دکتر محمد فقیری

نگاهی تازه به نوشتن و نویسندگی | گزین‌گویه‌های دکتر محمد فقیری

غروب یکی از روزهای مهرماه که آستین بالا زده بودم و داشتم انبوه کتاب‌ها و کاغذهای اتاقم را توی قفسه‌های کتابخانه و کمد مرتب می‌کردم، زنگ آیفون دفتر به صدا درآمد. و بی‌ مقدمه و انتظار با مردی آشنا شدم که عشق به نوشتن و فرهنگ مکتوب در چشم‌های کنجکاوش موج می‌زد. این آغاز آشنایی با استادی بود که در فضای اکادمیک این سال‌ها کم‌تر کسی را می‌توان ماننده او «جدی» و «باسواد» دانست.

دکتر محمد فقیری، عضو هیئت علمی دانشگاه فرهنگیان است. از استاد فقیری به تازگی «کتاب معلم» منتشر شده که آن را می‌توان از جامع‌ترین و بهترین کتاب‌های نویسندگی غیرداستانی در ایران دانست. البته این کتاب اختصاصا برای آموزش معلم‌ها نوشته شده؛ ولی این موضوع هیچ آسیبی به عمومیت کتاب نزده، و به گمان من مطالعۀ آن می‌تواند برای اغلب علاقه‌مندان به نویسندگی و تولید محتوا مفید باشد.

پاراگراف موقت!
یکی از اتفاقات خوب سخنرانی استاد فقیری در گردهمایی محتواگران است. من خودم برای شنیدن این سخرانی بسیار مشتاقم. اگر می‌توانید حتماً در این دورهمی شرکت کنید. پشیمان نمی‌شوید!

جملات و پاراگراف‌هایی را که در ادامه می‌خوانید، آقای فقیری به طور اختصاصی برای کانال تلگرام مدرسه نویسندگی نوشته‌اند:

لحظه نوشتن مثل لحظات نقاشی کردن است؛ باید حال خوشی پیدا کنی و احساس خوبی به تو دست بدهد. از دستور هم نترسی و دلهره نداشته باشی که اشتباه می‌نویسی.

قلم‌مو را بردار و روی بوم نقاشی با رنگ و لعاب دلخواهت چیزی که دوست داری نقاشی کن. به نقش‌‌ها و سایه‌هایش نگاه کن و با هر مکث، ببین چه رنگی به چه مقدار نیاز است. نوشتن این‌گونه است. لحظهٔ خوش، روز و شب هم نمی‌شناسد؛ شاید نصف شب باشد که برای خوردن یک لیوان آب بیدار شده باشی.

هنگام خستگی تن و گسیختگی ذهن نوشتن مثل نوشیدن گل‌گاو‌زبان به تن و روان آرامش می‌بخشد.

مشکل ما مشاهده است؛ ما چیزها و پدیده‌ها را نمی‌‌بینیم، نمی‌شنویم، نمی‌بوییم، نمی‌چشیم و لمس نمی‌کنیم.

در عوض تا می‌توانیم شهود می‌کنیم؛ رؤیا می‌بینیم، تخیل و توهم می‌کنیم و هذیان می‌گوییم؛ پرت‌وپلا و دری‌وری طوری که خودمان متوجه نمی‌شویم که چه گفته‌ایم.
تخیل ما نیز بیشتر انفعالی است تا هنری، تا حدی که فلج می‌شویم و در هزارتوی انتزاع و توهم گم می‌شویم.

واژه نداریم ولی در عالم لایتناهی ابرهایی از رؤیا می‌سازیم و پر از هیجان می‌شویم و هیاهو می‌کنیم؛ همان هیاهو برای هیچ که شنیده‌اید.

جای تو باشم صد کیلو رؤیا را به یک جمله می‌فروشم و اشتباهات دوهزارساله را تکرار نمی‌کنم.

