مطالبی که نمی دانست واکنش نشان میداد و چشمان درشتش را گرد می کرد انگار چه اتفاق باور نکردنی پیش امده است. واقعا دخترک عجیب و دوست داشتنی بود.
و امروز که دیدمش نویسنده بزرگی شده بود و شخصیت زیبایی برای خودش ساخته بود، در زندگی بالا و پایین های بسیاری پشت سر گذاشته و به تعبیر خودش زندگی را اینگونه یافته بود.
میدانی وقتی شروع اشتیاقش به نوشتن را از کلاس من بیان کرد و مرا مشوق خودش معرفی کرد برای لحظه ای زمان برایم ایستاد و به این فکر کردم ما ادم ها گاهی بدون ان که بدانیم به زندگی دیگران جهت می دهیم و چقدر باعث خوشحالی و حال خوب است که این جهت خیر او باشد، اما چه بسیار زمان هایی که ادم ها را از به سمتی اشتباه سوق دادیم و هیچ گاه نفهمیدیم.

پاسخ
محمد یزدان شناس
1402-05-30 9:47 ب.ظ

نام داستان: استاد آبان زاده
هر چهارشنبه توفیق دیدارش را داشتیم. او در اصل یک عینک ته استکانی و یک شکم با اندکی چاشنی انسان بود. به لطف آن شیء برجسته، دکمه های پیراهنش طوری بودند که گویا باید تاوان تمام گناهان انسان‌های عالَم را می‌دادند. همکلاسی‌ام می‌گفت: ((باز خوبه “آبان زاده” است. اگه “اسفند زاده” بود چی می‌شد؟)).
بگذریم.
از همان روزهای اول ذهنمان را با چیزهایی درگیر می‌کرد که کمتر کسی تا آن روز به آن فکر کرده بود.مثلاً اولین موضوعی که برای جلسه بعد مقرر کرد، این بود: (( اگر در زمان هخامنشیان بودید، سِمَت وزارت جنگ را داشتید و یکی از روزها یک خرسی را می‌دیدید که کلاشینکف دستش گرفته و به شهر حمله کرده چکار می‌کردید؟ اگر می‌دانستید خرس می‌رود و ۵ روز دیگر با چند ماموت آرپی‌جی بدست برمی‌گردد، در این ۵ روز چکار میکردید؟))
خلاصه با چنین موضوعی تفکر کنترل امکانات برای برخورد با یک مشکل بزرگ را در ما پرورش می‌داد. روزها می‌آمدند و می‌رفتند. وقتی نیمی از سال گذشت، تغییرات ریزی در زندگی‌ام احساس کردم. من دیگر دوست نداشتم دیگران را اسیر خواسته‌های خودم کنم. دیگر نمی‌خواستم همه چیز را آماده برای خودم ببینم. از شستن لباس‌هایم گرفته تا تعمیر گچ‌های ریخته‌ی کلاس. از درست کردن تخته‌‌سیاه با کمک بچه‌ها تا تمیزکاری مدرسه و معطل سرایدار نماندن. نیم سال دیگر هم گذشت و من گویا دو سال بزرگتر شده بودم.
وقتی به عقب نگاه کردم دیدم بُن‌مایه بیشتر این اتفاقات به آبان زاده برمی‌گردد. یاد دارم روزی سرش را پایین ‌انداخت و ‌گفت: آرزو دارم حس مدیریت را در نهاد پاک و بی‌گناهتان زنده کنم. مدیریت منابع در دسترس در شرایط سخت در رویارویی با مشکل، مدیریت ارتباطات، مدیریت وقت، مدیریت مالی، مدیریت مدیریت و خیلی چیزهای دیگه.
آبان زاده ما را “رفقا” صدا می زد. یک روز گفت:(( رفقای من! بچه که بودم مادرم قبل از خوابم گفت: “آقاصالح، از پزدادن به داشته‌هایت نزد همه به‌ویژه کسی که نمی‌تواند آن نعمت را داشته باشد بپرهیز. جلوی آن پیرِ عصا بدست، ندو؛ جلوی بچه‌ای که پدر یا مادر ندارد، با من و پدرت شوخی و خنده نکن تا وقتی از او رد شوی، پیش غمگین، بگذار شادی‌های خفته‌ات ‌خواب بمانند”)).
با این خاطره‌اش فهماند که رأس مدیرت‌ها مدیریت خودت است.
این موضوع‌های انشا و این توصیه‌های پدرانه‌اش بود که طعم شیرین بزرگ‌تر‌شدن را به ما چشاند.
اینک که ۲۳ سال دارم. با چند نفر از همان “رفقا” به یاد استاد مرحوممان موکب اربعین زده‌ایم و تشنگان مسیر عشق را سیراب می‌کنیم.
تمام

