پیش حرف: در ستون مونولوگهای شکسته، همانطور که از اسمش پیداست، بناست مونولوگهایی به زبان شکسته بنویسم!
اصل حرف:
میخوام یه مقاله بنویسم دربارۀ زندگی خلاقانه. داشتم فکر میکردم چجوری شروع کنم. با خودم گفتم اصلاً چرا راه دور برم، همین الان، آره بذارید تعریف کنم همین الان چی شد، تا دستم رو گذاشتم رو کیبورد و دو سه کلمه زدم، حس کردم باید ناخونامو بگیرم، خیلی هم بلند نبودن، اما حس کردم با این ناخونا دوست ندارم بنویسم؛ یا اگه ناخونامو بگیرم بهتر مینویسم. من میدونستم این وسوسه از کجا اومده. اما نتونستم بهش غلبه کنم… بله، همین الان سه چهار از ناخونامو گرفتم. اما خجالت زده شدم و گفتم ببین این فرار از نوشتنه. ناخونگیرو بنداز کنار و تا میلت به ایده فروکش نکرده بنویسش… یه لحظه بذارید من بقیه ناخونامو بگیرم…گرفتم… ولی نه، اگه سوهان نکشم اعصابم خرد میشه… صبر کنید… الان میام براتون تعریف میکنم… من برگشتم، چند دقیقه علاف شدم تا از توی کشو سوهان رو پیدا کنم. الکیالکی سر یه ناخون گرفتن یه ربعم رفت. تا ساعت چهار یعنی چهل دقیقه دیگه هم یه جلسه دارم. میبینید؟ این مکافاتِ زندگی خلاقانهست. و من تو این مطلب دقیقاً میخوام دربارۀ همین موضوع براتون بنویسم. چون حس میکنم آگاهی شما از این مسئلۀ بغرنج شاید بتونه یه جاهایی زندگیتون رو نجات بده. بذارید با یه دستهبندیِ دم دستی شروع کنیم:
ما دو نوع کار داریم:
کار خلاقانه و کار غیرخلاقانه
کار خلاقانه کاریه که شما برای صفر تا صدش مسئولید. و در درجۀ اول هم به خودتون پاسخگو هستید. من از نویسندگی و تولید محتوا برای خودمون تا کارآفرینی و فریلنسینگ رو تو این دسته قرار میدم.
کارغیرخلاقانه کاریه که کسی به شما محول کرد و شما باید برای انجام کار به یک کارفرمای مشخص پاسخگو باشد. اگر کارمند جایی هستید و وظایف شما مشخصه، تو این دسته قرار میگیرید.
ظاهراً اولی از دومی بهتره، در حقیقت هم اگه همه چیز خوب پیش بره همینطوره. ولی در واقعیت معمولاً پوست از تن کسی که میخواد کار خلاقانه انجام بده کنده میشه.
راستی یه چیزی رو هم بگم، منظور من این نیست که کسی که کارمنده و برای دیگران کار میکنه کارش خلاقانه نیست. یه کارآفرین و فریلنسر هم برای دیگران کار میکنه دیگه. فقط شکل و ابعاد اینا فرق داره با هم.
حرف من دربارۀ تنشهای خاص کار خلاقانهست که این رو دستۀ دوم، یعنی کسایی که به طور مشخص برای جایی کار میکنن و حقوق میگیرن زیاد حس نمیکنن.
شاید شما هم چنین تجربهای داشتید: خیلیا کار کارمندی خودشون رو رها میکنن تا به عنوان فریلنسر کار کنن. با کلی ذوق هم شروع میکنن. اما میبینید که بعد از یه مدتی دوباره برمیگردن سر کار کارمندی خودشون و پشت دستشون رو داغ میذارن که دیگه هوس کارآفرینی و آزادکاری نکنن. چرا؟ به خاطر ناامنی اقتصادی؟ به نظرم دلیل مهمتری هم هست و اون اینه که اونا طاقت تنشهای خلاقانه رو ندارن.
حالا بذارید به خود لولو بپردازیم:
تصور کنید شما یکی از افراد دستۀ اول هستید، یعنی کسی که داره به علاقۀ خودش میپردازه و قراره یه اثری رو پدید بیاره، یا یه کسبوکار رو بسازه. حالا تصور کنید روز خودتون رو شروع کردید، و با کلی انرژی میخواید شاخ غول رو بشکونید: اولش یه ذره کتاب میخونید، یه مقدار با موبایلتون ور میرید، بعد میگید بسه کارمو شروع کنم. یهو یه ایدۀ خوب به ذهنتون میرسه. کلی ذوق زده میشید، میگید همین الان اجراش میکنم. شور و شعف همه وجودتون رو گرفته، میگید بذار یه چایی برای خودم بریزم، بعد بشینم و برم تو دل کار. حین چایی ریختن میگید یه نگاه هم برای آخرین بار به گوشیم بندازم، یهو میبیند چایی تو دستتون سرد شده و کماکان دارید استوری نگاه میکنید تو اینستاگرامتون. بعد میرید که دیگه واقعاً شروع کنید، میشنید پای لپ تاپ، میبیند اون ایدۀ خیلی جالب انگار میخواد شما رو خفه کنه، حس میکنید نمیدونید از کجا شروع کنید، میترسید این ایده مثل هزار تا ایدهای که قبلاً داشتید نیمه کاره بمونه. بعد یهو احساس بی معنایی میکنید، احساس میکنید خیلی کم میدونید، خیلی کم بلدید، خیلی ضعیفید. پا میشید میرید لب پنجره یه سیگار بکشید، شاید هم زنگ میزنید به یکی از دوستانتون یا میرید سر وقت یخچال. بعد احساس میکنید که خونه که جای کار کردن نیست، وسایلتونو جمع میکنید و میزنید بیرون که برید کافه یا دفتر یکی از دوستاتون تا اونجا کار کنید، به خودتون میگید باید برم بیرون آدم ببینم ذهنم باز بشه. تا چشم بهم میزنید شب میشه، میخواید برگردید خونه، میبیند هیچ کاری نکردید، مثل همیشه با دوستاتون گپ زدید، همش حرف حرف حرف. دیگه ذهنتون خستهست، جز برای پرسه تو توییتر رمقی براتون نمونده. توییتا رو میخونید و اعصابتون خردتر میشه. میگید میخوابم و صبح زود بیدار میشم و روی ایدهم کار میکنم. با خودتون میگید چرا کاراتون پیش نمیره؟ اصلاً آیا میشه به کار خلاقانه دل بست؟ اصلاً شما مایه و استعداد این کار رو دارید؟ اصلاً گیریم که کارتون رو انجام دادید، تهش چی؟
و این کم و بیش حکایت همۀ ماست که هوس میکنیم نویسنده شویم، تولیدکنندۀ محتوا باشیم، کسبوکار موردعلاقۀ خودمان را بسازیم و نان خلاقیتمان را بخوریم.
اما چرا وقتی شروع میکنیم تمام مصائب عالم سر ما خراب میشود؟ اهمالکار میشویم، تنبلی میکنیم، عادتهای بد در ما شکل میگیرد، زیاد میخوابیم، سیگار میکشیم، در شبکههای اجتماعی ولگردی میکنیم یا در چنبرۀ اطرافیان بد گرفتار میشویم؟
بعد میبینیم نمیارزد، میخواستیم کار خلاقانه کنیم، اما افتادهایم به خودتخریبی و روز به روز نفرتمان از خودمان بیشتر میشود، تا کی خودآزاری و سرزنش کردن خود؟
شانس بیاوریم و خودمان را در اثر این تنش نابود نکنیم، در نهایت سرمان را میاندازیم پایین و میرویم برای یکی کار میکنیم، تا زهر تنش خلاقانه را بیش از این نچشیم.
کار خلاقانه تنشزاست؛
چون به صبر و تحمل بلند مدت نیاز دارد.
چون تصمیمگیری بر عهدۀ خود ماست و انتخاب، تنش ایجاد میکند.
چون مدیریت و کنترل خود و پاسخگویی به خود دشوار است.
چون کسی نیست که هلمان بدهد و هل دادن خود سخت است.
چون هیجان انجام کارهای خلاقانه بالاست و اغلب ما تاب این هیجان را نداریم.
چون احساس کمالطلبی و بینقصگرایی ما بیدار میشود.
چون بیسوادی و ناتوانی ما برایمان آشکار میشود.
و…
چه کسی است که تاب این شکنجه را داشته باشد؟ بهتر نیست برای دیگری کار کنیم و دل خوش کنیم به اینکه آنچه از سوی دیگری بر ما محول شده درست و دقیق انجام دادهایم؟
اما اگر آتش درون ما چنان شعلهور است که نمیخواهیم دست از کار خلاقانه برداریم، این سوال برایمان مطرح میشود که چگونه میتوان بر تنشهای خلاقانه غلبه کرد؟
شکر میون کلامم! دیدید یادم رفت داشتم شکسته مینوشتم. خب، ببخشید برگردیم به شکستهنویسی خودمون.
