سلام به تو که رادیو کاماک رو میشنوی.
اما اول از همه بذار ببینیم چرا آدما حین نوشتن انقدر خمیازه میکشن؟ یعنی میخوای بگی تو نمیکشی؟ اگه تا حالا حین نوشتن به دهندره نیفتادی یعنی هنوز نوشتن چندان برات جدی نشده و گاه به گاه تفننی مینویسی.
از وقتی که میخوای هر روز بنویسی و جدی و زیاد بنویسی و نوشتههاتو منتشر کنی خمیازه شروع میشه. خمیازه نمایندهی تمام کلافگیهای ما در حین نوشتنه.
اما این خمیازه از کجا میاد؟
میشینی پای سیستم که یه چی بنویسی میبینی دستت خالیتر از اون چیزیه که فکر میکردی. تا ابد که نمیشه دلنوشته و انشا و قطعههای آب زیپو نوشت. بالاخره یه جایی به خودت میگی «بسه دیگه بذار به چی بنویسم که یه سر و تهی داشته باشه»، همش که نمیشه با کلمات دستمالیشده سالاد درست کرد (سالاد کلمات یعنی نوشتهای که نویسنده همینجوری هر کلمهای رو ریخته توش و یه ترکیب کلیشهای و بیمزه ساخته).
اما چطور میشه یه چیز تازه و درست و درمون نوشت؟
هزار تا ایده میشه داد، یکی از یکی بیاثرتر.
اصلن بذارید خیلی قطعی بگم:
یه راهکار هست، فقط یه راهکار که واقعن جواب میده:
رابطه.
ایده، حرف تازه و بکر فقط از دل ارتباط بیرون میجوشه.
رابطه با آدم، درخت، در، دیوار، شنبلیله و… .
ایده تو رابطهست، هر ایدهای: ایدهی نوشتن رمان، ایدهی تولید محصول، ایده طراحی دورهی آموزشی، ایدهی تغییرات اجتماعی و… .
میخوای بگی «خب، اینطور که تو میگی همهی ما تو رابطه با چیزای مختلف زندگی هستیم دیگه. تو میگی ما با در و دیوار هم بهنوعی هم در ارتباطیم، که به نظر من هم هستیم. بدیهیه. ولی خب پس چرا از دل ارتباط ما چیزی (یا چیز چندانی) بیرون نمیاد؟»
بله، درسته که ما همهی چیزایی که تو زندگیمون هست در ارتباطیم؛ ولی من از رابطهای حرف میزنم که توش تأمل و آگاهی هست. مثلن به رابطهی خودت با لپتاپت فکر کن. تو چه حسی بهش داری؟ اون چه خدماتی بهت میده؟ اگه نباشه زندگیت چه شکلی میشه؟ یا به رابطهی خودت با همکارت نگاه کن. به نظرت اون چه نگاهی نسبت به تو داره؟ به نظرت بدترین چیزی که ممکنه دربارهی تو تصور کنه چیه؟
حرف اینه که تو باید به رابطهی خودت با چیزای مختلف زندگی فکر کنی. باید بفهمی که تو با هزاران چیز در ارتباطی و این رابطهها نیازمند توجه جدی و مداوم هستن. و برای این کار باید از خودت و دیگران مدام سؤال بپرسی.
اصلن تو میتونی هر روز نوشتن رو اینطوری شروع کنی:
یه فهرست بذار جلوت و از رابطهی خودت با چیزای مختلف بنویس.
رابطهی من و مادرم:
رابطهی من و برادرم:
رابطهی من همسرم:
رابطهی من و شوهر عمهام:
رابطهی من و دستم:
رابطهی من و پشمام:
رابطهی من چشمام:
رابطهی من و تختم:
رابطهی من و فلان کتاب:
رابطهی من و ادکلنم:
و…
حالا یه نکته: فکر نکن یکبار نوشتن دربارهی یه رابطه کافیه.
اون قصار معروف هراکلیتوس رو که شنیدی؟
«نمیتوان در یک رودخانه دو بار پا گذاشت، چرا که هنگامی که برای بار دوم از آن عبور میکنیم، دیگر نه آن رودخانه رودخانه قبلی است و نه تو آن آدم قبلی.» (+)
رابطهها شکل عوض میکنن. هر روز، هر ساعت، هر لحظه. تو باید چشم بدوزی به این تغییرهای دائمی.
راستی اینم بگم: ممکنه تو نخوای راجع به همهی روابطت بنویسی (هر چند برای خودشناسی ضروریه)، عیبی هم نداره. میتونی کلید کنی روی یکی از رابطههات. مثلن من که سالهاست از رابطهی خودم با نوشتن مینویسم. این رابطه گرانیگاه زندگی منه. فهم این رابطه، غور کردن روی این رابطه باعث میشه من رابطههای دیگهی خودم رو هم بهتر بفهمم و تنظیم کنم.
بسیار خب. همین قدر کافیه شنوندهی عزیز.
بعدن اگه حسش بود برمیگردم و حرف میزنیم.
47 پاسخ
سلام خوبین؟رابطه باپشمام روخوب اومدین.منیادرابطه باشکمم افتادم،شکمی که همیشه گرسنه ست.برای پرکردنش همیشه منوبه زحمت میندازه.
درود استاد
وای استاد این ایده محشره فکر کنید من از ارتباطم با شخصیتهای سریال هایی که دوستشون رو دارم بنویسم اخه من هرسریالی رو نگاه نمیکنم اما وقتی سریالی رو انتخاب میکنم شخصیتها برامذخیلی ملموس میشن وای کلی هیجان زده شدم برم شروع به نوشتن کنم
آفرین
چه عالی و جالب😍👌
جالب بود و بسیار کاربردی 👌فقط معنی گرانیگاه رو نمیدونم.
درود بر شما اعظم خانم نازنین
گرانیگاه
سلام بر شاهین خان عزیز
روز و روزگار خوش باد
به نظرتون
گاهی وقت ها هم میتونیم از رابطه خودمون با شخصیت های داستانی بنویسیم
شخصیت های داستانی داستان نویس های دیگه
که ما باهاشون رابطه خوبی حس کردیم
و باهاشون همذات پنداری کردیم
یا شخصیت فیلم ها و کارتون ها که می بینیم
و باهاشون رابطه عاطفی یا منطقی برقرار می کنیم
و همذات پنداری می کنیم
شاید اینطوری بشه خودمون هم شخصیت هایی بسازیم
شخصیت های سه بعدی و زنده که باهاشون رابطه خوبی داشته باشیم
و زندگی اونها رو در قالب داستان های کوتاه و بلند بنویسیم
براتون دل شاد و تنی سالم آرزو دارم شاهین خان عزیز و دانا
سلام به روی ماه شما آقا پرویز عزیز
چقدر خوشحال شدم از دیدن اسمتون.
چه ایدهی خوبی.
بله، این میتونه منجر به ایدههای نابی بشه.
من هم سعی میکنم بیشتر انجامش بدم.
سلام استاد عزیز. این روزها ما به شدت نیازمند لایوهای شما هستیم. هرچند ۲ ساعت پیوسته نوشتن را از روزی که گفتید انجام میدیم و الان روز ۵۷ ام هست . تمرین رونویسی از یک متن درخشان هم که روز ۹۷ ام رسیدیم. در هر صورت ما دلتنگ شما هستیم و خواستم احوالی بپرسم.
خانم دادآفرید نازنین
شما برای من خیلی عزیز هستید.
از افرادی هستید که با تمام وجود تحسینشون میکنم.
امیدوارم خیلی زود دوباره بتونم در لایوها و کلاسها در خدمت شما باشم.
سلام استاد عزیز و بزرگوارم. چقدر ایده تون جالب بود. اصلن رابطه ها منو به هرچیزی خارج از من ربط میدن و من رو میسازن. پس این می تونه منشا بسیاری از ایده ها باشه. و این روزها تمام من رو کلمات و کلنجار رفتن با اون ها داره میسازه. تمام من کلماتی هستند که از اون ها خواستم من رو به بهترین شکل بسازن. باید حتمن در مورد ای رابطه بنویسم.
سلام استاد میدونم حالتون خوب نیست….حال هیچکس خوب نیست من هر روز به اینجا سر میزنم به امید واهی… با ما حرف بزنید اینجا… اینجا فقط مونده برامون…
مرسی از مهر و دعوتت فاطمه عزیز. به عشق شما دوستان عزیزم روزانهنویسی در اینجا رو از سر گرفتم.
سلام استاد عزیز، قبل از هر حرفی باید بگ که این روزا بیش از همیشه دلتنگتون هستیم.🌷
یکی از کارهای امروزم خوندن چند مقاله در زمینه توسعه فردی، کتاب ها و نویسنده های این حوزه بود.
مطالب مفیدی رو خوندم تا رسیدم به این متن شما
ناخودآگاه از حالت دراز کش به نشسته تغییر موقعیت دادم و چرت از سرم پرید. متن شما در مورد رابطه ما با پدیده های اطراف خیلی جالب
و مفید بود
سایه تون مستدام 🌷
سلام نسرین خانم نازنین
من هم بسیار دلتنگ شما هستم.
خوشحالم که در مسیر رشد قرار دارید.
به امید روزهای بهتر
درود. نوشتن از روابط خودش به عنوان یه ایده میتونه موضوعیت پیدا کنه اما اینکه روابط راهحلِ پیدا کردن ایدهها هستند رو متوجه نمیشم!
عرض سلام و احترام ☺️✋🏻
چقدر سبک و لحن این یاداشتتون رو دوست داشتم.
و چه ایده خوبی بهمون دادین.
برم که در مورد رابطم با ورزش بنویسم که شیرینترین و قدیمیترین یار و همراه منه 😉💪🏻
سپاس استاد گرامی
مرسی.
آفرین. چه عالی.
رابطه. چه کلمه عجیبی. می تونه هزاران هزار نقاب بپوشه و با هر کدوم یه حس رو در آدم برانگیخته کنه. می تونه واسه آدم قلدری کنه و حس پوچی بهش بده. می تونه جوری به تک تک سلول هات انرژی تزریق کنه که دلت بخواد تا آخر عمرت بدویی یا اینکه با حس کنترل گری و وابسته کردن خفت کنه.
این کلمه پنج حرفی شاید زیاد خودش رو به عنوان نقش اصلی معرفی نکنه اما وقتی که همه چیز رو می شکافی و به کنه اون موضوع می رسی این اسم رابطه است که می درخشه.
این روزا یکی از بزرگترین چالش های زندگیم اینه که به گربم اثبات کنم که دوسش دارم و دورش ننداختم، چون رابطه من و گربم اصلن جالب نیست و دیگه باهام آشتی نمی کنه و خب قطعن این مساله روی حال روحی، کیفیت زندگی و انرژی من تاثیر بدی گذاشته.
نمی دونم شاید اگه برم بشینم پیشش و راجع به همین مساله بنویسم، یه فرجی حاصل بشه. نهایتن یا من به یه راه حل درست می رسم یا دل مخمل نرم میشه و دیگه مثل عتیقه سلطان نگام نمی کنه.
درود بر تو صبای خوشنویس
صبا هارداسان؟
دلم برای دیدن استوریهای شلوغت که تو هر کدوم یک کیلومتر متن مینوشتی تنگ شده.
سلام استاد.
من بوردیَم. سایتیزدا دولانیرام.
بعد از منفجر شدن اینترنت روزی چهار بار و هر شش ساعت یک بار پستهای سایتتون رو میخونم و لذت میبرم. البته که ضمن لذت بردن فراوان در محضر شما یکمی هم تلمذ میکنم.
و اما استوریها😂. نمیدونم چرا از روز هفتم به بعد موقع گزارش نویسی، کارخانه جملهسازیم افسار پاره میکرد. یعنی هرچی سعی میکردم کمتر بنویسم، جملهها به من میگفتن که ما به اجازه تو نیاز نداریم و خودشون ول میشدن روی کیبورد گوشی.
البته که بچههای خوبی بودن. چون من رو به یه سری کشف و شهود رسوندن. پیرو این کشف و شهودها خیلی جدی تصمیم گرفتم که عطای مهاجرت تحصیلی رو به لقاش ببخشم و از مقام شامخ آخرین نجات دهنده علم زیستشناسی کناره گیری کنم. از دید خیلیا این تصمیم من خرکی و بخاطر خستگی روحیه. اما خودم میدونم قراره اتفاق بسیار خوبی بیفته. همونطوری که از ارشد انصراف دادم و دوباره همون خیلیا برام خط و نشون و کلاه زرنشون ترسیم کرده بودن. الحمدالله که نتیجه این کار رستگاری و خیر و برکت رو برام به ارمغان آورد.
برام خیلی سخت بود اما تصمیم گرفتم دهن هنرمند درونم رو گل نگیرم. موقعی هم که دلم خیلی برای زیستشناسی و متعلقاتش تنگ میشه بدون خشکیدن در نظام فرسایشی و کُشنده آکادمیک، خودم برم جدیدترین مقالات رو بخونم. (ولی نمیدونم دل تنگی برای بودن توی فضای آزمایشگاه رو چیکار کنم؟)
این روزها دارم تاتی تاتی تمرین طراحی میکنم، مثلن کارتون میکشم، شعر میگم و فقط مینویسم. البته باعث تعجب (و قضاوت) همگان هم شدم که در این اوضاع همیشه نابسامان چرا من اینقدر خجسته هستم.
دیدین گفتم دست من نیست و کارخانه جملهسازیم فرت و فرت جمله پرت میکنه سمت انگشتام؟ پس تا کیلومتر نویسیهام بیشتر از این کش نیومده شما رو به خداوند بخشنده مهربان میسپارم.
حضرت صبا
در تو واقعن نبوغ میبینم. امیدوارم این نبوغی که در نوشن و طنز و هنر داری بتونی به بهترین جاها برسونی.
در این غروبهای غمانگیز که کلاغها به من میگن:
«ای سَفِه صبا! داری دونهدونه هماهای سعادتت رو از روی شونههات پِر میدی»
این نوشته شما شبیه مسکن بود برام. خیلی انسان بزرگوار و نازنینی هستین. مرسی. خیلی مرسیتر.🌹
عزیز دلمی صبا جان
بی نظیر بود.
مخصوصا که این روزها من چیزهای زیادی برای نوشتن دارم. در مورد رابطهتان با پسر ۱۸ روزهام هر روز چیزهای جدیدی مینویسم…
چه خوب. خدا حفظ کنه فرزند نازنین شما رو.
سلام جناب کلانتری،من تازه با شما و گروه شما آشنا شدم و از این بابت خیلی خوشحالم،احساس میکنم با نوشتن در مورد روابط ،ما رو به دنیای پر رمز وراز درون میبره و از یک نوع خودآگاهی هم هست
سلام خانم بشردوست عزیز
خیلی خوشحالم که اینجا هستید.
نگاه زیبایی به نوشتن دارید.
باز هم برای من بنویسید.
با آرزوی بهترینها
چجوری این مطلب اینقدر کامنت گرفته درحالی که مطلب قبلی اینطور نیست؟
جالب اینجاست که تاریخ انتشارشون هم متعلق به یک روز هست.
استاد امروز یک تعداد از ورقهای کاهی آ ۳ که تازه خریده بودم بریدم تا به اندازه آ ۵ برسن.
شروع کردم به نوشتن و الآن پس از ۱۶ صفحه سیاهکردن با خودکار آبی گفتم چی بهتر از خودن جدیدترین وبلاگ شاهین کلانتری؟
سلام محمد عزیزم
به خاطر این دو مطلب همزمان منتشر شد و این بالاتر از اونه😅
از طرفی موضوع این مطلب جالبتر و عمومیتر و از اون مطلبه. اون مطلب فنیه و برای هر کسی جالب نیست.
و اما چه خوب که مینویسی. بیشتر و بیشتر بنویس.
ممنونم از مهرت.
سلام ،استاد آدم هرچه زمان بیشتری در جهان هستی عمر کنه ،خوب روابطش هم بیشتر ووسیعتر میشه،وتجربه هایش هم اضافه میشه ،اما ما اکثرا روابطی رو دوست داریم که حس خوبی ،به ما داده،حالا من خیلی دوست دارم از این تجربه استفاده کنم ،این یاد اوری کمک برای دوستی من وقلمم است ممنون
درسته زهره عزیز
وبلاگت رو هم دیدم. قشنگه.
سلام استاد کلانتری عزیز
مطلب بسیار مفیدی بود
دوست دارم روی رابطه خودم با خودم زوم کنم. ببینم چقدر خودمو میشناسم.
ممنونم از یادآوری ارزنده شما.
چه عالی. چه موضوع خوبی.
ارادتمندم خانم امام جمعه نازنین.
سلام بر شما 🌸 نکته بسیار کلیدی و جالبی بود و جالب هم گفته شده ، ممنون از شما
فقط من نفهمیدم رادیو کاماک چی بود ؟
درود خاتم ایمانی عزیز
سپاسگزارم.
رادیو کاماک عنوانیه که برای این مدل نوشتهها در نظر گرفتم.
درود استاد کلانتری.
مطلب جالبی رو هوا کردین. برام جالب بود، کلن در ذهن خوانی استادین و خط فکری همه رو می خوانین.
موضوع ارتباط من و موجودی های سوپری من…
اتفاقن امروز عصر، داشتم سوپری آشپزخونه رو مرتب می کردم. دیدم بعضی چیزها رو دوسه بار جداگانه خریدم. گویا از خرید قبلی بی خبر بودم. فکر می کردم تمام شده، در حالی که به اندازه یکی دو وعده داشتم که اگر نمی دیدم، حتمن تاریخ مصرفشان می گذشت و سوخت می شد.
امروز یه فکر نویی به سرم زد که بیام از نوشتن کمک بگیرم؛ توی یک برگه دو ستون باز کنم، سمت راست بنویسم موجودی(چیزایی که داریم)، سمت جپ بارنگ دیگه ناموجود(چیزایی که نداریم.) از انواع حبوبات، ادویه، سبزی خشک بگیر تا ماکارونی، نشاسته، آرد برنج، گندم و قند و چای، روغن و مواد شوینده…
امروز ضمن مرتب و یک کاسه کردن موجودی ها، اقلام موجودی و ناموجودی را روی یک برگه مستطیلی شکل نوشتم و لیست مرتب و مشخص شده را چسبوندم روی دیواره داخلی سوپری آشپزخانه. الان خیالم آسوده است و خیلی حس خوبی دارم . می دونم چه اقلامی ندارم یا کم دارم و موقع خرید بدون فوت وقت، می رم سر اصل مطلب و همون کالا رو برمی دارم و به جای علافی و وقت کشی، وقتم را پس انداز می کنم و جای مفیدتری خرج می کنم.
دیدم مطلبتون ارتباط با دنیای اطراف است، بی راه ندیدم ایده جدید امروزم را که متاثر از نوشتن های روزانه است، در این ج برای خوانندگان به اشتراک بگذارم.
با سپاس فراوان از زحمات و ایده های مفیدتان.🙏🏻
سلام چه متن خوبی و گیرایی بود من امروز داشتم به کامپیوترم که بیست سال پیش خریدمش فکر میکردم. و چه رابطهی خوبی با هم داریم مثل صندوقچهای میمونه که گرانبهاترین چیزها در آن است خاطرات و عکسها و موسیقیها .نوشتهها و در یک کلام عمر سپری شدهی من در آن گنجانده شده است.
درود
من هم تا مدتها پشت سیستم مینشستم، متنهایی بی سر و ته نوشته و داخل رسانهام به اشتراک میذاشتم. اونا شیر مرغ تا جون آدمیزاد رو پوشش میدادن. از زمانی که کار روی یک موضوع مشخص رو آغازیدم به قول شما نوشتههام سر و ته گرفته. تصمیم گرفتم که از رابطه خودم با کتابها بنویسم. روی یه موضوع خاص زوم کردم و تمرکزم رو روش گذاشتم.
با متن شما به این فکر افتادم که درباره رابطه خودم با سایر مسائل هم بنویسم. البته این بار تنها برای خودم.
آخجون پست تازه. حتما انجامش میدم. راستی منم یه عالمه پستهای تازه تو سایتم گذاشتم فرصت کردین نگاه کنین. مرسیییی
جالب بود چشم ان شاالله اینم به تمرینا اضافه می کنم .
🙈 فقط هراکلیستوس صحیح است یا هراکلیتوس !؟ ☺️ من در مورد خودم و تفکر سوالی آموزشی به علت خواندن کتاب سوالاتت را تغییر بده، من و تاب آوری و من و عصاهام و من و کارگاه محتوا و من و کمپ کتابخوانی خواهم نوشت . اون پروژه نمایشنامه نویسی در مورد کمپ عالی بود چند صفحه نوشتم باز ادامه خواهم داد
سلام
اشتباه تایپی بود. ممنون که گفتید. اصلاح کردم.
زیبا و راهگشا
چقدر ساده و صمیمانه نوشتین استاد. ایدههاتون همیشه راهبردی و کارگشاست.
من می خواستم در رابطه من و شوهر عمه ام بنویسم هرچه فکر کردم چی بنویسم همه پسند باشه همه بخوانند یادم امد که من اصلا عمه ندارم جناب استاد کلانتری ! ممنونم که به یاد من انداختی یادم امد عمه ام به قربونم رفته است
نوشتن از هر رابطهای هر چند اون رابطه خیلی دردناک هم باشه تسکیندهندهست. این روزها از رابطههای تازه وارد مینویسم و کمی باعث آرامش خودم میشم.
سلام و عرض ادب جناب کلانتری عزیز
وقتی وارد این صفحه شدم که فایل روان شناسی مو پیاده سازی کردم، احساس بی حوصلگی کردم و روی مبل دراز کشیدم و اینستامو باز کردم. دیدم دایره استوری شما پررنگه بازش کردم و زدم روی لینک و وارد سایت شدم و مطلب رو مطالعه کردم. بهم چسبید. اتفاقا مدتهاست تو فکر تولید یک دوره آموزشی هستم ولی سردرگم نمی دونستم از کجا باید استارت بخوره، شایدم میدونستم اما یه چیزی منو نگه میداشت و نمی ذاشت قدم اول رو بردارم. می تونم بیشتر بهش فکر کنم. ممنونم
سپاس از این ایدهی عالی. به نظرم خیلی کارآمد است و چه خوب که در سایت نوشتید. یادم انداختید به گنجینه شما در سایتتون هر از گاهی سری بزنم.