پاسخ
فاطمه اسمعیل زاده
1402-05-30 11:42 ق.ظ

استاد کلانتری عزیز!
چند روزی ست که به روایتی که کمابیش هم‌جنس این متن شماست فکر می‌کنم؛ کسی که باید راهنمای خودش بشود، به دیگران آموزش بدهد و در نهایت از رنج و دردش کم کند. به نظر می‌رسه شما به همین یک لغت کمک شایانی بهم کرده‌اید: معلم انشاء
بسیار از شما سپاسگزارم!

پاسخ
عاطفه عطایی
1402-05-28 8:06 ق.ظ

معلم انشای من. ۴۰ ساله. مرد. ساکت و سرسنگین. لبخندهایی ریز دارد و لبخندهای بزرگتر از این لبخندهای ریز ندارد. اخم نمی‌کند. فقط به سوالها جواب می‌دهد. دانش آموزان را ساکت نمی‌کند. مشتاقان با شوق به صدایِ احساسی‌اش به وقتِ خواندنِ انشا گوش می‌دهند و گریزان‌ها با مهری که در صدایش است می‌خوابند. خوابیده‌ها را بیدار نمی‌کند. نفس‌هایِ عمیقِ واضحی می‌کشد. با خودش فلاسک به کلاس می‌آورد و به بچه‌ها اجازه‌ی آوردن فلاسک چای می‌دهد. چای را فقط با قند می‌خورد و تمام رمان‌هایی که متنی نمی‌خواند و درسی نمی‌دهد و کاری نمی‌کند و به صدای انشا خواندن دانش‌آموزان گوش می‌دهد، از پنجره به آسمان و تک درختی که به سختی از بقیه‌ی درختان بلندتر قد کشیده است خیره می‌شود. و به وقت نگاه به بیرون چای می‌خورد. چای می‌خورد. چای می‌خورد. معمولا در هر کلاس سه لیوان چای می‌خورد. چای را خیلی آرام آرام می‌خورد. تلخی‌اش در دهان بیننده و شیرینیِ قند در دهانِ خورنده خشک می‌شود. لیوانی شیشه‌ای و کمر باریک اما بزرگ را با خود به خانه می‌برد و می‌آورد. گاهی درس‌هایش کوتاه، خیره شدن‌هایش طولانی و تعداد چای‌هایی که می‌خورد زیاد می‌شوند. در این مواقع بچه‌ها از همیشه ساکت‌ترند. چون دفعات اولی که چنین حالی داشته است و شلوغ کرده‌اند لیوانِ کمرباریکش را کنار میز رها کرده است. رویِ زمین افتاده است و شکسته است. صدای شکستنش همه را تا پایانِ زنگ ساکت کرده‌است. وقت‌هایی که بیش از حدِ نرمال درس می‌دهد هم ساکت‌اند. در این مواقع لیوان را از سبد در نمی‌آورد. چون وقتی در این حال بوده است و شلوغ کرده‌اند، میزش را به بچه‌ای که شلوغ می‌کند داده است و خودش در جای او نشسته است. بچه را مجبور به خواندن انشای تک تک بچه‌ها کرده است.

پاسخ
سامیه اسماعیلپور
1402-05-28 1:21 ق.ظ

نمی‌دانم انشاهای خوبی می‌نوشتم یا معلم انشای خوبی داشتیم.

پاسخ
مریم ابراهیمی
1402-05-27 10:22 ب.ظ

این مطلب رو کمی قبلتر با عنوان《چیزی شبیه زنگ انشا》با دوستان هم‌رسانی کرده بودم، خوندنش خالی از لطف نیست:

بالاخره بعد از تلاش و صبوری فراوان، فرایند زایمان به انجام می‌رسد و با خروج جفت و تزریق سرم و دوخت بخیه‌ها پروسه‌ی عملی زایمان تکمیل می‌شود. نوزاد را پس از انجام اقدامات مخصوص خود، برای شیردهی به مادر تحویل می‌دهم و نکات آموزشی لازم را برای مراقبت از بخیه‌ها و شیردهی برایش توضیح می‌دهم سپس برای تکمیل پرونده‌ها و فرم‌ها و دفاتر مربوطه، به ایستگاه پرستاری بخش می‌روم.

همکارم مشغول مکالمه‌ی تلفنی با یکی از آشنایان است.

عادت ندارم در مکالمات دیگران دقیق شوم یا استراق سمع نمایم اما در محتوای کلام همکارم کلمه‌ای جاری می‌شود  که بکلی حواس مرا از میان انبوه نوشتنی‌های پیش رو جدا و به خود جلب می‌کند. از میان صحبت‌های همکارم متوجه می‌شوم که التماس دعایی دارد مبنی بر نوشتن یک انشای مدرسه با موضوع رد پا برای دختر محصلش در مقطع تحصیلی کلاس دهم.

کلمه‌ی انشا ناخودآگاه مرا با خود به روزهای مدرسه می‌برد و لحظه‌ای وامی‌دارد تا یک مقایسه‌ی ضمنی نسبت به میزان علاقه‌ام به درس انشا در طی سالیان گذشته از دوران مدرسه تا اکنون انجام دهم.

در دوران مدرسه، انشا مهجورترین و مظلوم‌ترین درس مدرسه بود و در عین حال منفورترین آنها در دوره‌ی امتحانات.
غالبن برای هیچکس جالب نبود که ساعاتی بنشیند و تمرکز کند تا بتواند متنی درخور سلیقه و ذهن معلم بنویسد آن‌هم متناسب با موضوعی که اغلب رنگ و بوی مناسبات سیاسی و حکومتی داشت و البته در این احوال باز هم داشتن موضوع خود موهبتی بود چرا که تعدادی از کلمات موضوع می‌توانست تا حدودی ذهن را برای نوشتن تحریک کند اما امان از وقتی که موضوع انشا را آزاد تعیین می‌کردند که این‌کار عملن در حکم تیر خلاص یک دانش‌آموز بود.

بهرحال با این افکار و یادآوری خاطرات دوران تحصیل، یک جور کنجکاوی و میل درونی در من برانگیخته شد تا خود را به‌جای آن دانش‌آموز مقطع دهم بگذارم و با این‌کار سعی کنم میزان تسلط خود را در نگارش یک انشا با موضوع خاص محک بزنم.

زمانی که کار انشا را آغاز می‌کنم، برخلاف دوران مدرسه که فقر واژگان امر نوشتن را سخت می‌کرد، این‌بار چندین معنا در ارتباط با موضوع انشا به ذهنم متبادر می‌شود که می‌توان با گزینش و گردآوری واژه‌های مناسب از میان انبوه واژه‌های بی‌شمار موجود، صورتی به آن داد تا متن انشا شکل گیرد اما معنایی که بیشتر متناسب با حال و هوای دانش‌آموز مقطع دهم باشد انتخاب می‌کنم و انشایی صورت می‌دهم.
نهایتن این شد نتیجه‌ی کار انشانویسی تخیلی من با موضوع رد پا:
رد پا
با آنکه عید نوروز نزدیک است هوا هنوز سوز دارد. باد در میان شاخه‌های لختم می‌پیچد. سرمای هوا پوست خشکیده‌ی تنم را می‌آزارد. چراغ روی تیر برق در تاریک روشن هوا بی‌آنکه بفهمد صبح شده هنوز روشن است و دانه‌های برف از میان نور زردرنگ آن کج‌راه می‌بارند. شاخه‌های بلندم بیش از پنجاه بهار با نسیم‌های نوروزی رقصیده‌اند. دیگر ساقه‌های جوانم آنقدر قد کشیده‌اند که می‌توانند تمام داستان عبور و مرور کوچه را برای چتری‌های توت این‌سوی دیوار تعریف کنند. روی برف‌های نشسته بر کوچه رد پاهایی بجا مانده. بیشترشان به دکان نانوایی می‌رسند، عده‌ای هم به دکان آش و هلیم. رو به رویم خانه‌ای‌ست که تنه‌ام با خشت‌های فرسوده‌اش از کودکی چشم در چشم بود و آوای فصل‌ها بین‌مان جاری. بر دیوارش پنجره‌ای‌ست چارگوش، با حاشیه‌ی سبز و ساده. به همان سبزی و سادگی ساکنان پیشین‌اش.
مادربزرگ هرروز صبح با زنبیل خود می‌رفت و در بازگشت، عطر نان تازه را به کوچه و حیاط تعارف می‌کرد. پنجره را می‌گشود و با لبخند مهربانش به کوچه و هوای تازه سلام می‌کرد. لختی بعد، از میان پنجره، خرده نان‌های سفره‌ی صبحانه را برای گنجشک‌ها می‌تکاند. به حیاط می‌رفت و استکان‌ها را در خاطره‌ی حوض می‌شست و به شمعدانی‌های باغچه آب می‌داد. توت‌های رسیده را می‌چید و زیر آفتاب تابیده بر لب ایوان پهن می‌کرد.

