شکسپیر گفت: «دنیا صحنۀ نمایش است و مردمان بازیگران آن.»
و میتوان گفت: «صفحۀ سفید صحنۀ نمایش است و واژهها نقشآفرینان آن.»
امروز در لایو صبحگاهی گفتم فکر کنید فیلمساز هستید؛ برای ساختن فیلم باید گروهی از بازیگران را انتخاب کنید. برخی از این بازیگران نقشهای اصلی را ایفا میکنند و شماری دیگری نقشهای فرعی. از هنرورها هم بهره میبرید.
کار ما در نوشتن هم دقیقن همینطور است. برای اجرای فکری که در ذهن داریم از کلمات استفاده میکنیم. در همین یادداشت هم شما میتوانید نقشآفرینی واژهها را ببینید. برخی واژهها مهمترند یا بیشتر تکرار شدهاند، اینها بازیگران اصلیاند. برخی لغات هم بازیگران مکملاند. «که» و «را» و «از» و این قبیل کلمات را هم میتوان هنروران متن خواند.
باری، باز هم مثل دنیای فیلمسازی شما گاه با ایدهای از پیشآماده کار را میآغازید، گاه نیز پس از انتخاب بازیگران با بداههپردازی متن را شکل میدهید. در ادامۀ لایو، مایک لی، سازندۀ فیلم درخشان «رازها و دروغها» را مثال زدم که شیوۀ کارش بداههپردازی است. او ابتدا گروهی از بازیگران را گرد هم میآورد و بعد در طول چند ماه تمرین فیلمنامه را همراه با هم شکل میدهند.
ما هم میتوانیم به تمرین نوشتن اینطور نگاه کنیم. هر روز فهرستی از کلمات را ردیف کنیم و بعد به رابطۀ میان آنها بیندیشیم. توی لایو رفتم سراغ «فرهنگ فارسی عامیانه»، کار سترگ ابولحسن نجفی، و این کلمات را برگزیدم: «بختک»، «بدپیله»، «بیدار»، «پاگشا»، «پشم»، «تازه»، «جنازه»، «خیمه»، «درس» و «شکاف».
اینها بازیگران فیلم امروز من هستند.
با این واژهها هم میتوان داستان نوشت هم متن غیرداستانی.
مهم این است که این تمرین سبب میشود تا کلمات را جدیتر بگیریم، و از طرفی نوشتن را به یک بازی شیرین تبدیل میکند.
اگر امتحان کردید تجربۀ خودتان را با من در میان بگذارید.
12 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
این روزها واژهها برای من حکم مواد اولیهی یه غذا رو دارن. گاهی تصور میکنم که دارم مواد غذایی رو هدر میدم و اونا رو تبدیل به غذایی بدمزه میکنم. البته از حق که نگذریم باید اعتراف کنم که دستپخت مطلوبی ندارم.
این روزها با واژهها سروکله میزنم، گاهی ازشون متنفر میشم و دلم میخواد خفهشون کنم.
فکر میکنم آشنایی با واژهها و ساختارشون یک فراینده و نباید انتظار داشت که یک شبه علم کنار هم نشوندن واژهها رو یاد بگیریم.
امیدوارم از این بازی زنده بیرون بیام.
درود شاهین عزیز
بهتر نیست لایوها را سیو کنید؟
درود
دلم میخواد این کار رو بکنم.
ولی هدف از لایوهای صبحگاهی اینه که دوستان تشویق بشن به سحرخیزی.
من بلافاصله این کلمات رو در نیمهی دوم صفحات صبحگاهیم به داستانکی تبدیل کردم. هرچند میدونم که اشکالاتی رو از لحاظ اصول نوشتن داستان کوتاهِ کوتاه داشت، اما بههرحال نتونستم ازشون بگذرم.
راستی، لایوهای صبحگاهی یه نفر رو که با صدای بمب هم از خواب بیدار نمیشد، بیدار میکنه.
