عشق
ازدواج
فرزندآوری
مدرک تحصیلی
مهاجرت
ثروت
ورزش
هنر
ادبیات
و…
بدیهیست که وجود یک یا چند تا از اینها تضمینی نیست که آدمیزاد دست به خودتخریبی یا خودکشی نزند.
حرفم بدیهیست دیگر؟
اما چه میشود یکهو به این نتیجه میرسیم که:
«دیدی نوشتن شفا نبود و فلان نویسنده را هم مثل دهها نویسندهی دیگر نجات نداد و او هم خودش را کشت؟»
خیال نمیکنی اینطوری بهترین فرصت را برای سواریدادن به مردمسوارها فراهم میکنیم؟
مردمسوار قاطعانه ادعا میکند پاسخ نهایی و حلال همهی مشکلات در چنگ اوست و بس.
پیکیجفروشِ اینستاگرامی و سیاستمدارِ پوپولیست هر دو انگلانِ همین تمایلِ آدمیاند.
چند روزیست کلیپ کوتاهی در هجو پادکستهای آذرخش مکری دستبهدست میچرخد تو اینستا. در بخش اول گویندهی مکرینما از این میگوید که طبق تحقیقات و پژوهشها، برای موفقیت در هنر باید از کار خود استعفا داد و یکسره غرق هنر شد. شنونده درجا از کارش استعفا میدهد. چند ثانیه بعد همان گویندهی آغازین با اشاره به تحقیقاتی دیگر میگوید که رهاکردن شغل نهتنها برای هنرمندان مضر است بلکه اشتغال به کارهای غیرهنری برای خلاقیت هنری ضروریست، و کلیپ با چهرهی گوزپیچِ شنونده به آخر میرسد.
(بله. از این تناقضها بیشمار است و یک دلیلش هم جریانِ بیماری در تحقیقات دانشگاهی است که سبب شده هر کسی برای شهرت و ارتقا دمبهدم یافتههای شاذ و یاوه در کند از خودش.)
خب ربط این کلیپ به کسی که خودکشی برخی نویسندگان ناامیدش کرده چیست؟
شاید بتوان گفت هر دو نسخهیی میطلبند برای سعادت ابدی.
طرف ناراحت است که چرا یک راهحل علمی و دقیق پیدا نمیشود که از اضطراب تصمیمگیری بکاهد و خیالش را تا ابد راحت کند. هرچند شاید این خاسته را مستقیمن به زبان نیاورد یا حتا خودآگاه نباشد نسبت به آن.
پس روشن است که چرا در معرض ابتلا به شبهعلم و خرافه و هزار خزعبل دیگر قرار میگیریم.
هیچ چیزی نمیتواند نسخهی تماموکمالی برای رفع مصائب و شدائد زندگی باشد.
اما چرا پذیرش واقعیت را اینهمه تلخ میپنداریم؟
یکچُسه بهبودِ هر گوشهی زندگی هم کیف خودش را دارد، و همین بس است و راه دیگری هم نیست. هست؟