مینویسد چون حالش بهم میخورد از کلمات: از واژههای دستمالیشده، از هر لغتی که ذلیلِ روزمرگیست. مینویسد به لج عادت و عادتزدهها. مینویسد تا دهنکجی کند به هرچه فسیل که در ذهن انبارده. مینویسد که بشکند، بشکنزنان بشکند. نشکستنی را بشکند. واژهها را بشکند. واژه عادت است. واژه را باید شکست. در نوشتن باید شکست. و با تلی از خردهکلمات چیزهای تازه ساخت. ساختهای تازه چیخت. چیختهای زاته خیتس. زیختهای چیته هاتز…