کتابی را میخوانی و کیف میکنی، همان کتاب را به دیگری میدهی ولی هیچ نمیپسندد.
خیال میکنی از بیذوقی و بیمایگی طرف است؟
هرمز انصاری گفته بود: «اگر پرسش نداشته باشید، پاسخ به هیچ درد شما نمیخورد.»
تو از آن کتاب خوشت آمده، چون جوابی بوده به سؤالی از تو. بنابراین دیگری تقصیری ندارد، شاید لازم باشد پیش از کتاب پرسشی را در او برانگیزی.
از دیگرسو، به کتابی فکر کن که اول بار سالها پیش خواندهیی و نپسندیدهیی، اما همان کتاب، پس از چند سال فاصله و دوبارهخوانی به کتاب محبوبت تبدیل شده است، چون تجربه تو را به پرسش مناسب آن کتاب رسانده است.
اگر دوست داشتی نام آن کتاب را برایم بنویس.
2 پاسخ
شازده کوچولو رو اولین بار سوم چهارم ابتدایی بودم که خوندم و بدم اومد ازش؛ دومین بار دوم سوم راهنمایی خوندم که بازم چیز زیادی ازش دستگیرم نشد و سومین بار دوم سوم دبیرستان خوندم و عاشقش شدم.
کتابی که مرا به پاسخ پرسشی برساند را میخوانم، تمام. اما کتابی که پرسشی تازه در من برانگیزد را بارها میخوانم. شاید پرسش تازهتری یافتم برای ادامهی زندگی. تو پرسش تازهی من باش.