نوشتن سیریناپذیر است برای بلعیدن وقت، حسود و خودخواه است برای اینکه تمام ذهن را اشغال میکند و جایی برای فکر دیگر نمیگذارد.
شاهرخ مسکوب | روزها در راه
این موضوع همواره مرا به چالش میکشد: نوشتن میانهای با تفنن ندارد. (+)
هر چه بیشتر مینویسی ابعاد ناشناخته و تازهای از کار برایت آشکار میشود که نیازمند تواناییهای پیچیدهتر است.
میدانی، نوشتن گاه بسیار بیرحم میشود، دو سه روز که به او بیمحلی کنی، مثل بازی مار و پله ممکن است با یک نیش از خانۀ نود و نهم تو را برگرداند سر جای اول؛ طوری که وحشتزده و هراسان دیگر توان شروع دوباره را در نیابی.
اما اینها را نگفتم تا خودم و شما را از نوشتن بترسانم.
فلوبر میگوید: «نوشتن نوعی شیوۀ زیستن است.»
این شیوۀ زیستن، آداب و مناسباتی دارد که بدون رعایت آن باید رنجِ ننوشتن را بهجای رنجِ نوشتن تحمل کنیم! مثلاً:
نوشتن بخشی از زمان کیفی روز را میطلبد
همیشه نمیشود نوشتن را بیندازی آخر وقت یا لابهلای هزارتا کار دیگر و یکی دو صفحه خطخطی کنی و تمام. نوشتن میگوید: در سکوت و آرامش به چشمهایم خیره شو. یا مرا انتخاب کن یا دیگران را. من به سکوت و خلوت و انرژی تو نیاز دارد.
نوشتن خواندن میخواهد
نمیتوانی کم و بد بخوانی و بعد بنالی که چرا هر چه مینویسم نیمبند و ناقص است. نوشتن میگوید: برو سراغ کتابهای سختتر، پیش از آنکه پیش من بیایی عرق بریز و مغزت را ورزیدهتر کن. من به آدم شلوول، روی خوشی نشان نمیدهم.
نوشتن کنجکاو شنیدن از تجربیات و مشاهدات تازه است
تصور کنید در هر بار گفتگو با یک نفر، همان حرفهای قبلی خودتان را تکرار کنید. طرف مقابل اگر رابطهاش را با شما قطع نکند، دستکم سعی میکند حین حرف زدن شما گوشش را خاموش کند! نوشتن نوعی گفتوگوست و گفتوگوی تازه مشاهدات و افکار تازه طلب میکند.
کمترین کار این است که پیادهروی مرتب و روزانه داشته باشی. مدام سرت توی موبایل نباشد. به جاهای تازه سرک بکشی. با آدمهای تازه حرف بزنی. نوشتن میگوید: من با مغز کپکزدۀ تو چه گفتوگویی میتوانم داشته باشم. تو حتی به خودت زحمت ندادهای نیمساعت پیادهروی کنی و بعد بیایی سراغ من؟
باری، این یک مشت، نمونۀ خرواری از توقعات نوشتن بود. با شاهرخ مسکوب شروع کردم. بگذارید با او تمام کنم:
11 پاسخ
این نوشته و رنج ناگزیر و شیرین نوشتن، من را یاد این بیت انداخت: زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت/کان که شد کشته ی او نیک سرانجام افتاد.
سلام.انسان غرق در عوالم دیگران می شوند تا خود را پیدا کند ،وزمانی که بتواندبه این مهم دست پیدا کند دیگر از خود دور می شود . ای کاش دیگران برای ما عبرت باشند و ما برای دیگران آیینه.
آخ از این نیاز دلنواز و پرناز…
ممنون شاهین جان که با هر نوشته ات تلنگری میزنی…واقعا میگن پول پول میاره،خواب خواب میاره،نوشتن هم نوشتن میاره! چند وقتی که نمی نوشتم دیگه دل و دماغ نوشتن نداشتم. و به قول خودت مار نیشت میزنه و برمیگردی روی استارت،ولی الان دوباره چسپیدم بهش و نوشتن شروع کردم،این حس خلق کردن واقعا لذت بخش و انرژی بخشه.دوباره مرسی
سلام به سعید عزیزم
چند وقت پیش حال شما رو از حسین جان شیرمحمدی پرسیدم.
دلتنگم. تهران اومدی حتماً به ما سر بزن رفیق.
نوشتن واقعاً نوشتن میاره. من هر وقت بیشتر از همیشه مینویسم، هم میلم به نوشتن بیشتر میشه و هم ایدههای بیشتری برای نوشتن پیدا میکنم.
با سلام و عرض ارادت خدمت شاهین عزیز
چقدر زیباست که اولین مومن به رسالت ات خودت هستی
پیامبری که “روزانه نویسندگی” را تبلیغ می کنی
و خودت نمونه و الگوی روزانه نویسی هستی .
از عکس های پر مفهمومی که برای نوشتن هایت می گذاری ممنونم
می خواستم اجازه بگیرم
و بعضی از این عکسها را دانلود کنم
برای عکس صفحه کامپیوتر .
مثل همین عکس که الهام بخش است برای نوشتن .
درود پرویز جان
محبت داری.
این عکسها با کمال میل متعلق به شماست پرویز عزیزم.
چقدر حرفهای مسکوب رو درک میکنم. (بده آدم حرفای آدمای بزرگو خیلی درک کنه؟) یاد خودم افتادم! رابطه عاطفی من با نوشتن از یازده سالگی شروع شد که یه وبلاگ زدم تا شعرامو توش بنویسم، ولی بعد از چند ماه شعرام تموم شد! گفتم وای مامان من چیکار کنم؟ گفت خب بشین بنویس. از خاطراتت و چیزایی که دوست داری. منم فقط به خاطر وبلاگ عزیزم که تازه داشت مخاطب پیدا میکرد، شروع کردم به نوشتن خاطره و داستان و هر چیزی که میشد نوشت. خوشبختانه یا بدبختانه اون دوران مصادف بود با خوابیدن ناگهانی تب وبلاگنویسی. که البته تا یه مدتی هم باعث دلسردیم شد. اما بعد یه وبلاگ دیگه زدم و شروع کردم به نوشتن بدون توجه به مخاطب.
از اونجا بود که عادت کردم به روایت، تحلیل و توصیف دقیق زمان و مکانی که توش قرار دارم توی ذهنم. یعنی یه جورایی نوشتن، حتی وقتی مخاطب یه آدم پرحرف قرار گرفتی، حتی موقع غذا خوردن، وسط یه مهمونی کسلکننده، روی دوچرخه یا زیر دوش! عادتی که گاهی واقعا اعصابخوردکن میشه. اما یه وقتایی که قهر میکنه تازه میفهمم چقدر بهش وابستهام و بدون اون چقدر احساس تهی بودن میکنم.
خلاصه که میفهمم چی میگی شاهین خان. دردم از یار است و درمان نیز هم 🙂
سلام سارا جان
تو خیلی خوب مینویسی.
من وبلاگت رو هم میخونم.
و همیشه باد خودم میگم یه نفر که با این سن کم انقدر خوب و منظم مینویسه، اگر ادامه بده در آینده چه نویسندۀ بزرگی میتونه بشه.
ادامه بده…
با سلام و وقت بخير خدمت آقاي كلانتري عزيز
بنده يكي از هزاران مشتري پروپاقرص شما هستم كه به قول معروف اگر روزانه سايت شما را چك نكنم خوابم نميبره. بنده خيلي علاقه مند شدم كه براي خودم وب سايت (كه شما خيلي بهش تاكيد ميكنيد) داشته باشم. توي اينترنت سرچ كردم به هر حال دنيايي از طراحي وب سايت براي آدم مياد و من كه گيج شدم. آيا امكانش هست كه نحوه درست و صحيح (همانطور كه خودتون وب سايت درست كرديد) ايجاد وب سايت را توضيح بديد. چون به قول معروف نميشه به اين تبليغات خيلي اعتماد كرد.
محمد جواد عزیز
جوابت رو اینجا دادم:
https://shahinkalantari.com/%db%8c%d8%a7%d8%af%d8%af%d8%a7%d8%b4%d8%aa-%d8%b1%d9%88%d8%b2-7/