فکر می‌کنم، پس خرم!

من فکر می‌کنم، پس خرم!

در جامعۀ رو به انحطاط، فرهنگ و هنرِ اصیل نه‌تنها نادیده گرفته می‌­شود بلکه پس از مرحله­‌ای به مایۀ تمسخر تبدیل می­‌شود: پایکوبی روی سطح برای خفه کردن صدایی که از عمق به گوش می­‌رسد.

در این یادداشت از خطری می­‌گویم که حس می‌­کنم من و هم‌­نسل­‌هایم را بیش از هر چیز دیگری تهدید می‌کند:

ما در دوره‌­ای هستیم که بیشتر از همیشه در معرض سطحی شدن قرار داریم و این نه‌فقط به خاطر موبایل و شبکه­­­‌های اجتماعی که تا حد زیادی متأثر از اوضاع نابسمان اقتصاد و ارزش‌­های حاکم بر جامعه است.‌

موضوع ساده است: فکر کردن نمی­‌صرفد!

فکری که فکر باشد هیچ‌وقت در این سرزمین به‌صرفه نبوده و آنکه فکر کرده هم، تا ته جیب از مایه خورده و غالباً آخرعاقبت خوشی هم نداشته.

بگذارید کار را با چند مثال روشن راحت‌­تر کنم:

نشسته‌­ای و نامه­‌های چخوف را می­‌خوانی که یکهو زمزمه‌­ای از درونت حواست را پرت می­‌کند: «یعنی این الآن واقعاً اولویت توست؟ چرا نمی­‌روی یک کتاب کاربردی­‌تر بخوانی؟ اصلاً همین وقتی‌که الآن صرف خواندن نامه­‌های یک آدم قرن نوزدهمی می­‌کنی را می‌­توانی صرف پول درآوردن کنی. بعد که پول درآوردی، با خیال راحت به کتاب‌­بازی­‌هایت برس.»

یک مثال دیگر:

یکهو به جانت می‌­افتد که فرق شعر نو و شعر کلاسیک را عمیقاً دریابی، تو اینترنت سرچ می‌­کنی، به چند تا کتاب می‌­رسی، راه می‌­افتی می‌­روی توی کتاب‌فروشی‌ها و چند از کتاب­‌ها را می­‌خری که بخوانی. می­‌رسی خانه، کاغذ و قلم را کنار دستت می‌گذاری تا خواندن را شروع کنی که صدای مزاحمی از درونت فریاد می‌­زند: «مثلاً حالا فهمیدی فرق شعر کلاسیک و نو چی است، درنهایت به چی می‌رسی؟ وضع بقیه شاعرها و پژوهشگرها را ببین. اصلاً تا تو بخوانی توی این کار به جایی برسی چند سال وقت می­‌برد؟ بعد از چند سال می‌­خواهی به هیچ چی برسی؟ یک آدم حسرت‌زده باشی که حتی پول کتاب خریدن ندارد؟»

و مثال دیگر:

می‌­خواهی بروی توی یکی از روستاهای شمال، چند وقتی بدون موبایل و خرت‌وپرت خاصی فقط به مغزت نفس بدهی. کتاب­های نخوانده‌­ات را بخوانی و بگذاری شعر در تو جریان بیابد، اما می­‌نشینی توی جمع اطرافیانت، یکی از فاجعۀ اقتصادی ماه­‌های بعد ناله می‌کند، دیگری  از بی­‌پولی، و آن‌یکی هم از سوراخ دعای تازه‌­ای که پیداکرده  می‌گوید و می­‌خواهد تو را هم با خودش همراه کند. باز صداهایی مزاحمی از درونت به گوش می‌رسد و خودت را از چیزی که تمنایش را داری دور و دورتر می­‌بینی.

 

دست آخر به جایی می­‌رسی که به خودت می­‌گویی:

من فکر می­‌کنم، پس خرم!

دیگر فکر تجلی بودن نیست، حتی فکر کردن به عمق هم، تو را به سطح می‌کشاند و به جایی می‌­رسی که حین فعالیت­‌های فکری احساس عذاب وجدان می‌­کنی. «نکند همه دارند بارشان را می­‌بندند و من درگیر دنیای ذهنی خودم شده‌­ام؟»

عینیتی مهلک جلویت ایستاده که فکر و هنر و خلاقیت را روی طاقچۀ گذاشته و می‌­خواهد به کارش برسد.

بله، این‌جوری است که فاتحۀ هر کار اصیل و مؤثری خوانده می­‌شود، و روز به روز به تعداد فیلم‌سازهای بازاری، نویسندگان زرد، شاعران دولتی، هنرمندان سرخورده و استعدادهای تباه­‌شده اضافه می‌شود.

شاید شجاعانه‌­ترین و اصیل‌ترین تصمیم زندگی ما این باشد:

دنبال کردن علاقه‌­ای که ظاهراً هیچ بازاری برای آن وجود ندارد. بدون احساس گناه، ضرر یا خریت!

 

 فکر می‌کنم بعد از مطالعۀ این پست، خواندن لینک زیر هم برای شما سودمند باشد:

دلیل خوشبختی‌ ما ایرانی‌های جدید!

کلاس نویسندگی

 شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین

18 پاسخ

  1. سلام. این دقیقا مشکل منم هست. هربار که دست به قلم میشم که ادامه داستانمو بنویسم کلی افکار از این قبیل به ذهنم هجوم میاره که نکنه دارم کار اشتباهی میکنم. نکنه اینطوری از دیگران عقب بمونم. نکنه اونا حرفه ی دیگه ای رو دنبال کنن و موفق بشن ولی من تو این بازار خراب کتاب گیر کنم و عمرم هدر بره… و گاهی اوقات فکر میکنم باید بیخیال نوشتن بشم…
    این افکار واقعا باعث کند کار کردنم شده….
    بنظر شما کدوم کار درست تره دنبال کردن علاقه های قلبیت یا دنبال کردن کاری که بهش علاقه نداری ولی نیازه بازار کاره؟

    1. سلام زینب عزیز
      جواب این سوال رو هیچ کسی غیر خودت نمیتونه بهت بده.
      ولی در کل همیشه این نکته رو تو ذهنت داشته باش که عمر کوتاهه و مرگ در کمین. حالا ببین این عمر کوتاه رو دوست داری صرف چه کاری بکنی؟
      و یادت باشه، همه چیز رو نمیشه با هم داشت. به دست آوردن هر چیزی، مستلزم از دست دادن یک عالمه چیز دیگه‌ست.

  2. یکی از بهترین درون نگری هایی که خواندم. ممنون شاهین جان

    1. سلام به دوست شاعر من
      چه وازۀ قشنگی: درون‌نگری.
      برقرار باشی معصومه جان

  3. گاهی تنهایی فکر کردن آدم ها رو خسته می کنه . افراد بزرگ اندیشی مثل شما می تونن رهبران فکری باشن که فکر های چند وجهی رو برای دوستانشون تولید کنن . من مدتی هستش نوشته های شما رو می خونم . و لیست حدودا 120 نفری دوستانتون رو هم امروز خوندم . فکر می کنم اگه بتونیم این دوستان رو در قالب یک مجموعه همفکر و خوشفکر کنار هم جمع کنیم مجموعه ای بزرگ از مشاوران و عوامل تولید محتوا خواهیم داشت که می تونن برای فرهنگ سازی و تولید محتوای فرهنگی و آموزشی یه حرکت مواج رو ایجاد کنن . اگر هم در قالب یک شرکت تعاونی این دوستان رو گرد هم بیاریم خیلی شیک و مجلسی میشه یک محل دفتری چند اطاقه توی محله کتابفروشای تهران – میدان انقلاب فعلی – بخریم و خیلی کارهای بزرگ اونجا انجام بدیم . مثل 1- آموزش و تولید و فروش محتوای آموزش های نویسندگی مثل داستان نویسی فیلم نامه نویسی خبر نویسی زندگی نامه نویسی و خیلی نویسی های دیگه 2 – انجام سفارشی این کارها برای سازمان ها و آدم های فرهنگ دوست ثروتمند 3 – فعالیت در زمینه بازاریابی تولید – نوشتن و ترجمه کتاب ها – و فروش سراسری آنها در فروشگاه های اینترنتی و نمایشگاه کتاب و نمایشگاه های استانی 4 – دعوت از نویسندگان صاحب نام دنیا و عقد قرارداد برای ترجمه کتابهاشون

    1. سلام پرویز عزیز
      چه افکار خلاقانه و خوبی

      وبلاگ یا کانالی داری که نوشته‌هاتو بخونم؟

  4. سلام شاهین عزیز، من مدتی کوتاهی هست که با سایت شما آشنا شده ام، و تا حدی مطالب شما رو دنبال می کنم و خیلی به سبک نوشتن تان علاقه مند شدم و بدون اغراق عرض کنم که مدل نوشتن تان واقعا کم نظیره، و تلاش شما حقیقتا ستودنی ست، امیدوارم سلامت و سر زنده باشی و مثل همهشه بدرخشی.

    1. سلام اکبر عزیز
      چه کار خوبی کردی کامنت گذاشتی.
      خوشحالم که اینجایی.
      حتماً بیشتر برام بنویس.
      شاد باشی و برقرار.

  5. سلام وارادت
    طبق معمول زیبا و شیوا قلم زده اید !
    گاه باید خلاف جریان شنا کرد . قرار نیست آنچه اکثریت می پندارند ، درست باشد .
    گیرم که همه شب روزشان ، شده است سطحی خوانی و لایک در شبکه های اجتماعی .
    باید خلاف این جریان پر زرق و برق ، ولی موهوم حرکت کرد .
    اما اگر قرار است اهل تفکر باشیم و خلاف جریان جاری شنا کنیم باید عضلات اراده مان قوی باشد. چون شما شاهین عزیز که در این وانفسای غربت کتاب و قلم ، می خوانید و می نگارید و دیگران را نیز به نوشتن تشویق می کنید .
    پایدار باشید .

    1. سلام رضا جان
      خوشی زندگی تو ایران داشتن دوستان فرهیخته‌ای مثل شماست.

  6. من که به خریت خودم افتخار می کنم و ده بار دیگر هم بدنیا بیام ترجیح میدم از نظر خودم شجاع باشم حالا به شخمم که دیگران فکر کنند خرم.
    اصل خودمم. زنده باد خودم.

    مرسی شاهین جان. حرف ته ته ته دل من رو زدی برادرجان

  7. شاهین عزیز
    ممنون از نوشته‌ایت

    سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی
    ما را ز سر بریده می‌ترسانی
    گر ما ز سر بریده می‌ترسیدیم
    در کوچه عاشقان نمی‌گردیدیم
    از سر بریده که بی‌شک می‌ترسم اما از انگ خریت نه. حداقل خیلی از ماها تا این حد تکلیفمان با خودمان روشن است.

    می‌گویند: شعر گل نصرانی ، اشاره به هاوارد باسکرویل، معلم مسیحی مدرسه مموریال تبریز دارد که برای شکستن محاصره تبریز در دوران استبداد صغیر محمد علی شاه، جانش را از دست می‌دهد.
    فقط یه خواهش این سوالای ریاضی فرستادن کامنت رو آسون‌تر کنید، وقتشم بیشتر

    1. سلام زیبای زیبا
      به به چه زیبا نوشتی.
      من خودم موافقم کپچا نیستم برای کامنت‌ها، ولی متاسفانه وقتی برش میدارم رباتا میریزن سر سایت!

  8. سلام شاهین جان
    دستت مريزاد که درد دل را گفتی! این صداها در گوش هر کسی که برای یک کار حسابی اراده و تلاشی میکند همیشه هست و خواهد بود . شاید آزاردهنده باشند، اما اگر هیچ جوابی هم برایشان پیدا نکردی؛بدترین جواب برای این صداها و سطحيات میتواند این باشد:
    در دنیایی که همه به دنبال اشتباه شخصی خودشان هستند و برایش جان میکنند، من هم مثل بقیه دنبال اشتباه لذت بخش خودم هستم.
    پس از اشتباهت هیچ وقت دست نکش…والسلام!

    1. زنده باد توحید عزیز
      من همیشه منتظر خوندن کامنت‌های تو هستم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *