این نکتهها را اینجا فهرست میکنم تا از خاطرم نرود. شاید به کار شما هم که میخواهید نثر صحیحتری بنویسید بیاید.
- وقتی «مرا» به این قشنگی هست، ننویس «من را».
- فرق «باید» و «میباید» و «بایستی» و «میبایست» را بدان و بیحساب به کارشان نبر.
- اگر لطمهیی به جمله وارد نمیشود هرچه «را» و «که» اضافه هست حذف کن.
- فرق «هست» و «است» را بدان.
این دو تا توییت جالب را ببین:
کسری فارسیان: اینکه «است» و «هست» را بهکرّات بهصورت نادرست بکار میبرید کارش از آزاردهندگی گذشته است. «هست» معنیاش exist است نه copula. باور کنید نباید ایجاب را با فعل «بودن» بیان کرد؛ مثلا «پرتقال نارنجی هست» یعنی پرتقالِ نارنجی وجود دارد، نه اینکه رنگ پرتقالِ مذکور نارنجی است. (+)
اما این نگاه متفاوت و دقیقتر را هم بخوانید:
سیاوش خوشدل: داستان واژهها / «هست» و «است» دو چیز هستند یا یک چیزند؟
۱. برخی اصراردارند که «هست» را فقط باید در معنای «وجوددارد» به کار برد و نه بهعنوان فعل اسنادی و معادل «است». در اینکه «هست» کمتر بهعنوان فعل اسنادی به کار رفته، شکّی نیست.
۲. اینکه جملهای مانند «هوا سرد هست» هم رایج و روان نیست، پذیرفتنی است. امّا این فقط یک عادت و قرارداد گفتاری است، نه برخاسته از دلالت متفاوت دو واژه. در فرهنگهای ریشهشناختی نیز، در یک مدخل به این دو ریشه پرداختهشده.
۳. همان جملۀ ناروان و غیرمعمول «هوا سرد هست» را در نظر بگیرید. یک «هم» به آن بیفزایید. میشود «هوا [علاوه بر آلوده] سرد هم هست». میبینید که روان شد و اصلاً اگر «است» بگوییم روان نیست.
۴. یا اگر از کسی بپرسیم «فردا هوا سرده»، او در پاسخ میگوید، «هست». اگر بگوید «است»، عجیب است. یا اگر بحث طول بکشد میگوییم «بالاخره نفهمیدیم فردا هوا سرد هست یا نه».
۵. دیگر اینکه این اختلاف کارکرد، فقط محدود به همین حالت سوم شخص مفرد است. در دیگر صیغهها صورت دارای «ه» بهعنوان فعل اسنادی به کار میورد و کسی هم انقلتی نمیآورد: «من سهراب هستم. آیا تو رستم هستی؟»
۶. همهٔ این موارد نشانمیدهد که تفاوت و ترجیح، موردی و برخاسته از عادتهاست، نه معنای ذاتی متفاوت.
نمونههایی از «هست» اسنادی در شعر فردوسی، ناصرخسرو، سعدی و حافظ نیز در ادامه میآورم:
– بیاض روی تو روشن چو عارض رخ روز
سواد زلف سیاه تو هست ظلمت داج
– لب چو آب حیات تو هست قوت جان
وجود خاکی ما را از اوست ذکر رواح
– لعل تو که هست جان حافظ
دور از لب مردمان دون باد
– به جز ثنای جلالش مساز ورد ضمیر
که هست گوش دلش محرم پیام سروش
– همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش
– اگر به رنگ عقیقی شد اشک من چه عجب
که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق
– آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی
وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
(حافظ)
– خداوند کیوان و بهرام و هور
که هست آفرینندهٔ پیل و مور
– تهمتن چنین پاسخ آورد باز
که هستم ز کاووس کی بینیاز
– که هر چند فرزند هست ارجمند
دل شاه از اندیشه یابد گزند
– چرا رزم جستی ز اسفندیار
که او هست رویینتن و نامدار
(فردوسی)
– تا گوش و چشم یافتهای بنگر
تا بر شنوده هست گوا بینا
– اندر مثل من نکو نگه کن
گر چشم جهان بینت هست بینا
– آن غمگسار دینه مرا غمفزای گشت
وان غمفزای هست کنون غمگسار من
(ناصرخسرو)
– در عشق یار نیست مرا صبر و سیم و زر
لیک آب چشم و آتش دل هر دو هست یار
– قامت زیبای سرو کاین همه وصفش کنند
هست به صورت بلند لیک به معنی قصیر
(سعدی)
(+)
ادامه دارد…
یک پاسخ
سلام استاد
چه قدر خوب و جامع آوردید
راستش وقتی نظر فارسیان رو خوندم داشتم از خودم که هست و است رو قاتی می کنم ناامید می شدم، بعدش دیدم یه کم تسکین بخش شد.
ممنون