خوب از نوشتن

 

-دیشب سرانجام یک ربع آخر فیلم «sons» را دیدم (به جای سریالیدن، بدبختانه فیلم‌ها را سریالی می‌بینم). از چند جهت فیلم قابل‌توجهی‌ست: ۱. انسجام متن و پیوند دقیق تمام لحظه‌ها و صحنه‌ها با ایده‌ی مرکزی فیلم‌نامه ۲. استفاده از فضای محدود و مکان‌های بسته، بدون آن‌که فیلم شبیه نمایشنامه شود ۳. استفاده از قرینه‌های هوشمندانه در تضادها و کشمکش‌ها ۴. دیالوگ‌های موجز، پیش‌برنده و زیرمتن‌دار ۵. قاب‌بندی‌های بیانگر و بجا و پرهیز از برش‌های اضافی و هالیوودطور ۶. پایان‌بندی ارگانیکِ باورپذیر و مرتبط با ایده‌ی محرک.

 

-امروز در داستانی از کتاب «شرکت ملی خونِ پدرم» به این سطر برخوردم:

«همه صف گرفته بودند که از مهناز خواستگاری بکنند. آخ یادم نبود که نباید اسمش را بر زبان بیاورم.»

آوردن پشت صحنه به روی صحنه شگردی‌ست که اگر درست پیاده‌ شود خاننده را به متن نه‌تنها دورتر بل‌که نزدیک‌تر هم می‌کند. در نمونه‌ی نقل‌شده وقتی راوی زبان می‌گزد که چرا اسم «مهناز» را گفته، دیوار بین راوی و خاننده برداشته می‌‌شود و نوشته صمیمی‌تر و طبیعی‌تر به نظر می‌ٰرسد. نمونه‌ی بهتر این شیوه را در رمان «توتال» نسترن مکارمی می‌بینیم؛ جایی در اواخر کتاب: «خب باید بگویم که دیگر کم آورده‌ام و این اعتراف راحتی نیست. شاید هیچ مخاطبی خوشش نیاید نویسنده یکهو سرش را از لای درِ متن تو بیاورد و شروع کند به حرف زدن و توضیح ‌دادن، ولی گاهی واقعاً چاره‌ای جز این نیست.»

 

-امروز یادِ این گزین‌گویه‌ی میخائیل نعیمه افتادم: «درختان، شعر زمین‌اند.»

شعر اگر نمی‌شود شد، درخت چی؟‌شدنی‌ست؟

 

-امروز در وبینار «نویسنده‌ساز» از اهمیت ایده‌پردازی به عنوان مشغله‌یی روزمره گفتم. ایده‌‌یابی و ایده‌سازی و ایده‌بازی مجال تنوع می‌‌دهد حتا اگر همه‌جوره محدود شده باشی. بختکِ روزمرگی را تنها با دست پرتوان ایده‌های نو می‌توان از روی زندگی بلند کرد.

 

-امروز در «تمرینجا» بیشتر درباره‌ی فصاحت و فشردگی در جمله حرف زدیم و باز به این نتیجه رسیدم که یکی از مؤثرترین کارها در آغاز نویسندگی، تمرکز روی یک جمله و بازنویسی چندده‌باره‌ی آن است. بیایید گاهی هفته‌ها کلید کنیم به یک جمله، آن‌قدر به شکل‌های گوناگون بنویسیمش که دست‌آخر حس کنیم از نوشتن یک جمله هزاران جمله آموخته‌ایم.

 

-امروز در کلاس «واژه‌گردان» از رنگ‌واژه‌ها صحبت کردیم و اول از همه پرسیدم: اگر قرار بود یکی از رنگ‌ها باشید،‌ انتخابتان چه بود؟

پاسخ شما چیست؟

درباره‌ی تمرین‌ها هم بگویم: سری اول نوشته‌ها بیش از تصورم خوب بود. برخی نوشته‌ها را می‌توانید در کانال همسفران مدرسه نویسندگی بخانید.

 

-امروز قدردانِ وجود بارانم که با هر بارشی بهم می‌گوید هنوز هم می‌توان کودک بود، هنوز هم می‌توان عاشق بود، هنوز هم می‌توان از اندوه لذت برد.

 

-امروز در کتابفروشی مثل خر تب کردم از گرما. یاد فروشگاه جیحون افتادم که تابستان‌ها با کولر گازی آدم را به سگ‌لزره می‌اندازد. نتیجه: در گرما و سرما دمای مغازه را باید به شکلی تنظیم کرد آن ننه‌مرده‌یی که فقط چند لحظه در آنجا حضور دارد، تَرَک نخورد. این بود نظریه‌ی من در باب دکان‌داری.

 

-امروز در جلسه‌ی آنلاین با عاطفه گفتم: «حال بچه‌های قبلی دوره‌ی نویسندگی خلاق رو بپرس. ولی اصلن دوست ندارم این کار جوری به نظر برسه که انگار این کارو برای سود‌آوری و احیای مشتری انجام می‌دیم (البته که کار تجاریِ ارزش‌آفرین اصلن بد نیست)، هدف واقعی اینه که بتونیم با یه احوالپرسی بعضیا رو دوباره بیاریم تو حال و هوای نوشتن.» چی از این قشنگ‌تر که بتوانی کسی را دوباره گرمِ نوشتن کنی؟

 

-امروز به این نتیجه رسیدم که یادداشت‌برداری در لحظه ‌هزاربرابر بیشتر از آن هزاربرابری که پیش‌تر فکر می‌کردم،‌ مهم است. یادداشت روزانه زمانی پروپیمان می‌‌شود که لحظه را دریافته باشی.

 

-امروز نوبت کانال مهدی فرخ‌نژاد است، دوست نیکدلی که قلبش در قلمش پیداست: @MF_khatkhati

2 پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *