شاید کمتر شاعری بهاندازهی بیژن جلالی دربارهی شعر شعر گفته باشد:
«از آب شعر
بنوشیم
و از نان شعر
بخوریم
ما که محتاج کلمهایم
تا نفسی تازه کنیم
برای زیستن»
(روزانهها، ۲۰۲)
از جلالی که بخانید آتشفشان شعرتان خاهمخاه فعال میشود.
اما حرفم دربارهی شعر نوشتن دربارهی شعر نیست. حرف دربارهی نثرنویسی دربارهی شعر است. شعر البته محتاج نثر نیست، اما ما به نوشتن از شعرها نیازمندیم چون نوشتن یعنی لمس کردن. برای لمس کردن است که مینویسیم.
چرا در یادداشتهای روزانهمان سهم بیشتری به شعر ندهیم؟
از شعرها بنویسیم. نقد و تفسیر و تأویل و مرور، فرقی نمیکند. شعر را بهانه کنیم تا شعر زندگی را دریابیم.
یک پاسخ
شعراسلحه
….. رفیق
..….استاد
….راهگشا
..غمگسار
….پرورش دهنده افکار
….خلاصه گفتآر
….مغزکلام
….چکیده خاطرات
…..وسیله سفر
…..رمز گفتار
….چترپرواز
….سفربدون خرج
….مفتش درون
…..بلبل
…مار خوش خط و خال
….واکسن
….روان کاو
…کلک رشتی در انتقال مفاهیم
….مینی نوشته
….زهر هلاهل یا شیرین عسل
….پرواز درجا
…زبان قلم
…. مغزقلم
….یاررموسیقی
….دریچه ای به دنیای درون
….حرف دل
…شکارشاعر
…. گنج دل
….آلبوم خاطره
…. چکیده پرانی
….. برملا
…هزاران سوال درلفافه
….زخمه بر دل
….هنرکلام
….کلکسیون خاطره