مردی با کاسه‌ای آش از میان کوچه‌ی برفی می‌گذرد
.
عطر آش‌های نذری مادربزرگ تا هفت کوچه آنطرف‌تر را مست خود می‌کرد و سمنوهایش شهرتی عالم‌گیر داشت. صدای بازی و شادی نوه‌ها گوش حیاط را پر می‌کرد. کوچک‌ترها بر سر تصاحب توت‌خشک‌های قندان مادربزرگ دعوا می‌کردند.

آفتاب کم کم پدیدار می‌شود. آنقدر بی‌جان است که انگار نای تابیدن و پهن کردن دامن طلایی خود را ندارد. دخترها بار دیگر آمده‌‌اند تا سنت سمنوپزان مادر را زنده نگه دارند. اکنون ردپاهایی بر در خانه‌ی مادربزرگ نقش بسته اما رد پوتین هیچ کودکی بین آن‌ها نیست. صدای دیگ و بساط سمنوپزان به گوش می‌رسد اما دیگر صدای هیچ کودکی در گوش حیاط نمی‌پیچد.
آفتاب بالا می‌آید و کم‌کم ردپاها را از میان برفهای ذوب شده می‌شوید. عطر سمنوی تازه در فضای کوچه می‌پیچد.
ردپایی در کوچه نیست اما رد دستان مادربزرگ همه جا هست. بر دستگیره‌ی پنجره‌ی سبز چارگوش، بر سفره‌ی بی‌رنگ صبحانه‌های دیروز، بر استکان شکسته‌ی بجامانده بر لب حوض، بر چتری‌های بی‌برگ درخت توت، بر ساقه‌ی خشک شمعدانی‌های باغچه، بر آفتاب پهن شده بر لب ایوان، حتی بر عطر سمنوی نوروزهای بعد از خودش.

پاسخ
طیبه نصرالهی ورزنه(بانونصر)
1402-05-27 10:14 ب.ظ

معلم انشای من خانمی ۴۳ ساله، شیک و موقر است. همیشه لباس سِت می‌پوشد و ظاهر مرتب مهمترین خصلت رفتاری اوست. عطر و ادکلن مخصوص خود را دارد و متعقد است. همه بوی خوش را می‌پسندند. فوق لیسانس ادبیات دارد. ولی معلم انشا در مقطع متوسطه‌ی اول است زیرا او نوجوانی را شروع رشد و نواوری در زمینه‌ی استعداد می‌داند و هدف او کمک به رشد کودکان و نوجوانان است. او کارش را هدف‌دار می‌داند او با انشا‌نویسی پی به استعداد دانش‌اموزان می‌برد. انها در این حیطه راهنمایی می‌کند. او هر روز از میان نوشته‌های دانش‌اموزان به دستاوردهایی هم در زمینه روانشناسی و روانکاوی می‌رسد. او کارش را دوست دارد خاطرات چشمگیرش را می‌نویسد. ازدواج نکرده و با خانواده‌ی برادرش زندگی می‌کند و تمام هم و غم او در زمینه فرهنگ اصیل کشورش است که گم نشود. کتابهای تاریخی و ادبی مطالعه می‌کند. عاشق سفر است در روزهای تعطیل به سفر می‌رود. هر جا بتواند در میان کودکان و نوجوانان می‌رود با انها بازی می‌کند حرف می‌زند. نقاشی می‌کشد. او ساکن یکی از شهرهای اصفهان است. دانش‌اموزان او را بهترین معلم می‌داند مهربان و دلسوز که با توجه به مشغله‌های زندگی انها را به آینده امیدوار نگه می‌دارد. حتا یکی از روزها یکی از دانش‌اموزان که با مادربزگش زندگی می‌کند از او می‌خواهد به خانه‌ی انها برود و پیرزن هشتاد ساله را کمک کند تا خواندن و نوشتن را یاد بگیرد. او برای شاد کردن دل دانش‌اموز به منزل انها می‌رود و مادربزرگ را راضی می‌کند تا نوشتن را بیاموزد و هفته‌ای دو روز به منزل انها می‌رود تا نوشتن را به او اموزش بدهد. او در این کار موفق می‌شود. فقط مشکلی در این میان بوجود می‌اید که دنبال راهکاری برای او می‌گردد و ان اینکه برادرزاده‌اش دچار نوعی گمگشتگی در خود می‌شود و هویت جنسی خود را گم می‌کند که او را دچار تشویش خاطر می‌کند ولی باز در میان شاگردانش مهربان و دلسوز است و کسی متوجه‌ی ناارامی درون او نمی‌شوند تا اینکه (ادامه دارد)

پاسخ
لیلا پاشائی
1402-05-27 9:31 ب.ظ

موهایش همیشه از مغنعه مشکی اش نمایان است، از فرق کنار آنها را جدا می‌کند، ریشه موهایش خاکستری ست ولی با رنگ مو آنها را میشی یا قهوه‌ای کاراملی رنگ می‌کند، صورتش استخوانی و لاغر است، دماغش فُرم قشنگی دارد، نقش لبخندی همیشگی روی لبهایش نمایان است، هَرزگاهی عینکی با فریم طلایی و شیشه های گرد به چشمش می‌زند، عینک نسبتا بزرگ است و به صورتش زار می‌زند، گاهی که نیاز است کاغذی را نگاه کند و مثلا اسامی ما را از دفتر حضور و غیاب بخواند عینک به چشم می‌زند، همان موقع هم اگر بخواهد به صورتمان نگاهی بیاندازد از بالای شیشه‌های عینک نگاهمان می‌کند، اغلب شیشه‌های عینکش چرک آلوده است و من همیشه دلم می‌خواهد بروم و عینک را از او بگیرم و شیشه هایش را پاک کنم و بدون لکه شود.
خانه‌شان نزدیک مدرسه است و همیشه مسیر مدرسه تا خانه را پیاده گز می‌کند، یک بار از سر شیطنت پشت سرش رفتم تا خانه‌شان را ببینم،
دانستم شوهرش بعد از او به خانه می‌آید چون من در انتظار آمدن تاکسی بودم که مرد میانسال لاغری دم در خانه‌شان رسید و کلید انداخت و داخل خانه شد، به زعمم شوهرش بود.

خانه شان حیاط داشت، در که باز شد باغچه حیاط به آدم چشمک می‌زد.

پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

من عاشقِ انجیر خیس‌خورده و نوشتنم

پیشنهاد مطالعه

چگونه نوشتن را راحت‌تر شروع کنیم؟ نوشتن چیست؟
چگونه نوشتن کتاب را شروع کنیم

آخرین دیدگاه‌ها

  • شاهین کلانتری در یادگاری دوستان من در دورۀ نویسندگی خلاق
  • شاهین کلانتری در پرسش و پاسخ
  • شاهین کلانتری در یادگاری دوستان من در دورۀ نویسندگی خلاق
  • شاهین کلانتری در چالش ۱۰۰ روزه‌ی جمله‌‌ورزی
  • شاهین کلانتری در چگونه نوشتن را راحت‌تر شروع کنیم؟ این مهم‌ترین نکته‌ای است که در نویسندگی به آن نیاز دارید+ویدیو
  • شاهین کلانتری در گفت‌وگوهای دوره‌ی وبلاگ‌نویسی
  • شاهین کلانتری در پرسش و پاسخ
  • شاهین کلانتری در پرسش و پاسخ
  • شاهین کلانتری در پرسش و پاسخ
  • شاهین کلانتری در چگونه یک کتاب را معرفی کنیم؟ روش مرورنویسی برای کتاب‌ها+چک‌لیست معرفی کتاب

دریافت خبرنامه اختصاصی:

با عضویت در خبرنامه، هر هفته گزارشی از پست‌های سایت و مطالب مهمی که به تازگی خوانده‌ام، دریافت خواهید کرد.
loader

جدیدترین مطالب:

  • شیوه‌‌های شاخ‌‌ و برگ دادن به داستان | تکینک‌ها و تمرین‌هایی برای گسترش متن
  • کلمه‌یی برای تمام عمر
  • بی‌ درمانی
  • خائن یا خیانت؟
  • چگونه از روز خودمان مراقبت کنیم؟
  • خویش‌خوارشماری
  • مرور یادداشت‌های گذشته
  • معیاری برای تولید محتوای باکیفیت
  • چه کسی از مجتبی مینوی می‌ترسد؟
  • معلم انشا
  • بیت‌های محبوب من
  • گزینه‌ی پیش‌فرض نویسنده
  • ضد بدیهیات
  • چه فرقی می‌کند؟
  • وقت‌دزدی
  • هزارکاش
  • اینجوری هم بنویسیم
  • وردی برای وراجی‌های ذهن
  • خلاقانه‌ دیدن
  • هر ۱ روز را به ۳ روز تبدیل کنید
  • نوشتن واقعی
  • گورنوشت
  • تمرینی ساده برای طنزنویسی
  • فقط یک تشبیه
  • به چه می‌‌مانید؟
  • با هجوم ایده‌ها چه کنیم؟
  • این‌گونه می‌بینم نوشتن را 
  • کلمه‌برداری | روشی ساده برای افزایش دایره لغات و تسلط کلامی
  • آداب تکرار 
  • آزادنویسی چیست؟ چگونه آزادنویسی بهتری را تجربه کنیم؟

دانلود رایگان کتاب:

مجلۀ عشق نوشتن:

آموزش تولید محتوا:

تولید محتوا

ویدیوهایی دربارۀ نویسندگی:

نوشتن تی وی

جمله‌ورزی:

شاهین بلاگ

موضوعات:

  • 10 جمله (22)
  • 101 جمله (2)
  • آفوریسم (7)
  • آموزش دستور زبان فارسی (6)
  • آموزش ساخت محصول آموزشی (2)
  • آموزش نویسندگی (103)
  • آنافورا (5)
  • از تدریس (12)
  • از نوشتن (506)
  • استراتژی محتوا (74)
  • استعاره (2)
  • استعاره‌هایی که با آن‌ها زندگی می‌کنم (1)
  • اطلاع رسانی (12)
  • اون می‌گه (1)
  • این آدم‌های دوست‌داشتنی (4)
  • این شکسته‌ها (2)
  • با شما نبودم (32)
  • با هم بنویسیم (4)
  • با و بی حوصله (5)
  • باشگاه تولیدکنندگان محتوا (3)
  • باورهای من (6)
  • برای اعضای دورۀ آنلاین لذت نویسندگی (1)
  • برگزیده‌ها (17)
  • برند شخصی (2)
  • بهترین لینک‌های هفته (1)
  • بهره وری (34)
  • پادکست (28)
  • پادکست بهترین عادت (1)
  • پادکست شاهین کلانتری (3)
  • پادکست محتواتیم (5)
  • پادکست مهم (1)
  • پاره‌ها (2)
  • پرت و پلا (1)
  • پرسش و پاسخ (5)
  • پست‌های چندصدایی (1)
  • پیاده روی (14)
  • تبلیغ نویسی و کپی رایتینگ (7)
  • تجربه‌ی شرکت در کارگاه تمرین نوشتن (1)
  • تسلط کلامی (9)
  • تعریف‌های تازه (18)
  • تفکر نقادانه (1)
  • تکنولوژی (5)
  • تکنیک تبلیغ نویسی (5)
  • تکه‌های طلایی هفته (7)
  • تلگرام (7)
  • تلگرامات (7)
  • تمرین (24)
  • تمرین افزایش دایره لغات (12)
  • تمرین نویسندگی (36)
  • توسعه فردی (305)
  • تولید محتوا (114)
  • توییتر من (1)
  • تیتربازی (1)
  • جستار هفته (1)
  • جستارنویسی (2)
  • جملات کوتاه (58)
  • چالش جستارک (3)
  • چرا باید زیادتر حرف بزنیم؟ (1)
  • چگونه نویسنده شویم؟ (4)
  • حرف کتاب (2)
  • خرده‌گفته (1)
  • خلاقیت (82)
  • داستان (19)
  • داستان دوست (6)
  • دل نوشته ها (30)
  • دهه هشتادی ها (2)
  • دوست (5)
  • دیالوگ روز (1)
  • دیجیتال مارکتینگ (12)
  • رابطه (24)
  • رادیو کاماک (1)
  • رادیو نویسندگی (21)
  • رادیونوشته (1)
  • رسانه‌سازی (7)
  • رویاها (9)
  • ریزنوشته‌ها (1)
  • زندگی (11)
  • سبک زندگی (15)
  • سبک‌های نویسندگی (2)
  • سخنرانی (3)
  • سمپوزیوم توسعه فردی (16)
  • سمپوزیوم نویسندگی (21)
  • سوال (7)
  • شاعرانه‌ها (12)
  • شاهین کلانتری (1)
  • شاهین‌شو (3)
  • شبکه های اجتماعی (6)
  • شخصیت‌پردازی (1)
  • شعر (16)
  • شعر نوشتن (1)
  • شکسته‌نویسی (5)
  • شما و شاهین (1)
  • عشق (5)
  • فروش (1)
  • فکر و تفکر (9)
  • فهرست‌ها (34)
  • فیلم (3)
  • فیلم نامه نویسی (3)
  • فیلمسازی (6)
  • قدرت (1)
  • قصه گویی (3)
  • قلم‌انداز (17)
  • کارتون و کاریکاتور (17)
  • کارگاه تولید محتوا (7)
  • کارگاه کلمات (20)
  • کانال مهارت های نویسندگی در تلگرام (4)
  • کتاب الکترونیکی (8)
  • کتاب قدرت تکرار (18)
  • کتاب و کتابخوانی (138)
  • کسب و کار (16)
  • کشکول کلانتری (24)
  • کلاس کپی رایتینگ (5)
  • کلاس نویسندگی (7)
  • کلمات قصار (13)
  • کلمه (29)
  • کلمه‌برداری (8)
  • کلمه‌ی سال (1)
  • گروه‌سازی (1)
  • گزارش زندگی (1)
  • گفت‌وگوی روزانه درباره‌ی نوشتن (2)
  • لینک های خوب (20)
  • مجلۀ عشق نوشتن (2)
  • محتواتیم (1)
  • محتواگران (1)
  • مدرسه نویسندگی (6)
  • مدیریت پروژه (1)
  • مسترکلاس نویسندگی (7)
  • مصاحبه (8)
  • مصاحبه با علی اکبر قزوینی (3)
  • معرفی کتاب (12)
  • مقالات گروهی (1)
  • مقاله‌ی گروهی (1)
  • مقالۀ هفته (5)
  • مهارت های نویسندگی (188)
  • مواد خام برای تولید محتوا و جستارنویسی (1)
  • مواد خام تولید محتوا و جستارنویسی (1)
  • موفقیت (22)
  • مونولوگ‌های شکسته (5)
  • نامه (11)
  • نامه ها (4)
  • نامه‌های شاهین کلانتری (1)
  • نانومحتوا (1)
  • نثرهای یومیه (33)
  • نخستین سطرها (1)
  • نسیم نیکلاس طالب (3)
  • نظرت برگزیدۀ هفته (3)
  • نقل قول (170)
  • نکته‌ها و تکه‌ها (1)
  • نگرش (3)
  • نمایشنامه‌نویسی (3)
  • نوشتار پولساز (1)
  • نوشتن TV (6)
  • نوشتن کتاب (4)
  • نوشته‌های شما (1)
  • نویسندگی آنلاین (23)
  • نویسندگی استراتژیک (1)
  • نویسندگی خلاق (8)
  • نویسندگی کودک و نوجوان (1)
  • نویسندگی مثبت نگر (3)
  • هر روز یک دفتر شعر (4)
  • هزار و یک ایده (127)
  • همۀ کتاب‌های نویسندگی (2)
  • هوش کلامی (5)
  • وبلاگ نویسی (75)
  • وبینار اهل نوشتن (1)
  • وبینار زبان‌آور (26)
  • ولاگ (8)
  • ویدیو (20)
  • یادداشت روز (85)
  • یادگیری (45)
  • یک کار تازه (2)
  • یوتیوب آموزش نویسندگی (1)
© ۱۳۹۴-۱۴۰۲ | این وب‌سایت برای شاهین کلانتری است. | طراحی و پشتیبانی: سعید قائدی