پیشنهادی مهم برای آغاز مسئولیتپذیری در 24 جمله
اگر شهرزاد قصهگو از ترس جدا شدن سر از تنش مجبور بود هزار و یک شب قصه ببافد، بیاید خودمان را شهرزادی تصور کنیم که اگر هر روز مطالعه نکند، جان خودش و حتی دیگران به خطر میاندازد…
اگر شهرزاد قصهگو از ترس جدا شدن سر از تنش مجبور بود هزار و یک شب قصه ببافد، بیاید خودمان را شهرزادی تصور کنیم که اگر هر روز مطالعه نکند، جان خودش و حتی دیگران به خطر میاندازد…
قبول؛ نوشتن و منتشر کردن، در خیلی از مواقع نفرتانگیز به نظر میرسد. چون دقت و تمرکز میخواهد. اما باید دانست که بدون سوخت مکتوب، موتور محتوا روشن نمیشود و از صوت و ویدیوی ما هم چیزی جز خرخر و ناله به گوش نخواهد رسید…
پادشاهی تصمیم میگیرد بزرگترین آرزوی پیرمرد دانشمندی را برآورده کند؛ اما از شنیدن آرزوی ناچیز پیرمرد متعجب میشود: مرد دانشمند کاسهای را پیش میآورد تا پادشاه آن را پر از سکههای طلا کند.
اما کاسۀ پیرمرد حتی پسازآن که پادشاه کیسۀ بزرگی از طلا را توی آن میریزد…
یک جمله مینویسیم، ذوق تمام وجودمان را میگیرد، جختی میپریم توی اینستاگرام، جمله را که گذاشتیم، خواهناخواآگاه ده تا چیز دیگر را هم میبینم و سر بلند میکنیم میبینیم نیم ساعت گذشته و هیچدرهیچ.
به خاطر همین است که…
وب و موبایل، خواهناخواه همۀ ما را تندخوانتر کرده. پریدن جای خواندن را گرفته و تأثیر این شتابزدگی از اغلب افاضات اینترنتی ما پیداست. ما نقل میکنیم پیش از آنکه بخوانیم و نظر میدهیم پیش از آنکه فکر کنیم!
من دکتر نیستم که نسخهای تجویز کنم. ولی فکر میکنم پیشنهاد زیر برای برخی از مخاطبان خاص این سایت مفید باشد.
اگر بیکار هستید، اگر وقتتان تلف میشود، اگر هدف و برنامۀ روشنی ندارید، اگر خلاق و مبتکر نیستید، اگر درس و دانشگاه کلافهتان کرده و از همه مهمتر اگر عاشق نوشتن هستید…
لحظات حساسی در هر روز وجود دارد که چارهاندیشی برای مدیریت آنها تا حد زیادی از اتلاف وقت و انرژی ما جلوگیری میکند:
لحظات پس اتمام یک کار مفید، یا لحظاتی که در میان انتخاب مهمترین کاری که باید انجام بدهیم سردرگم میشویم.
ذهن ما وقتی در برابر گزینههای متعدد قرار میگیرد، بهسرعت دچار تشویق و اضطراب میشود…
گوش دادن و خوب گوش دادن دشوار است و نتیجۀ مهارت در آن، روشن و رابطهساز.
اما آیا در گوش سپردن به همه و همه چیز باید کوشا و شنوا بود؟
به نظر میرسد بخش زیادی از سلامت روانی ما در گروی گوش ندادن است…
موضوع جدی و تلخی دربارۀ نوشتن و نویسنده شدن وجود دارد که کمبود استعداد و دانستهها، در برابرش ناچیز است: وقت؛ بله مسئله داشتن و گذاشتن «وقت» برای نوشتن است که درنهایت تفاوت نویسنده و نانویسنده را رقم میزند…
به یاد چیزی افتادم که برای تاماس دو کوئینسیِ شاعر در دورۀ جوانیاش اتفاق افتاد و تا آخر عمر بر او تأثیر گذاشت. در لندن، در ازدحام آکسفرد استریت، او با دختری آشنا شد. یکی از آن دیدارهای تصادفی بود که در شهرهای بزرگ اتفاق میافتد. چند صباحی در کنار یکدیگر بودند، تا آنکه تاماس دو کوئینسی مجبور شد برای چند روز لندن را ترک کند…