خوشحالم که در لایوها هستی سارا جان.
سرعت عمل تو رو در انجام تمرینها تحسین میکنم.
عجب پست بکری! این تمرین عالیه شاهین عزیزم. به خصوص برای من که این روز ها دغدغه استفاده از واژهها و شناختنشون رو دارم.
با همین کلماتی که خودت نوشتی، یک دست گرمیای بکنم ببینم رو ورق چی از آب درمیارم…
و متن و گزارش تمرین رو همینجا مینویسم باز.
الهی شادکام و سرزنده و قرص و محکم باشید.🤞♥️
درود بر تو مبینا عزیز
سپاسگزارم.
امیدوارم همیشه بدرخشی.
درود به شما،
تجربه لذت بخشی بود. من از همین کلمات استفاده کردم:
از وقتی سروکله این موجود منحوس در خوانواده ما پیدا شد همه چیز به هم ریخت. از خوابی خوش بیدار شدم و در کابوسی بیپایان چشم باز کردم. تصویر آن جنازه لعنتی از سرم بیرون نمیرود؛ شکاف زیر شکمش آنقدر عمیق بود که دل و روده اش بیرون ریخته بود. این دختر نحس است. من از همان اول گفتم این دختر وصله تن ما نیست. پسر عمومی دست گلم را بدبخت کردیم. از روزی که این دخترهِ بدپیله مثل بختک به جانش افتاد رفتارش با من هم عوض شد. انگار غریبهام. یادش رفته تمام آن سالهای قدیم را، اتاق ته حیاط آقا بزرگ را. یادش رفته میگفت: «من به خاطر تو اینجام وگرنه خوش ندارم بقیه فامیل را ببینم.» همه را چیز خور کرده این عصا خانوم. مادربزرگ میگفت: «این دختر درس خوانده است. این دختر با کمالات است.» کمالاتش کجاست که ما نمیبینیم. با آن دماغ ذوزنقه ای. چشمهایش هم که پشت ویترین بود و نفهمیدیم چه رنگی دارد. هیکلش را هم که زیر خیمه پنهان کرده بود. ما فقط یک کله دیدیم که روی یک چیز باریک مشکی سوار بود. انگار سر عصای آقابزرگ یک چادر مشکی کرده باشیم. هی میگویم کلاغ شوم است. میگویند این حرفها خرافات است. میگویم چرا باید صاف روز پاگشای خانم سر و کله یک جنازه پیدا شود. میگویند احتمالا کسی آن را کشته و داخل حیاط ما پرتاب کرده. هرچه میگویم به خرجشان نمیرود.
آفرین. چقدر خوب بود این متن.
در لایو صبحگاهی امروز با مادرم حضور داشتیم و عالی بود. این نوع تمرین نوشتن واقعا ذهن را خلاق تر و فعال تر می کند: یافتن ارتباط میان واژه هایی که فکر نمی کردم حتی یک روز بتوانم باهم داخل یک صفحه ببینمشان! چیزی که در این تمرین اهمیت دارد این است که از نوشتن متن های عجیب و غریب نترسیم. این متن ها حتی اگر خودشان به تنهایی معمولی باشند هم می توانند ایده های جدیدی را به ما بدهند.
سلام کیانا جان
خوشحالم که در لایوها حضور دارید. به مادر بزرگوارتون سلام من رو برسونید.
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید.
چه پیشنهاد عالی👌🏻
ما در گروه نویسندگیمون یک تمرین روزانه داریم به این صورت:
هر روز یکی از اعضا«ی فعال» یک کلمه رو پیشنهاد میده و همه باید در مورد اون کلمه یک داستان کوتاه بنویسند و ارسال کنند. این تمرین علاوه بر اینکه هرروز به ما ایده تازه میده برای نوشتن، خلاقیت ذهنمون رو هم تقویت کرده.
سپاس استاد نازنین 🙏🏻