گنجی‌ست که عقل آفرین می‌زندش

«ساعت ۶ از خواب برمی‌خیزم. بی‌درنگ نوشتن صفحات صبحگاهی را می‌آغازم. مثل همیشه اولش سخت است. وسوسه می‌شوی برای هزار کار دیگر، از همه بیشتر چک‌کردن موبایل؛ اما چند سطر که می‌نویسی می‌بینی دلت می‌خواهد ادامه بدهی و چقدر به نوشتن نیاز داشته‌یی. هر سه صفحه را که پُر کردی، ذهنت باز و شفاف می‌شود، می‌فهمی برای روز پیشِ رو چه کارهای بهتری می‌توان کرد. بعد، دوش می‌گیرم، لباس روشن و کفش راحتی می‌پوشم و روانه می‌شوم، فقط با یک کتاب و شارژر موبایلم. بارم سنگین نیست تا راحت‌تر گام بردارم. ماشین‌سواری خسته‌ام می‌کند. فقط با پیاده‌رویِ صبحگاهی جرأت و انرژی مطلوبم را برای انجام کارهای تازه می‌یابم. ساعت ۹ جلسه‌ی اول کمپ «ایده‌پزی» شروع می‌‌شود. دلم می‌خواهد سرشار از انرژی باشم. وقتی در کلاسی انرژی کافی ندارم دچار عذاب وجدان می‌شوم، آدم‌ها با اشتیاق می‌آیند و دوست دارم بهترین نسخه‌ی مرا ببینند. وقتی می‌رسم دفتر پاداش پیاده‌روی در تمام تنم جاری است. چند صفحه‌یی نمایشنامه می‌خوانم، اسلاید کلاس را نهایی می‌کنم و دنبال آهنگی شاد می‌گردم برای پیش از جلسه. کل یک ساعتِ جلسه در چشم‌برهم‌زدنی می‌گذرد. صد و ده نفر آنلاین‌اند. برای انجام چند کار با هم قرار می‌گذاریم تا فردا به ‌هم گزارش بدهیم، از جمله این‌که بگوییم در طول روز چند «پومودورو» کار کرده‌ایم و…»

متن بالا پاره‌یی از ژورنال شخصی من است که به زمان حال روایت شده؛ ترکیبی‌ست از داده‌های عینی و ذهنی. معمولن با نوشتن گزارش‌های ساده‌ی اینچنینی از عملکرد روزانه‌ام، به ایده‌های تازه‌یی برای کارهای مختلف می‌رسم، مثلن یک‌هو می‌فهمم که برای فلان دوره چه تمرینی مناسب است یا در تماس با همکارم باید روی چه نکته‌یی تأکید کنم. استمرارم سبب شده «یادداشت‌نویسی روزانه» را به‌عنوان بستری زایا و پویا برای خلق ایده‌های تازه،‌ به دیگران هم پیشنهاد بدهم. 

استعاره‌ی یافتن گنج نخ‌نما‌ست، اما جدا از استعاره‌بازی، در یادداشت‌نویسی روزانه واقعن حسی از کشف گنج هم با من هست. ماجرا برمی‌گردد به کودکی‌ام. آتشِ گنج را یکی از سریال‌های تلویزیون و پدرم که خیال می‌کرد خانه‌مان روی قصری باستانی بنا شده، به جانم انداخته بود. کار هر روزم این بود که بروم گوشه‌یی از باغچه‌ی حیاطِ بزرگ خانه را بِکَنم. شکل گنج هم کاملن در ذهنم آشکار بود: سکه‌های دقیانوسی که مشابهش را در سریال مردان آنجلس دیده بودم. باری، همان میل به گنج‌جویی را با خودم آورده‌ام تا اینجا و صفحه‌ی سفید وٌرد شده عین باغچه‌ی حیات از دست‌رفته‌مان. خوشبختانه در یادداشت‌های روزانه راحت‌تر به گنج می‌رسم. چون توقعم از گنج را تعدیل کرده‌ام. با گنج‌دیدنِ چیزهای ناچیز بهانه‌های بیشتری برای قدردانی از زندگی می‌یابم.

به همسفران مدرسه نویسندگی بپیوندید:

پیشنهاد مطالعه:

17 تیر 1402

17 تیر 1402

2 پاسخ

  1. مساله اینجاست اقای کلانتری بنده ای که ساعت 5صبح از خواب بلند می شوم و برای همسر و زندگی ساعت 5:30 از منزل بیرون می زنم و مفیدترین ساعات کاریم در کاری به جز نوشتن سپری می شود، به نظر شما باید چکار کنم؟

    1. همین که دل در بقیه‌ی کارهای قدری وقت صرف نوشتن کنید کافیه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *