برای دوست: انتخاب شیرینی
در پس هر اتفاق تلخی، لزوماً نه شیرینی هست و نه تلخیِ مکرر.
اما من و تو، میتوانیم «شیرینی» را انتخاب کنیم…
در پس هر اتفاق تلخی، لزوماً نه شیرینی هست و نه تلخیِ مکرر.
اما من و تو، میتوانیم «شیرینی» را انتخاب کنیم…
بعد از سالها وبلاگنویسی، هنوز به فرمولی برای راحتنویسی نرسیدهام.
بله، در خلوت خودم میتوانم صدها صفحه کاغذ سیاه کنم و کلی هم قربان صدقۀ خلاقیت خودم بروم؛ اما نوشتن منظم روزانه برای وبلاگ، کماکان برایم…
گمان میکنم برای سروشکل دادن به زندگی، به نظمی رنجآور و خودخواسته نیاز داریم.
و این نظم را نه مدیر ما، نه مراد ما و نه هیچ کس دیگری نمیتواند برایمان تعیین کند…
کم پیش میآید جملهای روی دیوار اتاقم نقش ببندد؛ اما در مواجه با جملۀ جرج اورول، حس کردم به فرمول جذابی برای بهتر زیستن رسیدهام…
دیروز، جستار تازۀ یک نویسندۀ خوشفکر را برای یکی از دوستان فرستادم. اما دریغ که ثانیهای بعد، با نیمنگاهی به پاراگراف اول متن شروع کرد به پرتاب سنگ!
نوشتن هم مثل زندگی مشترک، ممکن است در اثر روزمرگی، پس از مدتی تکراری و ملالآور بشود.
چه باید کرد؟ وفاداری یا خیانت؟
بهجای خیانت به نوشتن میتوان…
اگر الآن گرم ایدۀ یک کتاب هستی، یا ولولۀ نوشتن داستان خاصی به ذهنت افتاده، ممکن است یکی دو روز فاصله، برای همیشه آن داستان را در تو بکشد.
البته ممکن است یک ایده را چند ماه بعد بنویسی و حس خوبی هم به آن داشته باشی؛ اما…
اگر مسیر یادگیری یک هنر و مهارت جدید را به یک چک لیست تشبیه کنیم، استعداد فقط یکی از گزینههاست که که بعد از تیک زدن بسیاری از موارد مهم دیگر به آن میرسیم…
بهمحض اینکه خیالبافی دربارۀ نتایج و حواشی کار، بیش از اصل داستان ذهن تو را گرفت، باید فاتحۀ خلق اثر را بخوانی.
نتیجهگرایی در آفریدن داستان و هر اثر هنری دیگری محکوم به شکست است.
چون اثر هنری بر خلاف ظاهرش مثل زندگی نیست که شوخی شوخی پیش برود…
تصور کنید جنازهای هست که مجبوریم هر روز با خودمان حمل کنیم؛ از پلهها بالا ببریم، کنار خودمان بخوابانیم، کنار میز صبحانه، بغل دست خودمان بنشانیم و حتی توی مترو و اتوبوس هم او را روی دوش خودمان بکشانیم…