نویسنده همیشه گوش‌به‌زنگ یک ایده، احساس، حادثه و واژه است که سرنخی برای نوشتن پیدا کند؛ مثل معلم‌های قدیم به دنبال موضوع انشا نمی‌گردد. موضوع برایش چیزی حسی است؛ یعنی از هر حسی مثل دیدن، شنیدن، بوییدن، چشیدن و لمس کردن ممکن است به وجود آید. حواس نویسنده همیشه بیدار است و با یک جرقه بلافاصله دست‌به‌قلم می‌برد.

نوشتن زمان نمی‌شناسد مثل ارتباط که هرلحظه ممکن است اتفاق بیفتد. هرچه با دنیای بیرون ارتباط بیشتری برقرار کنی، بهتر می‌توانی بنویسی؛ باید اره حواس را تیز کنی و پدیده‌ها را از زوایای مختلف برش بزنی تا بتوانی دقیق‌تر و جالب‌تر بنویسی.

مثل یک موسیقی‌دان که حواسش به یک نت است که اشتباه نزند، حواس نویسنده باید به واج و واژه باشد که در جای خود استفاده کند؛ بدون اینکه وسواس بگیرد که قلم از دستش بیفتد. ساز سنتور را تصور کنید؛ صفحه کاغذ همان‌گونه است؛ گویی با تو حرف می‌زند که بزن آن مضراب زیبای قلم را تا دلم وا شود و طنین صدایت.

وقتی باران نثر می‌بارد، بدون چتر زیر باران می‌روم تا قطره‌های واژه‌ها بر پنجره ذهنم تق‌تق بزنند. من از زیبایی شبنم‌های پشت شیشه لذت می‌برم به‌ویژه وقتی مثل جمله پایین می‌آیند.

اینجا جایی است که خورشید اشراق از سپیده‌دمان تاریخ در آن تابیده و شهاب‌های شهود بی‌شمار از آسمان باریده است.
در اینجا کسی چندان احساس نیاز به خواندن نمی‌کند؛ به نوشتن که به‌طریق‌اولی. همه‌چیز تقریباً با شم فهمیده می‌شود و شفاهی نقل می‌گردد.
روزبه‌روز هم تعداد واژگان و جملات از غربال ذهن آدم‌ها پایین می‌ریزند. از چنگک‌های داستان و رمان هم خبری نیست که این‌ها بدانها بیاویزند.
از آسمان اینجا فقط شعر باریده است. داستان هم بیشتر به زبان شعر بوده است؛ انگار در اینجا باران نثر نمی‌بارد!

در هزارتوی توهم گیر افتاده‌ای و هنوز تصور می‌کنی که داری فکر می‌کنی.

توصیف گرایی (Descriptivism) مقابل تجویز گرایی (Prescriptivism) قرار دارد. در اولی، پدیده‌ها را به‌صورت دقیق، جزئی و شفاف توصیف می‌کنیم و در دومی، حرف‌ها و ادعاهای کمال‌گرایانه و ایدئالیستی می‌زنیم.

فضای اولی، ملموس، عینی و واقعی است و فضای دومی، ناملموس، ذهنی و فراواقعی.
در توصیف فرد را با خود واقعیت روبرو می‌کنیم و در تجویز درباره واقعیت برایش توضیح می‌دهیم.
در لنز توصیف، توی مخاطب اصل هست و در لنز تجویز، من گوینده. اینجا متکلم وحده می‌شویم و آنجا به گفتگو می‌نشینیم.
توصیف برای تفکر بستر می‌گستراند و تجویز پلاس آن را در هم می‌پیچد.

مثل یک کپسول آتش‌نشانی پر از گاز هیجان شده‌ام. کافی‌ است کمی پیچش را باز کنی، آن‌وقت می‌بینی که چطور کلمات پراکنده و نامرتبط از لابه‌لای هیجانات بیرون می‌ریزند و من بر اساس آن‌ها فکر می‌کنم، با دیگران تعامل می‌نمایم و ساده‌اندیشانه عمل می‌کنم. برای همین نوشتار درمانی را دنبال می‌کنم تا به تعادل روحی و روانی دست‌یابم.

با تقویت هوش زبان‌شناختی (linguistic intelligence) آسان‌تر، غنی‌تر و بیشتر می‌توان نوشت؛ برای این کار، می‌توان فرهنگ واژگان ذهنی (Mental dictionary) را با جمله نویسی و واژه‌گزینی پر کرد.

داستانی کوتاه یا صفحه‌ای از روزنامه خواند و واژه‌های آن را مثلاً با حوادث یا موضوعات تداعی کرد؛ جدول کلمات حل نمود؛ بازی خوشه سازی را اجرا کرد و تداعی کلمات را به‌صورت گروهی تمرین نمود.

واژه ابزار تفکر است و اگر کم باشد یا نباشد، اندیشیدن سخت می‌شود چون مفهوم به‌تنهایی نمی‌تواند فکر ایجاد کند.

اگر واژه نباشد، زبان هم نیست و اندیشه هم سنگ و بنایی ندارد. واژه، نشانه و جمله که نباشد، شمایل، تصویر و خیال به سراغ ذهن می‌آید و شاید فرد در دریای وهم و رؤیا غرق شود؛ در این حالت، واژه و جمله مثل پارو و قایقی است که او را به ساحل واقعیت می‌برد.

عقل عقل یا عقل کلی تصوری است که با عقل جزئی فهم می‌شود و اگر اسباب عقل جزئی یعنی کلمات نباشد، عقل کلی را حتی تصور هم نمی‌شود کرد. آن‌وقت همین عقل جزئی قرن‌ها به دیده تحقیر نگریسته شده است و آن تصور کلی، آن را لگدکوب خیال کرده است.

اتوپایلت یا خودکارشدگی حالتی که ذهن هوشیار است اما کار نمی‌کند؛ مثل ماشینی که روشن است ولی راه نمی‌رود. برای اینکه ماشین ذهن راه برود، باید نوشت و برای اینکه سرعت بیشتری بگیرد، باید داستان نوشت و برای اینکه مسابقه رالی بتواند بدهد، باید رمان نوشت.

وهم گاهی یک حالت یا احساس که مثل خونی گرم از توی رگ‌های سر می‌گذرد؛ تقریباً بدون واژه و جمله است گرچه ممکن است گاهی به‌صورت ایده‌ای از ذهن به بیرون پرتاب شود مثل تکانش‌های عصبی یا رعشه‌ای که در دست‌وپا رخ می‌دهد، اما اساساً از جنس جمله نیست. گاهی که از شدت احساس داغ یا سرد می‌شوی یا از چیزی ناراحت و عصبانی هستی، چیزی از جنس حالت و هیجان است که در وهم نیز اتفاق می‌افتد.

وهم سنگین است و خیال سبک؛ به همین دلیل با تخیل خیلی تند و چالاک حرکت می‌کنی و با توهم مثل آدم‌های معتاد منگ می‌شوی و احساس خماری می‌کنی. گاهی هم مثل الکلی‌ها، هذیان و چرت‌وپرت می‌گویی و مست و خمار زمین را به آسمان می‌بافی.

یکی از راه‌های فرار از این حالات نوشتن است. نوشتن مثل قرص آسپرین است که خون را رقیق می‌کند، خیال را با کلمات صید می‌نماید؛ توهم را مثل عنکبوت در تار جملات می‌اندازد و آن حالت گیجی و منگی کم می‌شود یا از بین می‌رود.

اینکه قلم آدم روی صفحه کاغذ سر بخورد یا سکندری به میزان مشاهده برمی‌گردد؛ وقتی حواس تیز نباشد، تنها خواندن می‌تواند انبان اطلاعات را پر کند و فکر کردن حتی به مفهوم‌سازی انتزاعی بینجامد.

در نوشتن اول چشم کار می‌کند و بعد مغز؛ باید دریافت بیشتر از ادراک باشد یعنی حواس به کار بیافتد تا قلم روی کاغذ سر بخورد و کلمات و جملات در رقابت با هم بستیزند وگرنه باید هی سکندری بخورد و اعصابتان خورد شود که چرا چیزی به ذهن نمی‌رسد.

چقدر نوشتار درمانی جالب و عجیب است؛ انگار که با بادکش دردهایت را از جسم و جانت بیرون می‌کشد.
چقدر حس خوبی است وقتی واژه‌ها سر و گردنت را حسابی ماساژ می‌دهند. درست مثل لحظاتی که توی جکوزی، آب قل‌قل می‌کند و بالا می‌آید.

اصلاً نمی‌شود ملتی نخواند و ننویسد و ادعا کند که فکر می‌کند. شاید تصور و تخیل باشد. شاید هم تفکر باشد، اما تا روی کاغذ نیاید معلوم نیست تفکر است یا توهم یا چیزی میان این دو یا غیرازآن.

آشیانهٔ فکر صفحه سفید کاغذ است؛ جایی که می‌توانی خط‌خطی کنی (preparation)، شکل یک تخم‌مرغ رسم کنی (Incubation)، از ابهام و گیجی درآیی (Illumination) و آن‌وقت به این نتیجه برسی که حرفت درست است؛ یعنی به اثبات (Verification) رسید.
نمی‌شود از آخر به اول حرکت کرد! به نظر تو ما از آخر شروع نکرده‌ایم؟

برای نوشتن بیشتر باید بخوانیم یا ببینیم؟ برای تفکر چی؟ به نظر شما مشاهدات بیشتر به ما کمک می‌کنند که بنویسم، یا خواندنی‌ها؟ کدام مهم‌تر است؟
حتماً گزینه‌های دیگری هم به ذهن شما می‌رسد اما در اینجا غرض این است که بدانیم کدام مهم‌تر است.
حالا بیایید به سوال دوم فکر کنیم; مشاهده و شهود چگونه می‌توانند در نوشتن مؤثر باشند و نقش بیافرینند؟
کدام‌یک تأثیرگذارترند؟ از کدام‌یک چگونه می‌توان استفاده کرد؟ آغاز نوشتن بهتر است با کدام‌یک باشد؟ روش شما چگونه است؟ آیا می‌توانید شیوه خود را توصیف کنید؟ تجربه شخصی شما در نوشتن در این خصوص چه بوده است؟

چه می‌شد، اگر این‌همه هیجان را ایرانیان به‌پای نوشتن می‌ریختند! این‌جوری هم از سردرگمی درمی‌آمدیم و هم احساس خلأ ذهنی نمی‌کردیم. دیگر اینکه به معنی بیشتری از هستی و زندگی می‌رسیدیم و آن عطش معنی گرایی یا به تعبیری دیگر، معنی زدگی رشد می‌کرد و سراب گونه نمی‌شد.

نوشتن زمان نمی‌شناسد مثل ارتباط که هرلحظه ممکن است اتفاق بیفتد. هرچه با دنیای بیرون ارتباط بیشتری برقرار کنی، بهتر می‌توانی بنویسی؛ باید اره حواس را تیز کنی و پدیده‌ها را از زوایای مختلف برش بزنی تا بتوانی دقیق‌تر و جالب‌تر بنویسی.

 

چند پیشنهاد برای مطالعۀ بیشتر: مدرسه نویسندگی | نقشه راه نویسندگی | تولید محتوا | کپی رایتینگ | معرفی کتاب | کلاس‌ها و دوره‌ها | دانلود رایگان کتاب نویسندگی آنلاین 
شاهین کلانتری در مدرسه نویسندگی | تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین

5 پاسخ

  1. واااای استاد کلانتری
    از آن نوشته های انگیزشی است که آدم را می جنباند تا به سراغ نوشتن برود.
    چه نگاه های عمیقی این استاد فرهیخته داشتند. نیاز به رونویسی دارد. سپاس از شما و استاد فقیری.

  2. تبریک می گویم هم به شما و هم به دکتر محمد فقیری
    به خاطر اندیشه های زیبا و بسیار کاربردی به نوشتن .
    در جملات و بیانات ایشان آموختنی فراوان هست .
    امیدوارم لطف کنید و بخش های دیگری از کتاب را نقل و نقد بفرمایید .
    سپاس گذارم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *