صبح را با «صفحات صبحگاهی» آغازیدم. از رؤیاهایم نوشتم و آمیختگیهایی که همیشه مبهوتم میکنند: میبینی آدمی که سالهاست از خاطر بردهیی آمده به خابت و قاطی شده با آدمها و ماجراهایی که حالا درگیرشانی.
دیشب به ماهان گفتم جدا از هر تفسیر و تأویلی که میتوان از رؤیاها داشت، خابها در طول روز روی افکار و احساسات و رفتار آدم سایه میاندازند. مثلن خاب دوستی را میبینی و هوس میکنی بهش زنگ بزنی و رفاقت ازدسترفته را زنده کنی، یا دیدن یک رؤیا تنش و خشمی را برمیانگیزد که به پرخوریِ عصبی یا پرخاشگری میانجامد.
میبینی؟ من اصلن کاری با معنی و معمای رؤياها ندارم و ماوراییاش نمیکنم، البته هیچ عیبی هم ندارد که کسی رؤیا را حامل پیامی بداند. حرف من دربارهی تأثیر حسیِ پررنگ خاب است که اغلب آنها را کمرنگ میشماریم.
حالا میرسیم به رؤیانگاری در آغاز روز و اهمیتش.
اول اینکه این کار از احتمال فراموشی رؤیا میکاهد و کمکم حافظه را در یادسپاری دقیقترِ خابها تقویت میکند.
دودیگر که مجالیست برای بررسی تأثیر حسی و هیجانی رؤیاها.
سه دیگر که میتوان از برخی رؤیاها برای ایدهیابی یا رسیدن به حس و انگیزهی لازم برای انجام کارها بهره جست.
فراموش نکنیم که رؤیانگاری ثبتِ خاطرات یک سوم از عمر ماست.
😊تاکنون رؤیایی دیدهاید که شما به هدف یا انگیزهیی تازه برساند؟