قبل از موبایل
صبح که بیدار میشد کمی نرمش میکرد
وقتی یاد یکی از دوستانش میافتاد به دیدار او میرفت
دنبال کسب موفقیت و پیروزی در دنیای واقعی بود
هرازگاهی که کلافه میشد میرفت پیادهروی
برای چاپ شدن نوشتهاش در یک مجله معتبر، بارها و بارها متنش را بازنویسی میکرد
بعد از موبایل
با فوروارد کردن یکی دو تا چیز جالب، یادی از دوستانش میکند
دنبال کسب موفقیت و پیروزی در بازیهای موبایل و لایک جمعکردن است
هر وقت کلافه میشود، ساعتها در تلگرام و اینستاگرام پرسه میزند
بهمحض بیدار شدن بهسرعت موبایلش را چک میکند و حوصلۀ خوردن صبحانه را هم ندارد
هر چه به ذهنش میرسد سریع در اینترنت مینویسد و با گرفتن چند تا لایک و کامنت راضی میشود
نظر شما دربارۀ قبل و بعد از موبایل چیست؟
34 پاسخ
سلام
همیشه وقتی می شنوم که افرادی مثل مارک زاکربرگ و استیو جابز تونستن استفاده از ابزارهای مرتبط با تکنولوژی رو برای فرزندانشون در زمان های خاص و با مدت مشخص محدود کنند خیلی غبطه می خورم که چطور کسانی که این تکنولوژی ها رو به وجود آوردن تونستن این قدر خوب توی خانواده شون استفاده از اون ها رو مدیریت کنند و با دیدن اطرافیانم که وقتی در حال صحبت مهمی با اونها هستی ناگهان تماس چشمی شون رو باهات قطع می کنند و به صفحه موبایلشون خیره میشن بیشتر دلم می گیره.جایی خوندم با غنی تر کردن زندگیامون و یادگیری چیزهای جدید این نیاز کاذب به دیده شدن در شبکه های اجتماعی و گرفتن دائم سلفی با موبایل و …می تونه برطرف بشه،خصوصا برای نوجوون ها.جای دیگه ای خوندم کسایی که زیاد با موبایلشون آهنگ گوش میدن احساس می کنند درک نشدند و کسی نیست باهاش صحبت کنند.به نظرم همه ی این حرف ها درسته و استفاده ی افراطی از موبایل حداقل برای بیشتر ما ایرانیا پر کردن خلاهایی هست که توی زندگی داریم.باید سعی کنیم خلا ها رو تا حد امکان پر کنیم (نصیحت آلات!!) و بپذیریم که این عادت رو هم میشه مثل چیز های دیگه ترک کرد.هرچند سخت اما امکان پذیره و قطعا بعدش حالمون بهتر میشه.
سپاس
شما خیلی زیبا و خوب مینویسید المیرا خانم عزیز
بیشتر بنویسید. شفافیت خوبی در نوشتۀ شما هست، میتونه بیشتر پرورش پیدا کنه و به جاهای خوبی برسه.
برای من هم بیشتر بنویسید. خوشحال میشم.
از شما سپاسگزارم و نظرتون برام بسیار ارزشمند هست.حتما این کار رو می کنم.
قبل موبایل خوب بود و این انسان بود که اوقات را با موبایل را خراب کرد
شخصی رو میشناسم که جوونه . .. ولی زندگی با موبایلش رو به اندازه قبل موبایل اداره میکنه
باهاش بیدار میشه تا طلوع افتاب رو نظاره کنه و لحظه طلوع رو با سلفی ثبت کنه و لذت ببره
موسیقی دلخواهش رو میزاره و میره تا ورزشش رو تموم کنه… با موبایلش یاداوری میکنه در طول روز چه کاهایی باید کنه و با کی قرار داره…
با برنامه های مختلف کارش رو جلو میندازه… مثلا توی راه بادوربین محل کارش رو نگاه میکنه یا با برنامه ای میتونه ورود و خروجارو ثبت کنه وخلاصه کلی کارای دیگه
خلاصه اینکه زندگی رو ما ادما میسازیم نه ابزارها…
بلد باشیم با چی چطوری کار کنیم روزگار قشنگتری داریم… وگرنه فرقی نمیکنه زندگی بعد از چیزی با قبل از چیزی
کامنت خوندن چه لذتی داره وقتی که آدم می بینه همه افراد چقدر وقت گذاشتن و فکر کردن روی موضوع
و چقدر با علاقه و دقت نظرشونو ثبت کردن..
چقدر هیجان انگیزه که افکار و دیدگاه ادم های مختلف را نسبت به یک موضوع می خوانم : )
راستش خیلی ذوق کردم از کامنت دوستان و بخاطر همین نتونستم این کامنت رو ننویسم : ))))
تیرا جان
درود بر تو که میخونی.
منم باهات موافقم، کامنت ها خیلی بهتر از پستی هستن که من نوشتم.
میشه موبایل داشت و همچنان به برنامه های پیش از داشتن موبایل هم پرداخت.
قبل از موبایل و بعد از موبایل صبحها پیاده روی و صبحانه سرجاشه.
به روال سالهای دور، مطالعه پیش از خواب برقراره.
آنچه زیر بالشت قرار داره کتابهای جیبی محبوب و دوست داشتنیه و نه موبایل.
همچنان برای دیدار حضوری دوستان دلم پر میکشه، اما آن چیزی که مانعش میشه موبایل خودم نیست، موبایل اونهاست! به همین خاطر کمی بیشتر احساس تنهایی میکنم.
اما موبایل برای من حکم همون تلفن ثابت رو داره. فقط باهاش تماس میگیرم و پیامک میدم.
تلگرام هم توی دسکتاپ نصب شده و همه جا همراهم نیست.
تا حدی میشه این وضع اسفناک رو مدیریت کرد.
مهرگان عزیز
به جنبۀ جالبی اشاره کردی.
بله موافقم مدیریت کرد.
برای من قبل از موبایل،کتاب بود.کتابخانه استان قدس بود و میزها و ردیف های پر کتابی که مامن آرامش بودند و وقتی کتابی رو بر میداشتم دیگه گذر زمان رو حس نمی کردم.تصویر خودم قبل از موبایل دختری بود که مسیرش از هرجا ختم میشد به کتابخانه و کیفش همیشه سنگین بود.اصلا یادم نمیاد کی و چطور این تصاویر جاشون رو دادند به موبایل و جملات کوتاه و متن های خلاصه و صبر و حوصله ای که دیگه نبود و جمله معروف “نخونده لایک 🙂 ”
از تب و تاب اولیه موبایل که اومدم بیرون و کم کم شبکه های اجتماعی جذابیت شون رو از دست دادند و اکانت ها دیلت شد،حس میکنم یک فاصله زیادی بین من قبل از موبایل و من بعد از موبایل ایجاد شده.حالا وقتی چشمم به جنایت و مکافات میفته و یا خانواده تیبو و یا همین صد سال تنهایی که چهار بار خونده بودمش،از ذهنم میگذره که چه حوصله ای داشتم که تک تک این صفحات رو ورق زدم و کلمه به کلمه خوندم.
البته این روزها دارم به نسخه قبل از موبایلم نزدیک تر میشم وقتی دارم آگاهانه تر با موبایل تا میکنم و ردیف های اول لیست کتاب های “باید بخوانم” خط میخورند و تمرین نوشتنم رسمی شده و به جای متن های پراکنده و کوتاه همیشگی وبلاگ نویسی رو جدی تر کردم از حال خوبم لذت میبرم.
پ.ن:گمانم بیشتر درد و دل شد تا یک کامنت ارزش آفرین اما خیلی با حوصله و دقت نوشتم 🙂 یعنی که نکته دوازده مطلب “اهمیت کامنت گذاری” رو رعایت کردم 🙂
آمنه جان تو یکی از بهترین و زیباترین کامنت ها رو نوشتی.
آدرس وبلاگت رو بده. دوست دارم نوشته های بیشتری از دوست خوشفکری به نام آمنه رو بخونم.
شاید باید میگفتیم قبل از شبکه های اجتماعی و بعد از آن
ویا شاید قبل و بعد از گوشیهای هوشمند ….
اما قبل از مبایل :
وقتی بیرونی بودی ازت خبری نداشتن، نگرانی و دلشوره به وجود نمیآمد … مادرم دلشوره نداشت که یک دنیا ارزش داشت برایم …
بعد از مبایل :
اگر یک ساعت یکبار ازت خبر نداشته باشند دلشوره آنها را میکشد و بعد از دیدنت توبیخ میشوی … و ناراحتی مادرم که انگار دنیا را روی سرم خراب کرده اند …
آخ گفتی
و چه درست گفتی.
قبل از موبایل، وقتی در حال یادگیری مطلبی بودم حتما موظف بودم و مجبور که بنویسم روی کاغذ اما پس از موبایل عکس می گیرم از مطلب یا کتاب و یا آنچه ساخته ام و…. تا بعد از روی موبایل سر فرصت استفاده کنم اماااا همچنان پس از مدتها تیت نخورده در موبایل خاک خورده! و این منجر به حس ناخوشایندی هم میشود.
قبل از موبایل مضرات امواج موبایل نبود و تاثیرات بر اعصاب و غیره اما پس از موبایل، هم نشین مضراتش هم هستیم.
پیش از موبایل دوستانی بودند که برای تبریک تولد تماس می گرفتند حالا تبدیل شده به کامنت در تلگرام. که چقدر این مقوله آزار دهنده است… شنیدن صدای دوست کجا و پیام مکتوب دیجیتالی کجا. یادم است قبل از موبایل نامه های مکتوب پستی رد و بدل می شد مثلا دوستم مسافرت می رفت برایم نامه پست می کرد و یا نوشته های مکتوب میان من و دوستانم که هنوز هم دارمشان. و حالا دیگر تبدیل به خاطره و یادگاری شده و چقدر نامه پستی و یا نوشته ی مکتوب غیردیجیتالی را دوست دارم.
قبل از موبایل بیشتر کتاب می خواندم مثلا جوانى و نوجوانی ام را فقط کتاب پر می کرد کتابهای مشهور از نویسندگان خارجی….
قبل از موبایل احساس می کنم بیشتر در مقوله های مورد علاقه ام کار می کردم تا الان. مثلا الان بیشتر نقاشی نگاه می کنم تا نقش بزنم!
قبل از موبایل هم انسانها زندگی می کردند و مدام در دسترس نبودند اما الان اگر یکی تلفنش خاموش باشد نگران می شویم!
فعلا اینها به نظرم آمد…
ببخشید اگر خوب ننوشته ام!
سلام عزیز دلم
مگه میشه شما بد بنویسید.
من از کامنت های زیبای شما جون میگیرم.
افتخار میکنم که به این وبلاگ سر میزنید.
خب بیایید حداقل روزی 2 ساعت گوشی ها رو خاموش کرده و به یاد قدیم، بدون این وسیله روزگار بگذرانیم.
من همین الان اینکار رو انجام دادم و گوشی رو توی کشوی میزم گذاشتم.
واقعا قدیما حتی استفاده از اینترنت هم یه حال دیگه ای داشت. وقتی میرفتی پای کامپیوتر و با سرعت داغون Dial-up
وصل میشدی و اون صدای گوشخراشی که آخرش میگفت وصل شدی، چقدر آدم رو خوشحال میکرد، (چه حالی داشت کسی که به خونه مون برا کار فوری زنگ میزد و همش خطمون اشغال بود). حتی اون کارتهای اینترنت 20 ساعته چه حالی می داد 🙂 ولی الان 24 ساعته وای فای روشنه و مثل اکسیژن ، ضروریه و جاری، فقط وقتی قطع میشه متوجه اش میشیم و سرمونو از گوشی بیرون میاریم.
بله عالیه این کار.
آخی یادش بخیر دایال آپ. چقدر کارت اینترنت میخریدم من.
چه خاطراتی
سلام و خسته نباشید خدمت شما
من به شخصه کلافگی و رخوت رو به وضوح در خودم و درونم احساس میکنم بعد از این موبایل … این که آدم ها اون شادابی و خلاقیت خودشون رو دارن از دست میدن خیلی ملموس هست و توی فکر یه برنامه ی ویژه برای ترک عادت تلف کردن وقت با این وسیله هستم ! تا به امروز جرات اجرایی کردن نداشتم ! :(( ولی خب همین امروز صبح داشتم فکر میکردم که چطور میتونم از این تکنولوژی در بهبود زندگی و مهارتم استفاده کنم به گونه ای که قرار نباشه من رو کلافه کنه و وابسته به خودش !! کار راحتی نیست ولی امیدوارم بتونم انجامش بدم .
زنده باد
حتماً میتونی.
منم هر چی به ذهنم برسه برات مینویسم.
راستش برای من یکم متفاوته.
برا من این دوره تقسیم میشه به دوره های اوایل موبایل و بعد اوایل موبایل… اوایل عکاسی می کردم و برا خودم در هر موقعیتی که ممکنه دفترچم کنارم نباشه یادداشت برمی داشتم…وقتایی که تو کلاس عقب می افتادم دیگه نگران نبودم و از تخته یا جزوه بچه ها عکس می گرفتم…تازه اینستا رو کشف کردم و اشتراک عکسام با اونایی که عکسای منو درک میکردن و تشویقشون به ادامه و پیشرفتم تو عکاسی… .
اما یواش یواش دوره بعد اوایل از راه رسید…اونقد از حالت های متفاوت آسمون عکس گرفته بودم که دیگه غروب و طلوع شگفت انگیزش برام یکنواخت شایدم حتی مسخره به نظر میرسید….گلا و درختا برام شکل یکنواخت و تکراری و مسخره ای به خودشون گرفتن…دیگه طبیعت برام اون طبیعت سابق و جذاب و روح نواز نبود…کلی یادداشت بی ارزش و شایدم خوب رو هم تلنبار شده بود که همشون برام یه شکل و مسخره به نظر می اومدن(هیچی جای دفترچه رو نمیگیره!!!)…کلی عکس جزوه و نوشته های استاد رو هم تلنبار شدن که حتی نمیتونستم تشخیص بدم مال کدوم مبحث و چه زمانی هستن…..و مهم تر از همه اینستا که دیگه یه محیط برا اشتراک عکسام نبود…همش چرخیدن و کامنت گذاشتن و لایک و فالوور جمع کردن شد برام… .اینترنت و دوربین و کلی امکانات دیگه زندگی رو برام یکنواخت کرد.دیگه لذت های سابقمو نداشتم… .
حالا زندگی یواش یواش داره به روال قبلیش برمی گرده…آسمون دوباره همون شاهکار طبیعت شده برام…دیگه خیالم راحته و چشم به راه کامنت و لایک نیستم. و کلی فرصت و خیالی آسوده و آرام.
ببخشید طولانی شد…فقط خواستم نظرمو بگم (:
چقدر کار خوبی کردی که تجربۀ شخصی خودت رو انقدر روان و شفاف نوشتی پری جان.
لذت بردم.
به نام خدا
موضوع انشاء: قبل از موبایل، بعد از موبایل.
قبل از آمدن موبایل همه ما آدم هایی بودیم که در پی تیله بازی بودیم، عملا نمی دانستیم ۲+۲ چرا می شود ۵ اما با آمدن موبایل یا همان تکنولوژی و اینستاگرام تبدیل شدیم به rich kids of Tehran که تخصصش فلسفه و روشنفکری است، با جمع آوری لایک ارتزاق میکند، چند تا شکست عشقی خورده است اما هر روز شاداب و سرحال ورزش می کند، باشگاه می رود، عکس سلفی در حین بدنسازی، پیاده روی، دوچرخه سواری و شنا می اندازد. آدم سرشناسی شده است، ۳۰k دنبال کننده دارد که حاضرند بخاطرش لایک ها و کامنت های فراوانی بگذراند.
پایان انشاء.
(نویسنده این انشاء پس از نوشتن به یکی از وبلاگ ها (لازم نیست که بگم شاهین کلانتری دات کام :دی ) مراجعه نموده تا کامنتی بگذارد و به جمع آوری لایک و از این جور چیزها هر چند کم بپردازد و خود را از قافله جا افتاده نبیند)
——-
اما موبایل هم مثل هر پیشرفت دیگه ای تغییرات را به همراه آورد، فقط سرعتش فرق می کرد، این ما آدم ها بودیم که یاد نگرفتیم چطور باید استفاده کنیم و البته هنوز هم یاد نگرفتیم….
ولی به عنوان کسی که شغلش کامپیوترها و برنامه ها هستند واقعا از این تکنولوژی می ترسم :(((((
امیر گل
خیلی قبولت دارم پسر.
تو بی نظیری.
قبل از موبایل:
نوشته های صادق هدایت را می خواندند.
بعد از موبایل:
نوشته های صادق کله پز محله شان را می خواندند.
صادق کله پر! :)))
***قبل از موبایل
سپیده ی صبح با صدای مهیب،ممتد و گوش خراش ساعت زنگی از خواب به هوا پرتاب میشد تا جایی که تا آخر شب فکر خواب به کله اش نمی زد!
از آنجایی که هر دلتنگی، احوالپرسی و دیداری برایش هزینه های ریز و درشتی از مادی و معنوی به همراه داشت،یا دلتنگ نمی شد یا دلتنگی ها و دیدن کردن هایش، صادقانه و واقعی بود.
اگر میخواست نظریه پرداز و عالمی همه چی دان باشد باید راهی طولانی و پر فراز و نشیب را طی میکرد.
برای تصویر برداری با دوربین عکاسی، اغلب باید دلیل موجه و قانع کننده ای در اختیار می داشت و فلسفه ی استفاده از دوربین هم معمولا ثبت بکر ترین ها و تکرار نشدنی ترین ها بود.
هر انسانی خاص بود و دنیای ویژه ای داشت که کشف آن یکی از جذاب ترین دلایل دوستی و بودن در کنار دیگران بود.
چیزی به نام حریم شخصی و زندگی خصوصی وجود داشت که برای خود فرد مهم بود و اصرار به عمومی ساختن آن نداشت.
***بعد از موبایل
نزدیک نهار با صدای گوش نواز و ملایم آلارم موبالش با حالت ناسزاگویی به زمین و زمان و زندگی و گوشی بیچاره،سعی می کند از رختخواب دل بکند،فقط سعی!
در همان حالت با یک چشم بسته و یک چشم نیم باز در آن واحد، تک بیت هایی از غزلیات مسحور کننده و جملات منفجر کننده ی انرژی و انگیزه را برای روحیه دادن به مخاطبین عام و خاصش *سِند تو آل میکند و در همان حال برای ثبت این لحظه ی به یاد ماندنی از سلفی با زاویه ی ۴۵ درجه اصلا غفلت نمیکند!
اما بعد از اینکه نهارش را خورد و کمی حالش جا آمد تا ۵ صبح فردای روز آینده، به نظریه پردازی قهار در زمینه های متعدد اجتماعی،اقتصادی،سیاسی، هنری،پزشکی و مهم تر از همه روانکاوی و انگیزه بخشی بدل میشود که هیچ مدرک گنگ دانشگاهی گنجایش علم وسیع و بی کران او را که بی منت در اختیار همگان قرار می دهد،مسلما ندارد.
در تمام این مدت به شدت سعی دارد شبیه دیگران باشد و با این شبیه کردن خود در ظاهر و باطن به همه، خاص بودن و به عبارتی “شاخ” بودنش! را ابزاری برای فخر فروشی و پست های ویژه قرار می دهد.
و در نهایت هر چه بیشتر شخصیت ویژه و حریم خصوص اش به عمومی بدل می شود، در پایان آن روز با احساس بهتری از انجام وظایفش، به ادامه ی مسیر می پردازد!
(عذرخواهی میکنم که طولانی شد)
سمیرا جان
من که واقعاً کیف کردم، از پستی که من نوشتم خیلی بهتر نوشتی.
درود به خلاقیت و ذوق تو.
کاش وبلاگ داشتی.
سلام جناب کلانتری عزیز
واقعا همینه.حالا اینا تاثیر مستقیمشه که شما گفتین.یه تاثیر غیر مستقیم و خیلی منفی موبایل و شبکه های اجتماعی،بیحوصلگی و تحمل نداشتنه.
توو موبایل همه چی در دسترسه،خیلی سریع و بیواسطه.
موزیک،عکس،مطلب،حتی دوستات آماده به چت هستن.همه چی با کلیک کردن قابل دسترسیه.این باعث شده تودنیای واقعی نتونیم صبر کنیم تا از چیزی یا کاری نتیجه بگیریم.میخوایم همه چی فوری و فوتی باشه.مثل کلیک
مثلا پشت چراغ قرمز یه دقیقه ایستادن برامونزیاده،یه رمان روخوندن برامون وقت تلف کردنه.یه شب دورهمی دوستانه بی موبایل برامون سخته.هر جا اسم انتطار بیاد،ما بیزار و بیخوصله میشیم.واسه همین دیگه هیچی عمق ندارهنه آگاهی،نه درک،نه شناخت،حتی شعور.همه سطحی و فوری و کلیکی هستن.
امروز وقتی به مادرم درباره گرما میگفتم،یادم اومد که ما قبل موبایل،کمتر غر میزدیم.چرا؟ چون انقدر فرصت داشتیم که بین ناملایمات و خوشی ها،با حوصله دنبال خوشی ها باشیم.و ذهنمون خیلی سریع، رو بظاهر سختی ها کلیک نکنه.
ابی جان
چقدر کیف میکنم از داشتن دوست روشنفکر و ریزبینی مثل تو.
بی حوصلگی؛ چقدر درست گفتی.
قبل از موبایل
با حوصله بیشتری کارها را انجام میداد
کتاب ها را بیشتر دوست داشت
از دیدن خانواده اش و کنار آنها نشستن لذت میبرد
بعد از موبایل
شتاب زدگی زیادی در کارها دارد
خواندن مطالب کوتاه را به کتاب خواندن و متن هایی که اجازه تفکر می دهند، ترجیح می دهد
بعد از خوردن شام در کنار خانواده به اتاق می رود و مشغول چت با دوستانش میشود!
آفرین سحر، خیلی خوب بود، این پست رو کامل تر کرد.
به شکل غریبی همینطور است.
به نظرم برویم موبایلها را پس بدهیم!
حیف که نمیشه محسن جان!
در این دو وضعیتی که گفتید مسلما قبل از موبایل بهتر است.
اما اگه گزینه سومی باشه من میگم بعدتر از موبایل 🙂
در زمان بعدتر آدم همان برنامه های قبل از موبایل را دارد به علاوه استفاده های مفید و به جا از تلفن همراه !
زنده باد گزینۀ سوم!