نمیشه، نمیشه به تنشهای کار خلاقانه به طور کامل غلبه کرد. واسه همینه که میبینم خیلی از هنرمندا و کارآفرینهای بزرگ، حتی تو اوج موفقیتهای کاری دست به نابودی خودشون میزنن، یکی با اعتیاد، یکی با پرخوری، یکی با پرخاشگری و…
اما آگاهی به این موضوع میتونه به ما کمک کنه. اینکه بدونیم تنشهامون، بهانه آوردنهامون و بی قراریمون به خاطر چیه. بعد شاید همین آگاهی کمک کنه تا بتونیم این قضیه رو کنترل کنیم. حالا میشه این وسط یه تدابیری هم داشته باشیم: مثلاً برای خودمون جایزه و جریمه بذاریم. به دیگران تعهد بدیم، محیط خودمون رو به جای بهتر و سازندهتری تبدیل کنیم، اطرافیان بهتری انتخاب کنیم و…
حالا فکر میکنم موضوعی قدری روشنتر شد، اینکه چرا اغلب آدما نمیتونن علایق خودشون رو دنبال کنن و افسار زندگیشون رو خودشون دست بگیرن؛ چون مسئولیت و خلاقیت، تنشزاست. حالا اگه یکی تاب این تنش رو داشته باشه، آیندهش روشنه، پاداشی جز تمایز و در نتیجه موفقیت نداره.
23 پاسخ
نمیدونم بگم یا نه؟
ولی میگم. این روزها سایت تو و متمم شدن گوگل من.
نمونهش امروز.
مدتهاست مطالبی رو جسته گریخته نوشتم درباره عادتهای سلامتبخش برای فریلنسرها. این روزها به مدد محدودیتها بازدهیم رفته بالا و دارم کارهای عقبمانده رو به سرانجام میرسونم و پروندههای نیمهباز رو میبندم. از جمله اینکه مطالبم رو دارم گردآوری میکنم شاید یک کتابچهای چیزی بشه و شاید به درد دوستانی که دنبال رویای شخصی و کار خلاقانه و آزادانه خودشون هستن بخوره که همزمان با کار از سرمایه سلامتشون غافل نشن و ازش مراقبت کنن.
خلاصه، طبق معمول خواستم سرچ کنم تا علاوه بر تجربه شخصی خودم توی این یک سال اخیر که کار و زندگیم با هم دمخور شدن (قشنگ ترین تعریفی که از فریلنسیگ شنیدم) یکم بیشتر راجع به حال و هوای فریلنسرها و چالشهاشون بدونم. حدس زدم بتونم توی دل نوشتههای تو راجع به این موضوع چیز خوبی پیدا کنم. حدسم درست از آب دراومد.
ممنونم که اینقدر زیاد و خوب مینویسی که اینجا شبیه گوگل، نه بهتر از اون، شبیه دایرةالمعارف نویسندگی شده.
سلام مرضیه عزیز
چه خوب که از این فرصت برای انجام کارهای عقب مونده استفاده کردی. مدل ذهنی برنده یعنی همین.
و چه خوب که داری روی این موضوع مهم و جالب کار میکنی. میدونم که بازخوردهای خوبی خواهد داشت.
و چه خوب که من دوستان نازنینی مثل تو دارم.
با سلام خدمت شاهین عزیز
ممنونم از نوشته هایت که هر بار می خوانم نکته ای به ذهنم می رسد.
نوشته هایی که ارزش بارها و بارها خواندن و بارها و بارها کامنت گذاشتن را دارند.
نوشته هایت را مرور می کردم
در باب این نوشته فکر می کردم
که به فکرم رسید بنویسم بنویسم:
در باب حق نوشتن خلاقانه
پنداری همه آدم ها دنبال چیزی هستند،
ولی من گاهی از بعضی ها می شنوم
که می گویند همیشه به دنبال چیزی نباش.
گاهی از انجام یک کاری فقط به خاطر خود همان کار لذت ببر
مثل همین نوشتن.
نوشتن در تنهایی و فقط به خاطر لذت بردن از نوشتن.
صبح داشتم با عالی جناب صحبت می کردم
و گزارشی از حال و احوال این روزهایم را برایشان می گفتم.
اینکه این روزها خودم را خوشبخت و خوشحال می دانم
و از این احساس ها لذت می برم.
داشتم به ایشان می گفتم
به خاطر اینکه هنوز حق دارم آزادانه زندگی کنم
و آزادانه بنویسم
خوشحالم
و این را مدیون ایشان و حمایتی که از من دارند هستم.
می دانید برای من که سالها از این حق محروم بودم
واقعا ارزشمند است که بتوانم بی وجود مزاحمی بنویسم.
بدون وجود نگهبانی که بالای سرم ایستاده باشد
و ننوشته آنها را بخواهد بخواند
و مجبورم کند که نوشته هایم را تند تند خط بزنم
و دوباره بنویسم و ننوشته خطی خطی کنم.
نوشته ها را پاره کنم
و دوباره بنویسم
و بدتر از آن،
نخوانده نوشته هایم را پاره کنم.
از ترس اینکه مبادا کسی بداند
چه می خواهم و چه می گویم.
برای شما که همیشه از نعمت حق آزادی نوشتن برخوردار بوده اید سخت است حال مرا متوجه بشوید.
درسالهای طولانی همیشه بالای سرم ایستاده بود
و نمی گذاشت بنویسم.
البته دشمنی خاصی با هم نداشتیم
و او هم فکر می کرد دارد کمکم می کند.
ولی باور بفرمایید در تمام این مدت فقط مرا عذاب می داد.
باور کنید عالیجناب، هر موقع می خواستم حرف بزنم و بنویسم
می گفت اینطور نگو،
اینطور ننویس،
اینطور خوب نیست
کمی بیشتر دقت کن
کمی بیشتر فکر کن.
باور بفرمایید عالیجناب با این دوستی که در حق من کردند
مرا فلج کردند.
چقدر خوشحالم به عرض تان می رسانم
که تشویق های شما مرا در امر نوشتن
سالها جلو انداخت.
عالیجناب می دانم که در محضر دادگاه
نباید مصدع اوقات مقام محترم دادگاه باشم
ولی باور بفرمایید الان که در محضر دادگاه ایستاده ام
و دارم گذشته تلخ و اندوه بار خودم را اعتراف می کنم
و از رنج و عذابی که از ننوشتن کشیده ام می گویم
چقدر بار شانه هایم سبک می شود.
امیدوارم بتوانم مراتب قدردانی ام را نسبت به شما بیان نمایم.
عالی جناب از محضر دادگاه درخواست دارم
اجازه بدهند در همین مقام
از طرف همه کسانی که آرزومند نوشتن هستند
این خواسته را مطرح کنم که جلوی خیر خواهی های ایشان گرفته شود
و همگانی که در آرزوی نوشتن هستند اجازه داشته باشند
بدون نظارت هم زمان ایشان بنویسند
وبعد هر طور که ایشان خواستند بگویند و ما اصلاح کنیم.
باور بفرمایید عالیجناب نوشتن و اصلاح همزمان سخت است
و من مطمئن هستم اگر ایشان اجازه بدهند بنویسیم
و کامل کنیم
بعد از یکی دو روز خودمان نوشته ها را می بریم خدمت با سعادت ایشان
و می نشینیم پای میز حساب و کتاب و چنان اصلاحاتی انجام می دهیم که رضایت ایشان هم جلب شود .
بله البته خود ما هم معترف هستیم که نظرات ا یشان در طول این همه سال برای درست تر شدن نوشته ها ما لازم و ضروری بوده و در تمامی سالهای بعد هم لازم و ضروری خواهد بود.
البته از محضر محترم دادگاه درخواست دارم …
بله چشم اطاله کلام نمی کنم
فقط می خواستم مجددا از مقام محترم دادگاه قدردانی نمایم که ا جازه دادند بدون حضور ایشان صحبت کنم و درخواستم در مطرح نمایم.
امیدوارم بتوانم از حضور محترم ایشان در مرحله بعد از نوشتن بیشتر بهره مند شوم و البته امیدوارم ایشان هم اجازه بدهند اول نوشته ام را تکمیل کنم.
منتظر صدور رای قطعی از طرف مقام عالی دادگاه هستم.
درود پرویز جان
این سعادت منه که مهرت همیشه نصیب من میشه.
یکی از بهترین بخشهای خوندن و نوشتن من این روزا شده خوندن همین کامنتها ناب و جوندار تو.
مراتب سپاس قلبی خودم را تقدیم شما دوست عالی مقدار و دانا می کنم و برای قلم روان و بیان انگیزاننده تان قدردان هستم . درود الهه خرد و فرزانگی ( مینرو ) همیشه بر شما باد .
سلام. خیلی عالی بود واقعا. لذت بردم و یاد گرفتم. چقدر تعریفی که داشتید آشناست و تکرار می شه برام. باید چه کرد در مقابل این تنش ها؟! چه کار کنیم که خلاقانه زیستن رو کنار نذاریم؟ ممنون از نوشته تون.
سلام
فدای تو سیب سرخ جان
فقط باید دست از کار نکشیم، و هر قدر هم که فاصله افتاد باز برگردیم به کارمون و از نو شروع کنیم.
سلام من خیلی خسته ام از خودم. چرا؟ صبح ۹تا۱۰و نیم میرم باشگاه بعد تند تند برای پسرم نهار درست میکنم تا ساعت یک بفرسمش مهد. وبعد ش من می مونم و ظرف های نشسته و خستگی و بی نظمی خونه من چطور وقت کنم بنویسم خودتن هم میدونید نوشتن حوصله می خواهد. از خودم ناراحتم
نه، ناراحت نباشید.
اینها بخشی از زندگی همۀ ما هستن.
این مطلب رو بخونید. میتونه براتون الهامبخش باشه:
اکبر رادی و کار و زندگی نویسنده
وای عالی بود، هیچ وقت بهش فکر نکرده بودم چون دنیای خلاقانه زیستن جایگاه خیلی کمی تو زندگیم داره اتفاقا دیروز داشتم از جلوی یک سطل زباله رد میشدم که حس کردم چیزی شبیه نور آتشفشانی زیر سطل بود بی توجه ازش عبور کردم بعد به خودم گفتم اگر واقعا این یک چیزی جدید یا عجیب بود تو هیچ وقت متوجهاش نمیشدی و همیشه ازش عبور میکردی چون روحم فریز شده روی استند بای هست فقط چیزهایی را میبینه که قبلا روش تعریف شده. خلاقانه زیستن روح را از این فریز و حالت استندبای خارج میکنه و وارد دنیای زنده و لطیف تری میکنه که به قول شما تنش و به قول من هزینه های خودش را داره. عالی ممنونم.
درود لیلا جان
دقیقا؛ خلاقانه زیستن روح را از این فریز و حالت استندبای خارج میکنه.
برقرار باشی و شاد
سلام بر شاهین خان مهربان و خوش فکر
کارهای خلاقی که انجام می دهی
و تکالیف برای کار خلاقانه که روی سایت می دهی
بسیار بسیار الهام بخش است
به نوبه خودم بابت همه راهنمایی های مهربانانه ات تشکر می کنم.
خدا قوت.
گفته بودی آدمی که می نویسد بهتر است از همه جورش بنویسد .
یک کار ریز خلاقانه نوشته ام که برای تشکر از تشویق هایت ، اینجا هم می نویسیم .
هستی رویایی است،
زندگی رویایی است،
شعر رویایی است،
و تو در هیاهوی رویایی زاده می شوی،
و در هیاهوی رویایی به بار می نشینی،
و در سکوت رویایی به خواب می روی،
و در سکوت رویایی بیدار می شوی .
سکوت دنیایی است،
همهمه دنیایی است،
عشق دنیایی است.
و تو چشم می گشایی به دنیایی که خوابی و خیالی است،
و تو چشم می بندی به دنیایی که همهمه گنگی است،
و در انبساط و انقباض زمان رشد می کنی و پا برجا می شوی .
مکتوبی می شوی به قلم دلت،
مکتوبی می شوی حاصل هزاران هزار سال،
مکتوبی می شوی، نارس و تند اما دلچسب .
وهمی می شوی در ذهن سنگ ریزه ای،
تمنایی می شوی در افق نگاه ماهی ای در دل دریایی،
و افق نظاره ات می کند به میزان یک خواستن.
و تو چه می دانی، در خواب کدامین معبد زندگی می کنی،
و در اعماق نفس های کدامین پروانه جاری هستی.
شاید هوس شعری هستی در انتظار سرودن،
و ایکاش دلت دست در دست ترانه ای، تو را می سرود،
و ایکاش بر فراز برگ ریزانی می آمدی،
و ایکاش خنده ای می شدی بر لبان اولین دانه های برف ؛
و زندگی را لبخندی می شدی
و عشق را لبخندی می شدی ،
و مرا لبخندی می شدی .
پرویز مقدادی زنجانی
سوم شهریور هزار و سیصد و نود و هشت .
درود بر پرویز بینظیر و عزیزم
مثل همیشه با نوشتۀ خوبت شادم کردی.
نکته فوق العاده ای بود. از این دریچه خیلی موضوع ملموس تر شد.
فدای تو محمد جان
شاهین کلانتری با خوندن این متن کیف کردم . اصلا عاشق نوشته هات شدم دیگه . نمی دونم چرا بین این همه نویسنده تو یکی از همه شون بهتر می نویسی . خواهش می کنم همیشه برای نوشته های خودت ارزش قایل ( همزه نداشتم ) باش .
خوشحالم که شاهین کلانتری هنوز هم در وب سایتش می نویسه . خدا نیاره اون روزی رو که شاهین کلانتری بیخیال نوشتن توی وب سایتش بشه .
فدای تو امیر معین عزیز
من کماکان با جدیت به نوشتن در این سایت ادامه میدم. چون نوشتن در اینجا شیرینترین بخش زندگی منه.
سلام شاهین جان بسیار عالی من خیلی این چرخه را تجربه کردم و به تازگی تونستم از چرخه باطل بیام بیرون و ایدهای خودم را عملی کنم خصوصا با تعهد دادن به دگران برای انجام کار
زنده باد عمو سعید جان. تو بینظیری.
سلام آقای کلانتری گرامی
بر اثر تجربهی ذهنی و عملی، راه حل فرار از ولگردی اینترنتی را در این دیدهام که وسائل گوناگون ارتباطی را به کارهائی خاص اختصاص دهم. مثلاً؛ تلفن اول را برای ولگردی اینترنتی و لپتاپ را صرفاً برای نوشتن و تلفن دوم را صرفاً برای کارهای علمی و آموزشی و خلاقانه اختصاص دهم. در جاهای دیگری دلیل نتیجه دادن این کار را پیدا کردهام که خلاصهاش این است؛ وسیلهای که برای مطالعه انتخاب میکنیم، خنثی نیست بلکه بر نحوهی یادگیری ما تاثیر دارد، مثلاً خواندن یک کتاب چاپ شده بر روی کاغذ تاثیر متفاوتی بر ذهن دارد تا خواندن همان کتاب به صورت پی دی اف یا آنلاین یا در یک وبلاگ. نوشتن با قلم و کاغذ تاثیر متفاوتی با تایپ کردن توسط کیبورد دارد و نوشتن با انگشتان تاثیر دیگری نسبت به آن دو روش دارد.
همین موضوع در مورد استفاده از وسائل صدق میکند، یعنی اگر دستگاههای مختلف را اختصاص به کارهای خاص بدهم، ذهن راحتتر تحت کنترل و دیسیپلین قرار میگیرد و مثلاً وقتی میرود سراغ تلفن دوم کمتر هوس ولگردی اینترنتی که مربوط به تلفن اول هست، میکند و با وجودی که امکان ولگردی اینترنتی در آنجا فراهم است اما یک چیزی درون ذهن مانع آن میشود.
زنده باد داوود عزیز
درستترین کار رو انجام دادید.
در همین رابطه شاید خوندن این کتاب هم براتون جالب باشه:
خواستن توانستن نیست از بنجامین هاردی
سلام
شاهین جان من مدتهاست که مطالبت رو میخونم.خیلی دوست داشتم اینجا چیزی بنویسم اما هیچ وقت حرفی برای گفتن نداشتم.سوالی که تو اینستاگرام ازت پرسیدم بهانه ی خوبی شد که بیام اینجا اعلام حضور کنم:)
یه موضوعی برای من مبهمه و اون اینکه ما وقتی به یکی عنوان تولید کننده یا استراتژیست محتوا می دیم، دقیقا از چی حرف میزنیم؟
این فرد میتونه برای هر کسب و کار یا سازمانی فارغ از نوع فعالیت و صنعتشون محتوا تولید کنه یا مشاوره بده؟
سلام مجتبی جان
خیلی خوشحالم که اینجا هستی.
دربارۀ سوالت باید بگم این موضوع دستهبندیهای گوناگونی داره.
در حال حاضر چون بحث محتوا تازهست، ما هنوز به اون معنا، کارشناس و استراتژیست تخصصی نداریم که فقط به یک حوزۀ خاص مشاوره بده یا براشون تولید کنه. ولی به تدریج این فضا به سمت تخصصی شدن هم میره.
هر چند در حال حاضر هم داریم دوستانی رو استراتژیست و تولیدکنندۀ محتوای یک یا دو حوزۀ خاص هستن.
من کار تخصصی رو بیشتر میپسندم.