فاطمه رادمرد نوشته:
من وقتی یه نوشته رو تو ذهنم پر و بال میدم و ساخته و پرداخته میکنم، به نظرم شگفتانگیز میاد و سریع میرم تا مکتوبش کنم، اما وقتی به حالت نوشته درمیاد میبینم نه! این اصلا اون چیزی نیست که فکر میکردم. و حتی گاهی دلزده میشم ازش و هیجانم فروکش میکنه. و بهانهای دستم میده برای ننوشتن و باقی گذاشتن خیلی چیزا در حد ایده. چه کنم واقعا؟
پاسخ من:
سلام فاطمه عزیز
این واقعیت نویسندگی است.
اصلاً تمام کوشش ما برای یادگیری و تمرین نوشتن برای مهارتیافتن در همین موضوع است؛ اینکه بتوانیم فاصلۀ مغز و دستمان را کم کنیم تا ایدۀ خام به چیز پختهای روی کاغذ تبدیل شود.
پس چارۀ کار این نیست که در کاسۀ سرمان با ایدهها ترشی بیندازیم.
بگذار از تجربۀ خودم بگویم:
دیشب داشتم برای بار دوم رمان «برۀ گمشدۀ راعی» را میخواندم.
صبح که بیدار شدم دیدم ناخودآگاه میزان جزئیات یادداشت روزانهام ده برابر شده، و دارم از جزئیاتی مینویسم که قبلاً هم جلوی چشمم بود اما بیتوجه از کنارشان میگذشتم. مثلاً رویایی را که در حالت عادی در دو سه چهار سطر توصیف میکنم امروز در سه چهار صفحه نوشتم.
چرا این اتفاق افتاد:
چون جزئینگاری فراوان رمان گلشیری روی من تاثیر گذاشته بود و باعث شده بود که مغز من روی جزئیات حساستر شود.
پس اگر نمیتوانی ایدههایت را خوب اجرا کنی، یعنی مجهز نیستی. با مطالعه و تمرین مداوم ذهنت را به انواع مختلف نوشتار تجهیز کن. بعد میبینی که بهتدریج فاصلۀ مغز و دستت کم و کمتر میشود.
بالاخره روزی میرسد که آنچه روی کاغذ میآوری از چیزی که در ذهنت داری هم جذابتر و کاملتر میشود.
در همین رابطه:
نکتۀ هفدهم متن زیر دربارۀ جزئینگاری است:
12 پاسخ
همیشه نوشته های استاد کلانتری راکه میخوانم حس میکنم فکرمن را خوانده وحرف دلم رامیزنند ممنون که هستید
لطف دارید شما.
اتفاقا براي من هم اينچنين موردي پيش آمده بارها، يك ايده درخشان براي شروع يك داستان را براي خودم، در ذهنم شروع به پروراندن ميكنم، اما همينكه ميخواهم روي كاغذ بياورم، سخت ميتوانم خودم را راضي كنم از آنچه كه طرح زده ام.
ولى مكمل همين تمرينِ خواندن بيشتر و نوشتن بيشتر كردن، اين فاصله را براي من كنتر و كمتر كرده و شكر خدا نتيجه خوبي هم در داستان هايم گرفته ام
ممنون شاهين جان از اين پست مفيدي كه برايمان قلم زدي
چون حتما اين مورد دغدغه خيلي از ماها هست.
سلام سلام حضرت رستم
نبودی یه مدت.
خیلی خوشحال شدم اسمت رو دیدم.
خیلی خوشحالم که تو اینقدر پایهای.
تو ثابت کردی که اومدی تو دنیای نوشتن بمونی.
امیدوارم حسابی بدرخشی.
همچنین یه سؤال دیگه از حضورتون:
چطور به یک نثر فارسیِ روان دست پیدا کنیم و چطور ازش نگهداری کنیم؟
یک نثر فارسی که نه خیلی سره و ناخوانا و باستانی باشه و نه چندان عربیزده.
سلام علیرضا جان
جواب این سوال رو با یه کامنت یا یه مطلب نمیشه. تو مجموعهای از نوشتههای سایت در سالهای گذشته سعی کردم پاسخ نسبتا مناسبی رو برای این سوال فراهم کنم.
اخیراً هم پایگاه نثر فارسی رو راه انداختم تا نمونههای متنوع رو در اختیار دوستان علاقهمندی مثل شما بذارم.
در کل پیشنهادم اینه که خوب بخونی و زیاد بنویسی.
به تدریج راه و روش خودت رو کشف میکنی.
سلام و درود آقای کلانتری
حالتون خوبه؟ 🙂
آقای کلانتری من جدیداً متوجه شدم که وقتی مینویسم، خیلی دارم به واژهها فکر میکنم. مثلاً وقتی قلم رو به دست میگیرم، سعی میکنم به جای کلمات کلیشهای از کلمات متفاوتی استفاده کنم. امّا سرعتم به شدت میاد پایین!
پیشنهاد شما چیه؟ با این طرز نوشتن موافقید؟
سلام
فدای تو
امیدوارم تو هم خوب باشی علیرضا جان
بله، کار فوقالعاده خوبیه.
با سایت واژهیاب هم سعی کن زیاد سر و کله بزنی.
منتظر جواب کامنتم بودم و گفتم شاید بین کامنتها گم شده باشه :))
ممنونم که جواب دادین، اینطور ملموس و کامل!
درسته، بیصبرانه منتظرم تا تو دوره صد داستان کلی ازتون یاد بگیرم و خودم رو با تمرین و مطالعه مجهز کنم!
سپاس 🙂
زنده باد فاطمه عزیز و ارجمند.
اولین لایوی که ازتون دیدم صحبت هاتون درباره خواب بود. مثل روضه که چراغ هارو خاموش میکنن میگن میخوام ببرمتون کربلا شما گفتین کاش میشد با خودم ببرمتون تو خوابام. کلا ما ایرانیا خیلی نوع دوستیم تنهایی جایی بهمون خوش نمیگذره. تو چندتا پست هاتونم درباره نوشتن خواب هاتون مثال میزنین. ولی اصن تعریف نمیکنین چی میبینین. خواب مرگ برین ایشالا حالا که اینقدر ادمو تو خماری نگه میدارین. ایش