اینها شوقم را برمیانگیزند:
چشمانی که همهگاه پرسشگر و پرسشانگیزند.
کتابی که پس از سالها هنوز خاندنی به نظر میرسد.
درختی که از گزند آدمی دور است.
عادتی که هنوز سودمند مینماید (مثل نوشتن صفحات صبحگاهی).
گربهیی که دلآسوده میخابد.
سوسماری که یواش گاز میگیرد.
صدفی که هنوز صدای دریا پخش میکند.
وبلاگ بیمخاطبی که هنوز بهروز میشود.
«تیزبر» که هنوز صورتیست و همچنان بدبو.
گوشگیر تری امِ زردرنگ که سالهاست بینیازم ازش.
میز زرافهطورِ جدیدم که تسهیلگر سرپاکاریست.
یک لیوان انجیرِ خیسخورده که میارزد به هزار زندانماهی (آکواریوم).
سوسکی که بی سم یا دمپایی میمیرد و از عذاب وجدانِ قتل میرهاندم.
پونزی که چونان پدری وفادار چسبیده به مادر دیوار.
پشمی که یاد گوسفند را توی بالش هم عزیز میدارد.