میگویی: «هر کاری شروع میکنم نیمهکاره رها میکنم.»
میگویم: چون آدمی.
میگویی: «نمیتوانم روی کارم تمرکز کنم و حین کار فکرم به هزار جا میرود.»
میگویم: چون آدمی.
میگویی: «حوصله نمیکنم کتابهای قطور و کلاسیک را بخانم.»
میگویم: چون آدمی.
میگویی: «نمیتوانم آنچه در دل دارم همانگونه که میخاهم بنویسم.»
میگویم: چون آدمی.
میگویی: «حس میکنم رشدم کُند است و درجا میزنم.»
میگویم: چون آدمی.
میگویی: «از افزایش سنم هراسانم و حس میکنم فرصت چندانی ندارم.»
میگویم: چون آدمی.
میگویی: «میترسم از اینکه کارم را ارائه کنم و دیگران ناچیز بپندارندش.»
میگویم: چون آدمی.
میگویی: «میدانم چه باید بکنم، اما از انجامش ناتوانم.»
میگویم: چون آدمی.
میگویی: «چاره چیست؟ درد کشیدن و دم بر نیاوردن؟»
میگویم: آدم بودنت را بپذیر. برای کامیابی محکومی به دلخوشی برای دستاوردهای ناچیز و تدبیرِ تدریجی برای چیز کردنِ همین ناچیزها.
3 پاسخ
از وقتی این عبارت را یاد گرفتهام روزگار برایم سهلتر میگذرد. آدمیم دیگر.
🙂💚
واقعا همین دلخوشی های کوچک گاها چون تارموانچنان محکم تورا محکم به زندگی پیوند میدهد که اگر خوب به آن فکر کنی انگشت به دهان میمانی وخدا خدا میکنی که همین تارها ی عنکبوتیرا خداوند برایت مقاوم وپایدار کندتا بنددلت پاره نشود وخود را نبازی ودرمقابل عظمت هستی کم نیاوری.