دیشب تا ۳ دفتر بودم، دلگوشِ ارزیابی جملههای دورهی «جملنده». کیفور از کیفیت شب، این جمله جاری شد ازم:
«تمدن یعنی تبدیل شبهای تهدیدآمیز به روزهای تهدیدآمیزتر.»
اهل توضیح اضافه برای گزینگویه نیستم اما بدک نیست زمینهیی به دست بدهم:
به نیاکان پیشاتمدنِ خود بیندیشیم در تاریکی ترسناک جنگل و صحرا که هر آن ممکن بود پلنگی بپرد روشان و دستکم دو سومِ کون و کپلشان را به نیش بکشد.
حالیا بنگریم به پیکر نیمچهمطهرِ خودمان که لمیدهایم بین پریزها و کلیدها. اما به بهای گرفتن زهرِ شب، هلاهل ریختهایم توی خیک روز. آیا بدویها ذرهیی از هزاران استرس روزانهی ما را داشتند؟
باری، ضد تمدن نیستم و پیشرفت و توسعه را همواره میستایم. بدون انواع واکسن چهبسا حالا سُر و مُر و گُنده در خدمت شما نبودم تا انگشت تو سوراخ تمدن کنم. اما پذیرش دربست تمدن را هم نه، نیستم. بسیاری از همین واکسنها دوای دردیست که خود تمدن مسبب آن بوده (برای مطالعهی بیشتر: کتاب «تا دندان متمدن» از کریستوفر رایان).
طولانی شد. اصل حرفم این بود:
جملهی کوتاه چهبهتر که از دل تجربه و مشاهده بیرون بجوشد. اینطوری بیشتر حال میدهد وگرنه همین «چت جیپیتیِ» خودمان هم کارش بدک نیست در قصار در کردن.
3 پاسخ
اصلا مگر می شود بدون تجربه و جوشیدن آن چه که در درونمان داریم، چیزی بتوانیم در کنیم. من که نمی توانم.
همینطوره خانم دمیرچی. حرف زدن از چیزی که مزهاش نکرده باشیم مزهای هم نداره.
فقط توضیحتون درباره توصیف زندگی نیاکان بیچاره مان
خیلی خوب بود خیلیییی