زندان‌های من

گاهی فکر می‌کنم نوشتنْ چیزی جز نقشه‌کشیدن برای فرار از زندان نیست؛ نقشه‌یی برای فرار از زندان بطالت، روزمرگی، تنهایی،‌ اندوه، ‌افسردگی و… . 

اگر حوصله دارید همین الان قلم و کاغذ بردارید و یکی از زندان‌هایتان را توصیف کنید؛ زندان یک عادت،‌ یک رابطه،‌ یک شغل. 

چه شد در این زندان گرفتار شدید؟ سلول شما چه شکلی است؟ چه چیز این محبس می‌رنجاندتان؟ مانع آزادی شما چیست؟

گفتم توصیف زندان چرا که پیش از کشیدن نقشه‌ی رهایی باید زیر و بم زندان را شناخت.

شرط نخست گریختن از هر زندانی آگاهی از بودن در آن است (ما در برخی زندان‌ها زاده شده‌‌ایم و شاید مثل ماهی در آب اصلن متوجه آب نباشیم).

حتا می‌توانیم اول از همه فهرستی از زندان‌هایمان بنویسیم. عجیب نیست؟ یک آدم می‌تواند همزمان در زندان‌های مختلف حبس بکشد؛ زندان باورهای کهنه و عقاید پلاسیده، ‌زندان نق و ناله، زندان حقد و حسادت.

پایاندادِ چنین نگارشی زمانی خوشایند خواهد بود از نفسِ نقشه‌کشیدن لذت ببریم. 

اینجاست که مطالعه نیز شیرین‌تر و هدفمند‌تر می‌شود، برای طراحی نقشه به منبع آموزش و الهام نیاز داریم.  

خلاقیت نویسنده فقط با نقشه‌های موفقش اثبات نمی‌شود،‌ گاهی نقشه‌های نافرجام زیباترند.

27 پاسخ

  1. من در زندان به درد نخور بودن گرفتار شده ام و احساس می کنم هرکاری انجام می‌دهم بیهوده است و نتیجه ای را در بر ندارد و راه به جایی نمی برم.
    احساس می کنم عمر چهل ساله ام را به باد داده ام و هیچ دستاوردی را در طول این سال‌ها نداشته ام و فقط روزها و شبها را به هم دوخته ام و غرق در روزمرگی بوده ام و یا شاید هم چهل سالگی سال بیداری ام باشد …شاید

    1. کجا بودی مسعود جان؟
      چند روز قبل می‌خواستم شماره‌تو پیدا کنم بهت زنگ بزنم.
      خیلی خوشحال شدم اسمتو دیدم.

      1. مرسی که به فکرم بودین استاد عزیزم❤️ میان تلاطم ذهنم و حقیقت سرگردان بوده و هستم. زمان زیادی رو به هیچ گذروندم. حتی نه یه خط نه نوشتم نه خوندم. هنوزم نمیدونم میخوام چیکار کنم. ولی میگذره.

  2. کاملا درسته ، من سالهاست در زندان افسردگی و ملال از روزمرگی گیر افتادم و فکر میکنم یکی از بزرگترین دلایلم برای نوشتن پیدا کردن یه راهی برای فرار از این زندان هاست . نوشتن در درمان دردهای وجودی معجزه میکنه ، البته زمان بره .

  3. درود استاد! حقیقتاً نوشتن منو از زندان روزمرگی و افسردگی بیرون کشید و حالا به نقطه امنی برای رسیدن به آرامش تبدیل شده.
    سپاس از شما.

  4. وحشتناک تر از تصور بودن در برخی زندان ها،این است که با آغوشی باز از آن استقبال می کنیم و عاشقانه دیوارهای سلولمان را می پرستیم.
    زندان رابطه دوستی ام با مینا
    هفده سال طول کشید تا جرات ترکِ بندی که زندانبانش هیچ رغبتی به نگه داشتنم نداشت و من ملتمسانه اصرار میکردم که بمانم،را بیابم.
    و نهایتا جز نوشتن یک بند در وصف آن بند هفده ساله دستم به جایی بند نیست…..

  5. زندانی‌ش کردم. هر روز در و دیوار را رنگ دیگر می‌زدم_تغییر می‌دادم. نمی‌خواستم بفهمد کجاست. نمی‌خواستم بدانند و با دانسته‌ش فرار کند. باید تاوان می‌داد؛ تاوان سالها زندانی کردن کسی را که آهن و بتن را نمی‌شناخت.

    استاد عزیز! مثل همیشه نکته‌ای جذاب و کاملا کارا بهمون هدیه کردید… بسیار سپاسگزارم از لطف و سخاوتتون که به ابهام‌زدایی کمک می‌کنه

    1. سپاس از مهر شما
      بهترین‌ها رو براتون آرزو می‌کنم خانم اسمعیل‌زاده نازنین.

  6. زندان من ترس هست. ترس از خوب نبودن، ترس از دیده شدن، ترس از اشتباه کردن و شاید ترس از نقد شدن. سالهاست مینویسم اما به همین دلایل به انتشار به صورت جدی فکر نکردم و پشت هم بهانه آوردم.

  7. من به تازگی شغلم را عوض کردم شغل قبلی واقعا برایم زندان بود تا جای که موقع تولد دخترم هم حضور نداشتم الان احساس ازادی میکنم احساس خوب با خانواده بودن

  8. دکتر شریعتی هم در مورد زندان تاریخ زندان جغرافیایی و.. نوشته بود با خواندن این متن به یاد نوشته های شریعتی افتادم ایده جالبی برای نوشتن است.

  9. درود بر نازنین‌استاد خودم

    به قول حسین علیشیری:
    کی میگه زندون بده؟
    وقتی زندونی خودش عاشق حبس ابده

    ما نویسنده‌ها و عشق‌نوشتن‌ها نقشه می‌کشیم ولی نه برای فرار از زندان؛
    نقشه ساخت یک زندان بزرگ که هر سلول‌اش پر شده از ایده و فکرهای قشنگ.
    چوب خط می‌کشیم روی دیوار زندان ولی نه برای انتظار روزهای آزادی؛
    چوب خطی که اندازه کتاب‌های خونده‌شده رو نشون میده.
    ما به زندان‌بان التماس اینو نمی‌کنیم که سلول‌مون خوش‌جا باشه و پنجره بزرگ داشته باشه؛
    توی این زندون میشه برای سلول خودت پنجره بسازی.
    زندان‌بان اینجا هیچ وقت خشن نیست؛
    هر روز عصر توی سینی برات لته میاره و کنارش هم چند برگ از نامه‌های ساعدی به طاهره.
    خبری از دعوا و درگیری توی بند نیست؛
    بهترین دوستات توی این زندان در کنارت هستن.
    ما اینجا محکوم هستیم به خلاقیت
    محکوم هستیم به نوشتن
    محکوم هستیم به عاشق بودن.
    اینجا ما برای قاضی حکم صادر می‌کنیم که چند سال دیگه می‌خواییم مسیر موفقیت‌مون را طرح‌ریزی کنیم …

    خب دیگه بسه 🙂
    حس می‌کنم داره شعارزده میشه

    1. قشنگ نوشتی هادی خووووش ذوق.
      خوشم میاد تو همه کامنتا حداقل یه نقل قول خوب هم داری.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *